💢 #حماسه_بدر
✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر :
📌 #قسمت_هفتم
💠 #شب_حمله
🖌...هیچ شناختی از محیط حوضچه ها و اطراف آنها نداشتیم و اصلأ هم نمی دانستیم در داخل حوضچه بعدی چه چیزی انتظارمان را میکشد و با چه چیزی مواجه خواهیم شد . برای همین هم سردار زلفخانی اول خودشان در زیر بارانی از تیر و ترکش و موشک ، بی پروا و جسورانه بالای دیواره پایانی حوضچه می رفتند و از لبه حوضچه نگاهی به داخل حوضچه بعدی می انداختند و بعد از اطمینان یافتن از خالی و امن بودنش یک به یک پشت سر سردار وارد آن می شدیم .
به انتهای حوضچه سوم رسیده و مثل دفعات قبل سردار زلفخانی برای شناسایی حوضچه بعدی از ديواره پایانی حوضچه بالا رفت و بی درنگ هم پائین برگشت و گفت : آماده درگیری شوید که داخل حوضچه پر از نیرو و نفرات است! با دستور سردار زلفخانی همگی از دیواره حوضچه بالا رفته و در لبه حوضچه موضع گرفته و آماده پرتاب نارنجک به داخل حوضچه چهارم شدیم ، خود سردار هم نارنجکی آماده در دست گرفته و سينه خيز به سمت لبه حوضچه چهارم رفت و چند باری بلند رمز مبارک عمليات را فریاد زد و بلافاصله هم از داخل حوضچه صدایی بسيار نحیف و ضعيف نام مبارک یا زهرا (س) را تکرار کرد.
از خودی بودن نیروهای داخل حوضچه مطمئن شده و با غلاف کردن نارنجک ها ، شتابان وارد آن شدیم ، داخل حوضچه قیامتی خونین برپا بود ، حدود پنچاه یا شصت نفری از رزمندگان مخلص و دلاور لشگر ۸ نجف با پيکرهائی زخمی و خون آلوده در گوشه و کنارش آرمیده بودند . اکثریت به شهادت رسیده و فقط چند نفری زنده بودند که آنان هم اوضاع خوبی نداشتند و بقدری خون از دست داده بودند که رنگ رخسارشان مثل برف سفید و سفید بود از شدت ضعف با سختی سخن می گفتند . از لب های ترک خورده و خشک شأن کاملاً معلوم بود که مدت زمان زیادی بود که آبی به لب هايشان نخورده بود . همه شهدا زخمی بودند و از شدت خون ريزی به شهادت رسیده بودند ، اوضاع بسیار غریبی بود . بعضی ها در حالت سجده و بعضی دیگر در حال خواندن قرآن به دیدار معشوق شتافته بودند . چند نفری هم که هنوز زنده و نفس می کشیدند در حال راز و نيازی بسیار زیبا و عاشقانه با معشوق يگانه و ائمه اطهار بودند . حال و هوایی عجیب روحانی و معنويی فضای حوضچه را در برگرفته و چهره های نورانی و درخشان شهدا و مجروحان روشنای خاصی به آن میکده عاشقان پیر جماران بخشيده بود .
حیران و سردرگم مشغول تماشای پیکرهای پاک شهدا بودم که یکی از عزیزان مجروح خیلی جانسوز و ضعیف صدایم زد و ازم آب خواست . تمام هیکل نازش غرقه در خاک و خون بود و لب های ترک خورده اش از شدت خشکی به هم چسبیده بود . قمقمه ها را هنگام عقب نشینی انداخته و هیچکدام آبی به همراه نداشتیم . اصلاً ندانستم که باید چه پاسخی بهش بدهم و در یک لحظه چنان در خود شکسته و شرمنده و خجالت زده شدم که ناخودآگاه ذهنم به دشت کرببلا سفر کرده و بیاد شرمندگی سقای با وفای دشت کربلا افتاده و اشک همچون باران از چشمانم باریدن گرفت .
منطقه دیگر کاملاً روشن و خورشید در حال طلوع بود . به احتمال زیاد نیروهای پیاده و کماندوی عراقی تا حالا از کانال بدبو عبور کرده و به دنبال مان بودند . اصلاً زمان توقف نبود و باید سریعاً راه می افتادیم . سردار زلفخانی از عزیزان مجروح خواستند که کمک شأن کنیم تا بلند شوند و باهم به عقب برگردیم ، اما آن عاشقان صادق و تشنه لبان سیراب قبول نکرده و هیچکدام حاضر به تنها گذاشتن یاران خود در حوضچه نشدند و عاجزانه هم خواهش و تمنا کردند که آنان را بیخیال شده و به راه خود ادامه دهیم . درست در این زمان رزمنده ای که در لبه حوضچه نگهبانی می داد فریاد زد که نیروهای دشمن وارد حوضچه ها شدند . دیگه وقت رفتن بود و واسه همین هم برادر زلفخانی دست از اصرار برداشت و با گذاشتن تعدادی نارنجک دستی کنار دست عزیزان زخمی و با بوسيدن صورت خاکی و نورانی شأن از حوضچه خارج و به راه خود ادامه دادیم.
با عبور سریع از چند حوضچه دیگر به نزدیکی های کانال خشک کشاورزی که شب گذشته از آنجا حمله را آغاز کرده بودیم رسیده و از داخل حوضچه ها خارج و وارد دشت مابین کانال بدبو و کانال خشک شدیم . سردار زلفخانی به همراه برادران احد اسکندری و مصطفی جلدی و دوتا بیسیمچی از گروه جدا و برای بررسی اوضاع و احوال منطقه و یافتن و گردآوری باقی مانده نيروهای گردان به سمت جناح چپ میدان رفتند و من و برادران خليل آهومند و فرامرز گنجی هم به راه خود ادامه داده و به سمت کانال خشک حرکت کردیم....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab