eitaa logo
دل باخته
1.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 🖌... دشت زیر آتش مستقیم تانک ها و نیروهای پیاده عراقی بود که در طول کانال بدبو به صف شده بودند . پيکرهای پاک شهدا و مجروحین در هر سمت و سوی میدان ديده می شد. اما آتش باران دشمن بقدری زیاد و پرحجم بود که یکسره از آسمان تیر و گلوله و ترکش می بارید و اجازه نزدیک شدن به آن عزیزان را نمی داد . دیگر فاصله ائی با کانال خشک نداشتیم و اطراف پر از پیکر غرقه به خون مجروحان بود که عاجزانه التماس می کردند که کمک شأن کنیم ، وضعیت بقدری خراب بود که سراسیمه از کنار چند رزمنده زخمی گذشته و به هیچ عنوان قادر به یاریشان نشدیم . نزدیکی های کانال بودیم که دیگر دلم راضی نشد از کنار ناله های جانسوز و دردناک همرزمان بی خیال عبور کنم ‌. قبضه آر پی جی را به برادر خلیل آهومند سپرده و شتابان مشغول انتقال پيکرهای زخم خورده یاران به داخل کانال خشک شدم . در زير بارانی از گلوله و ترکش و موشک ، سینه خیز و نیم خیز و کشان کشان اولین زخمی را به کانال رسانیده و به دنبال دومین مجروح رفتم . برادران آهومند و گنجی هم وارد کانال خشک شده و به سمت بالای کانال حرکت کردند .‌ با هر مشقتی بود تعدادی از رزمندگان مجروح را به کانال انتقال داده و بعدش سر و کله هلی‌کوپترهای عراقی بالای سر کانال پیدا شد و آتش مسلسل و راکت هایشان چنان زمین گیرم کرد که دیگر قادر به جابجایی مجروحین نشده و از ترس انفجارها و ترکش ها به سنگری در کانال خشک پناه بردم . شبی بسيار سخت و شکنجه آوری را پشت سر گذارده و اکنون با جسمی خسته و روحی پريشان و چشمانی خواب آلوده در کانالی ناشناس و غریب ، تک و تنها مانده بودم ‌. پشتم را به دیواره بتنی کانال تکیه داده و همانطور که داشتم به وقایع و اتفاقات دیشب فکر میکردم . نم نم و بی اختیار چشام بسته شد و اصلأ نفهمیدم کی خوابم برد. نمی دانم چقدر در خواب بودم ، اما با صدای پی در پی انفجار و افتادن یک ‌گونی پراز خاک بر سرم از خواب پریده و هراسان از لبه کانال مشغول وارسی اطراف شدم . لودرهای عراقی هنوز مشغول کار و پرکردن کانال بدبو بودند و خبری هم از آتش باری تانکها و تیراندازی نفرات دشمن نبود ، یک هواپیمای قدیمی ، مدل جنگ جهانی دوم ، بالای سر کانال با صدای قار قار اینطرف و آنطرف می رفت و در هر رفت و برگشت بصورت عجیبی در آسمان می ایستاد و سیلی از راکت را روانه کانال و اطرافش می کرد . ساعت هفت و نیم صبح را نشان می داد و آفتاب داغ جنوب منطقه را حسابی گرم و سوزان کرده بود ، تا آرام شدن اوضاع و رفتن هواپیما در سنگر پناه گرفته و بعد با احتیاط زدم بیرون تا به دنبال بقیه همرزمان بگردم ، صبح هنگام حمل مجروحان بقدری سراسیمه بودم که اصلاً توجه ای به داخل کانال نکرده و نمی دانستم چه اوضاعی داره و همین که از سنگر خارج شدم ، با صحنه ای مواجه شدم که واقعاً شوکه شده و خشکم زد ، داخل کانال مملو از شهيد و مجروح بود و تا چشم کار میکرد ، آدم سالم و سرپایی در طول کانال دیده نمی شد . هر رزمنده ای که ديشب در حین عمليات زخمی شده بود ، سينه خيز و کشان کشان خود را به لبه کانال رسانیده و به داخلش افتاده بود. مدتی این طرف و آن طرف کانال را در پی همرزمان سالم گشتم و هیچ کسی را نیافتم ، انگاری تک و تنها بودم ، بین آنهمه شهيد و مجروح ! اضطراب و دلهره عظيمی سراتاپای وجودم را فرا گرفته و غم تنهائی و ترس از اسارت در آن بيابان غريب و ناشناس همچون خوره به جانم افتاد و چنان بی قرارم کرد که بی اختیار شروع به گریه کردم و لحظاتی همچون مرغ سر بریده به اين سو و آن سو پريده و مثل آدمهای گمشده ، داد و فرياد کردم و بلند بلند سوت زدم تا شاید یکی بشنود ‌و جوابم را بدهد ، اما هرچه داد زدم و سر و صدا کردم خبری از کسی نشد . گريان و نالان کف کانال ، کنار تعدادی از زخمی ها و شهدا نشسته و در بلاتکلیفی خودم غوطه ور شدم . در همین حال و احوال یکدفعه مچ پایم را یکی گرفت و گفت : پس چرا مثل پیرزن ها داری شیون میکنی..!؟ توکل به خدا کن و بلندشو به بچه‌ها کمک ‌کن و زخم هایشان را ببند..! برگشتم و دیدم رزمنده ایی کهن سال است که از ناحیه ‌پا مجروح شده ،‌ سريع صورت شو بوسیده ‌و با وسايل پانسمانی که به کمر داشت ، زخم پاشو ‌بستم و خیلی مضطرب پرسیدم ، میدونی ، بچه های گردان کجا هستند !؟ با لبخندی گفت : خیالت راحت ، همه نمردند ! صبح زود تعدادی از رزمندگان از اینجا گذشتند و به سمت بالای کانال رفتند‌ . به سمت بالا بری ، حتماً پیدایشان می کنی ، فقط قول بده ، اگه پیدا شأن کردی ، بگی بیایند دنبال ما و نگذارند به دست عراقی ها بیفتیم... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab