eitaa logo
پیک صبا
16.5هزار دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
2.2هزار فایل
پیکِ صبا پاتوقِ: #صالحینِ #بصیرِ #ایران ارسال خبر: از طریق مدیران استانی (روابط‌عمومی تعلیم و تربیت استان)
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋️ ریحانه و راز جوهر محبت توی کلاس خوشنویسی پایگاه بسیج حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها ، ریحانه قلم رو برداشت و کلمه‌ی «محبت» رو نوشت. استاد نگاهی به خطش انداخت و گفت: «محبت رو فقط با دست نمی‌نویسن، باید از دل بیاد.» ریحانه لبخند زد و گفت: «اگه از دل بیاد، می‌ره تو دل.» اون روز، جوهر فقط روی کاغذ نقش به جا نگذاشت؛ اثری ماندگار روی دل بچه‌ها زد. مثل دعای آروم مادر وسط شلوغی دنیا... 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
▫️نتیجه‌ی اصرار دایی احمد احمدرضا غرق در افکارش بود؛ یاد اولین حضورش در جلسه‌ی حلقه قرآنی افتاد. زمانی که به اصرار دایی احمد و دوستش که از مربیان حلقه قرآنی بودند، پایش به پایگاه شهید مفتح باز شد. از این‌که اوایل احساس غریبی می‌کرد خنده‌اش گرفت؛ اما حالا که جلسات آخر در حال برگزاری است، دلش حسابی برای این کلاس، مسجد و آقا رسولِ ِخوش صدا خیلی تنگ می‌شود. رسول دوست صمیمی‌اش شده، لحن زیبایی در قرائت قرآن دارد و بچه‌ها همه «آقا رسول» صدایش می‌کنند. با هم قول و قرار گذاشته‌اند که بعد اتمام جلسات حلقه، هم‌دیگر را ببینند و تلاوت قرآن را همچنان تمرین کنند. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
🔰 تربیت برقی ▫️بعد نماز عجله داشتیم به فوتبال برسیم. سرگروه بعد از این‌که عجله‌ی ما رو دید، گفت: موافقید بریم پایگاه مسابقه رو ببینیم؟! ⚜ ماهم از خدا خواسته گفتیم: کور از خدا چه می‌خواد! خلاصه بدو بدو رفتیم پایگاه و مسابقه شروع شد. کری خوندن و تحلیل‌های آبکی بعضی بچه‌ها حسابی جو رو جذاب کرده بود. امام‌جماعت مسجد که مربی صالحین پایگاهمونم هست وقتی اومد این فضا باحال‌تر شد. ⚡️بعد بازی سرگروه پایگاه شهید عسگری گفت: «اگر شما هشت نفر رفته بودید خونه و جدا جدا این بازی رو دیده بودید، باید هشت تا تلویزیون و هشت تا لامپ روشن می‌شد؛ با این دورهمی فوتبالی، هم فشار کم‌تری به برق کل شهرستان وارد شد و و هم از فیض کارشناسی اساتید بهره‌مند شدیم!» با این حرفش همه خندیدند و خداحافظی کردیم. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
📝ثبت نامِ شیرین مدام گوشه چادر مادرش رو که داشت با همسایه صحبت می‌کرد، می‌کشید و التماس می‌کرد: "دیر می‌شه مامان! لطفا... خواهش می‌کنم!" مامانش بالاخره از خانم همسایه خداحافظی کرد و با هم راهی مسجد شدن. سرگروه حلقه صالحین به بچه‌ها گفته بود با مامان‌هاشون بیان مسجد محله تا در ثبت‌نام کنن. چند ماهی بود که بچه‌های پایگاه امام حسن مجتبی علیه‌السلام داشتن روی تصحیح قرائت نماز و حفظ یک جزء کار می‌کردن. نگار و دوستش نازنین زهرا هم بعد از یک سال تمرین، جزء ۳۰ رو حفظ کرده بودن. وقتی خانم وحیدی‌فر گفت: "خب دخترای گلم، ثبت‌نام شما هم تموم شد!" صدای هورای بچه‌ها همه جای مسجد رو پر کرد. تازه امسال یه چیز دیگه هم خاص بود؛ مامان‌های بچه‌ها هم قرار بود تو مسابقات قرآن کنار دختراشون‌ شرکت کنن. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
▫️نذر ابراهیم زیارت اولی گروه بود. یک جور دیگر به همه چیز نگاه می‌کرد‌. خاطره‌ی پایگاه آمدنش هم خود حدیث مفصلی بود! «ابراهیم» مریض که شده بود، مادرش به نیت «شهید ابراهیم همت» نذر سیب کرده بود تا حال پسرش خوب شود. وقتی اجابت شده بود، سیب‌ها را داد به ابراهیم تا بعد نماز مغرب در مسجد چهارده معصوم پخش کند. سیب بردن همان و پاگیر شدن همانا! و حالا بعد از یک تابستان فعالیت با نو+جوانه‌های پایگاه شهید محمد ابراهیم همت آمده بودند اردوی زیارتی تفریحی مشهد مقدس. مربیان هم کلی برنامه تربیتی_فرهنگی داشتند؛ از قدمگاه آقا علی ابن موسی الرضا علیه‌السلام و توقف‌های بین راهی گرفته تا نماز جماعت‌های حرم مطهر، جشن امامت امام زمان، کیک، شادی و مسابقه... 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
فاطمه دیروز پیام داد و بعد از کلی احوال‌پرسی گفت، حسابی دلش تنگ شده و یاد‌آوری کرد که قرار چهارشنبه‌هامون فراموشم نشه... به هُدی سپردم به بچه‌ها بگه که راس ساعت تو پایگاه زینب کبری حاضر باشند. وقتی همه اومدند، سر درگمی و پریشونی دوتاشون رو حس کردم، جویا که شدم دیدم بعله! همگی درگیر انتخاب رشته هستند و هنوز نتونستند مسیرشون رو پیدا کنند. نشستیم به صحبت و خوب به حرفاشون گوش دادم و براشون یه کمی خودشناسی گفتم و خدا رو شکر موثر بود. بعد صحبت، گفتن احساس می‌کنیم می‌تونیم علاقه و استعدادهای رو دسته‌بندی کنیم. قرار شد از هفته دیگه کتاب "توحید مفضل" رو با هم مباحثه کنیم. گفتم هر چی شگفتی‌های جهان خلقت رو بیشتر بشناسیم خودشناسی مون بیشتر می‌شه و خداشناسی و توحیدمون تقویت می‌شه. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
💫یکی مونده تا بیست پارسال تعداد بچه‌ها واقعاً کم بود. مربی هم گاهی ممکنه ناامید بشه، ولی وقتی انگیزه آدم برای خداست، دیگه ناامیدی معنی نداره و آدم به راهش ادامه می‌ده. آقای علی‌آبادی، مربی حفظ بچه‌های حلقه صالحین مسجدجامع روستای کوشه ، هم از همون مربی‌های باانگیزه بود. ولی پارسال نتونسته بود بچه‌ها رو به برسونه و از این قضیه خیلی دلگیر بود. اما امسال وضع فرق کرده بود؛ هم بچه‌ها بیشتر شده بودن، هم با یه «یاعلی» محکم پای کار ایستاده بودن. علی دست‌راست آقای علی‌آبادی بود و خیلی خوشحال بود که وظیفه حضور و غیاب بچه‌ها بهش سپرده شده. اون شب هم قرار بود اسم تمام بچه‌هایی که می‌خوان تو مسابقات شرکت کنن رو ثبت کنه. وقتی آقای علی‌آبادی ازش پرسید: «علی جان، چند نفر شدیم؟» علی با خوشحالی تمام گفت: «آقا، فقط یه نفر مونده تا برسیم به بیست نفر!» 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
