⚜ ننه آسیه و معلمش!
همهی شاگردانش از او بزرگترند! مویی سپید کردهاند؛ مادری کردهاند و حالا عروسدار و داماددار هستند. و جالبتر اینکه با همهی این شرایط حواسشان به قدردانی از معلم و مربی خودشان هست!
خانم بزرگ جمع که «نَنِه آسیه» صدایش میزنند، جلو میرود و به نمایندگی از جمع میگوید: «حدیث "مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیَّرَنی عَبداً، هر کس نکتهای به من آموزد، مرا بنده خویش ساخته است" آقا امیرالمؤمنین را خودت به ما یاد دادهای» و یک هدیه کادو پیچ شده و شاخه گل را تقدیم میکند.
اینگونه است که متربیان حلقه بزرگسال پایگاه زینبیه شهر سیردان در منطقه طارمسفلی #اقبالیه در هفته معلم از مربی قرآن خود تشکر و قدردانی میکنند.
#وَ_ما_یَسطُرون
#قزوین
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
نام شهید آرمان علیوردی بربلندای همتشان میدرخشد؛ وسط بدو بدوهای امتحانات قبل خرداد، رفتهاند معلم کلایه! فضای مدارس را بهسازی کنند و رنگآمیزی؛
گپ و گفت و خنده و بازی هم که چاشنی دائمی سفر جهادی است. مخصوصا وقتی برای شام و ناهار دست به کار شدند و روحانی جمع را با عبا و قبا کشاندند پای دیگ و آشپزی!
شب برای ارباب سینهزنی کردند و صبح هم ایستادند به نماز، خلاصه که اردوی جهادی طرح شهید آرمان علیوردی نو+جوانههای صالحین پایگاه ولایت #اقبالیه به یاد شهید خدمت، رئیس جمهوری که شهادت به او بسیار میآمد پر از مهر و صفا بود.
#قزوین
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
تقسیم کار که شد، اجرای سرود و کار تدوین و انعکاس خبری برنامه به تیم نو+جوانههای پایگاه حضرت مریم #اقبالیه محول شد.
حضور پر شور مردم در مراسم یادبود شهدای خدمت، باعث نشد بچهها استرس بگیرند و به لطف خدا برنامهای تمیز و شستهرفته اجرا شد.
#قزوین
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
◈ قرار ِ پر برکت ِ نو+جوانهها
حالا که خیالشون از درس و مشق و مدرسه راحت شده با یه برنامهریزی درست، میخوان از همهی فرصت تابستون خوب استفاده کنند.
با خانم عسگری، مربی کلاس قرآن پایگاه نوریه قول و قرار گذاشتند که به طور منظم تو کلاسهای روخوانی روانخوانی و حفظ دارالقرآن شهدای روستای شینقر #اقبالیه حضور داشته باشند.
«سمیه و انسیه» حسابی تو کلاس فعالن و تصمیم گرفتند به زودی آیات نور رو حفظ کنند.
#قزوین
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سمانه وقتی داشت دستمال نمدارشرو روی شیشهها و قاب عکسها میکشید، با خودش بلند بلند فکر میکرد؛ طوری که حرفاشرو میشد شنید: «من کجام و شما کجا، وسط شلوغ پلوغی و بگیر و ببند این دوره و زمونه، به خنده و شوخی، دنبال باور کردن باورهامم. اما شما کجا سِیر کردید که هنوز هم یه سری از آدمها، پیر و جوون، کوچیک و بزرگ تا دلشون میگیره راه کج میکنن سمت گلزار شهدا؟
مثلا اون حاج خانوم مو سفیده که کنار مزار شهید حجت اسدی نشسته، چهقدر قشنگ داره از ته دل دعا میکنه. یا مثلا همین مریم همکلاسی خودم نگاش کن چطور خیره شده به عکس شهید سیاهکالی، از چشاش میخونم داره چی بهش میگه، از وقتی کتاب یادت باشد رو خونده با این شهید حسابی دوست شده. یه سری پسر نوجوون شَر و شور از اون دور دارن میان و با انگشت به اِلِمان هواپیمای نزدیک مزار شهید بابایی اشاره میکنن؛ گویا میخوان لایو بگیرن.»
نو+جوانههای پایگاه گل نرگس #اقبالیه یک روز را کنار شهدا گذراندند. مزار شهدای امامزاده حسین را غبار روبی کردند، میهمان چایخانه حضرت شدند و سرود اجرا کردند.
#وَ_ما_یَسطُرون
#قزوین
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
این چند روز کلی بدو بدو کرده بودند تا از اینطرف و اونطرف وسیلهها جور بشه! «عمو عیسی»رو به هر ضرب و زوری بود وسط بنایی، فرستاده بودند شهر ریسه و پرچم بخره! خلاصه هرچی تو چَنته داشتند رو کردند که این یادواره بشه یادواره...
حسن تا دهن باز کرد دوباره بگه: «گرچه میدانم...» ابراهیم پرید وسط و دستاشو باز و بسته کرد و گفت: «...نمیآیی، ولی هر دم ز شوق،
سوی در میآیم و هر سو نگاهی میکنم...» و بقیه زدند زیر خنده! عباس رو به حسن گفت: «من نمیدونم آقا مربی از تو چی دیده که گذاشتت مجری بشی، دیوونه کردی ما رو اِنقدر این دو بیتی رو خوندی!»
نمیشد بهشون خرده گرفت. نوجوون بودن و فلسفهی کار توی پایگاه حضرت زهرا همین بود که وسط همین یادواره شهدا کار بلد بشن. اشکالی هم نداشت؛ یادوارهی شهدای دهستان چوقور منطقه طارم سفلی #اقبالیه در روستای دهنج باشه و سخنران مراسم هم دکتر محمدبیگی نماینده مردم #قزوین در مجلس شورای اسلامی... چیزی که مهم بود، کار بلد شدن بچهها بود که داشت اتفاق میافتاد...
#وَ_ما_یَسطُرون
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
✅ صفا باشه، عشق باشه، اردو با بچههای پایگاه باشه!
آنقدر بهشون خوش گذشته بود، که حد و حساب نداشت. از پا افتاده بودند بخاطر اون همه ورجه وورجه! «امیر و سجاد» ته مینیبوس بیهوش شده بودند. خب کم آتیش نسوزونده بودند؛ سر و صداهاشون مردم محله امامزاده اباذر #اقبالیه رو کشونده بود اونجا و از بس انرژی داشتند، اونا هم توی شادیشون شریک شده بودند.
«هادی» باز فاز مدیریت برداشت و رو به همه گفت: "بلند بگو، دَم آقایون مربی گرمممممم" بقیه هم کشدار تکرار میکنند: "گرمممم" و ادامه میده: ممنون بابت بازیهای کارتی، دَست و پنجه تون درد نکنه بابت صبحانهی حسابی و ناهار خوشمزه. والا از دست پخت نَنِه مهتاب -آشپز غذای خانگی_ چیزی کم نداشت!
«حامد» پرید وسط حرفش و گفت: قاچهای هندونه رو بگووو! ایمانم در حالی که کلاه از سر بر میداشت و علامت احترام نشون میداد گفت: آقا کوهنوردی و آب تنی که خیلی چسبید بهمون، فقط جایزههای بازی فوتبال مونده که اونم نماز مغرب عشا اگه تو مسجد باصفای چهارده معصوم هدیه بدید، ته تهِ معرفت شماست.
هر دو مربی از ابراز شادی بدون روتوش بچهها قلبا خوشحال بودند و به وجد آمده بودند.
#وَ_ما_یَسطُرون
#قزوین
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
دل تو دلشون نبود! زهرا میگفت: «آخه چی کار کنیم؟ نمیشه دست رو دست بزاریم. بیاید یه کاری بکنیم. سحر امامی رو دیدید با صدای رسا و شجاعتش پشت تریبون چی کار کرد; وقتشه ما هم ابراز وجود کنیم.»
ریحانه با سر تایید کرد و گفت: «میریم دنبال بچهها، گروه نو+جوانهها رو جمع میکنیم مزار شهدا، دست بیعت میدیم و خشم و نفرتمونرو نسبت به رژیم کودککش اعلام میکنیم.
همینکار رو هم کردن. متربیان صالحین پایگاه نوریه #اقبالیه رفتن مزار شهدای روستای شینقر و از ته قلبشون برای انتقام سخت از رژیم منحوس اسرائیل دعا کردند.
#قزوین
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
به وقت افتتاحیه دوره تابستانه پرواز تا بینهایت نوجوانههای پایگاه ولایت #اقبالیه
پروازی که با لباس مشکی عزای حضرت سیدالشهدا به بینهایت پیوند خورد.
حجةالاسلام زنگنه از سبک زندگی حسینی برای بچهها گفت، از راه و مکتبی که باید علمدارانش قاسمها و فهمیدههای دهه نودی باشند. آقای مربی هم شربت نذری آورد و ایستگاه صلواتی کنار زمین فوتبال دایر شد. درس و ورزش و حسینیه شروع یک ماجرای جذاب بود.
#نو_جوانه_ها
#قزوین
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
کودکان ِپای ِکارِ حسینیه
امیر و علی برنامهی روضههای کودکانه را تقسیم کردهاند، یک در میان، آقا پسرهای حسینیه نوحهخوانی میکنند.
صف اول سینهزنیهای حسینیه کودک دارالقرآن شهدای روستای شینقر را پسران ِپای ِکار ِروضه سیدالشهدا پر کردهاند.
آن طرفتر دختران پایگاه نوریه #اقبالیه مادرانگی بلدند، زهرا از بقیه بزرگتر است و ادارهی بساط سماور و چای ِروضهی حسینیه بر عهده اوست.
سمیه، سمانه، فاطمه وظیفه فضاسازی، جمعخوانی قرآن و زیارت عاشورا را عهدهدار شدهاند. معصومه هم دستهی دختران را منظم نگه میدارد. به حمدالله اینروزها سفرهی اشک و درس و معرفت در این حسینیه پهن است.
#قزوین
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
«هانیه» بدو بدو اومد سمت بچهها. تا نفسش چاق بشه، هی با دست اشاره میکرد و بریده بریده میگفت: «حاااج خانوومهای محلهههه میییگن...»
«زهرا» که خندهاش گرفته بود، بلند شد جلوش ایستاد، شونههاش رو گرفت و گفت: اول بذار نفست بیاد سرجاش بعد بگو...
بقیه هم با خنده نگاهشون کردن. بالاخره هانیه آروم شد و ادامه داد: «چند تا از خانمبزرگای محله، سر کوچه بودن. منو که دیدن، کلی سوال جوابم کردن که چه خبره؟ روزا کجا میرید، کجا میآید؟! منم با آب و تاب تعریف کلاسهامونو کردم، اول باورشون نمیشد که پایگاه اینطوری فعال شده باشه، اما از فرط خوشحالی قول دادن که چندتا چرخخیاطی برامون جور کننننن...»
این بار زهرا حول شده بود و دستپاچه گفت: «گفتی ایستگاه نو+جوانههای صالحین پایگاه نوریه روستای شینقر #اقبالیه، پاتوق کتاب داره؟ گفتی برای گشتهای امنیتی برادران میان وعده درست میکنیم؟ کلاس آموزش تجوید قرآن و کامپیوتر و حفظ جزء ۳۰ قرآن رو چی؟! آموزش گلهای کریستالی، خیاطی و...»
به خودش که اومد دید همه دارن بهش میخندن، هانیه بهش گفت: «دیوونهای تو دختر» و دو تایی پوکی زدن زیر خنده...
#وَ_ما_یَسطُرون
#قزوین
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••
👵 خونهی مادربزرگه...
▫️حالا دیگه همه با خانم رضایی حسابی اُخت شدند و کمکم دارن به سورههای انتهایی جزء ۳۰ میرسن که بهشون بگن حافظ یک جزء!
▫️"نوید" خیلی خوشحاله که این همه سوره حفظ کرده. با خودش که فکر میکنه یادش میاد به روزی که مادربزرگش گفت طرح نو+جوانههای صالحین تو پایگاه نوریه روستای شینقر #اقبالیه برپا شده و میتونه بیاد و تابستون پیشش بمونه. حالا باورش نمیشه که این مراقب عزیزجون بودن چه برکتی داشته و کلی رفیق خوب مسجدی هم پیدا کرده...
#وَ_ما_یَسطُرون
#قزوین
🆔 ••✾@peickesaba✾••
••✾پاتوقِصالحینِبصیرِایران✾••