🚗 پایِ کوه الوند 🔖راجع به این‌که کجا اردوی تابستانی نوجوانه های صالحین رو برگزار کنیم، گفت‌وگوی مفصلی کردیم. داداش سامان (سرگروهمون) پیشنهاد داد که بریم گنج‌نامه به دو دلیل: اول این‌که گنج‌نامه به خاطر زیبایی‌های طبیعی کوه الوند و طبیعت بِکرش مشهوره دوم به خاطر این‌که یک سفر تاریخی و باستانی هم هست. ♻️ بالاخره با جمع بچه‌های کلاس تابستانی پایگاه شهید مرادی میوله زدیم به دل تاریخ و ضمن کُلی بگو و بخند، با تاریخ کشور عزیزمون هم آشنا شدیم. پی‌نوشت: گنج‌نامه یکی از مهم‌ترین آثار تاریخی و باستانی ایرانه که در دامنه کوه الوند قرار داره. این مجموعه شامل دو کتیبه است که به دوران داریوش اول و خشایارشا تعلق داره. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
زود قضاوت کردن بچه‌های حلقه صالحین پایگاه الزهرا سلام‌الله‌علیها ، در کلاس درس مربی‌شان جمع بودند. مربی با لبخندی مرموز گفت: «امروز یه شگفتانه بزرگ براتون دارم!» بچه‌ها هیجان‌زده شدند، اما وقتی خبری از شگفتانه نشد، بعضی‌ها زیر لب گفتند: «حتماً باز مربی می‌خواد یه قصه تعریف کنه!» قضاوت‌ها شروع شده بود، قبل از اینکه خودِ اتفاق را ببینند. مربی با آرامش گفت: «کفش‌هاتون رو بپوشید!» با تعجب و کنجکاوی، پشت سر مربی راه افتادند. مقصد، کافه‌ای دنج و دوست‌داشتنی بود. وقتی وارد شدند، لبخند روی لبشان نشست. فضای گرم کافه، عطر دلنشین نوشیدنی‌ها، و میزهایی با بادکنک‌های رنگی، همه چیز را شاد می‌کرد. بچه‌ها با خوشحالی نشستند و از نوشیدنی‌های خوشمزه‌شان لذت بردند. درک کردند که قضاوت‌ اولیه‌شان، مانع دیدن این همه زیبایی شده و‌ شرمنده بودند. کمی بعد، کیک بزرگی با روکش خامه سفید وسط میز قرار گرفت. دور تا دور کیک، مثل عقربه‌های ساعت، اسم بچه‌ها حک شده بود. مربی گفت: «این کیک مخصوص اون‌هاست که تولدشون تو تابستون بوده! کلی تابستونی داریم امروز!» بچه‌ها با چشمانی گرد شده از تعجب به کیک خیره شده و لبخند رضایت از مربی بر لبانشان جاری... 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹همه دست به دست هم داده بودند تا جشنی پُر و پیمان برگزار کنند. نوجوانان پایگاه امام جعفر صادق علیه‌السلام حسین‌آباد که انرژی فوق‌العاده‌ای دارند برپایی ایستگاه صلواتی و تهیه شربت را به عهده گرفتند. 🎼 گروه سرود دختران پایگاه کوثر هم اجرای سرود داشتند. حجةالاسلام بامری استادیار صالحین بسیج هم که سخنران مراسم بود به تبیین جایگاه پیامبر نور و رحمت و امام جعفر صادق علیه‌السلام پرداخته و از اتحاد مقدس گفتند. 🔹خلاصه اینکه همه تلاش کردند تا جشنی در خور شان پیغمبر اکرمﷺ و ششمین امام همام برگزار کنند. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
💫اردویِ حیاطی -:مگه اردو توی حیاط خونه هم داریم؟! +:بله داریم... خانم پیرستانی، سرگروه حلقه کودک صالحین پایگاه حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها ، ثابت کرد که همیشه لازم نیست هزینه زیادی کرد و بچه‌ها رو به جاهای دور برد. گاهی داخل حیاط خونه و با چند تا آبنبات چوبی که بچه‌ها با خوردنش کلی ذوق می‌کنن، می‌شه بساط کار تربیتی رو فراهم کرد. این سرگروه از تجربه موفقش در جذب بچه‌های محله به حلقه صالحین می‌گفت؛ اینکه چطور با همون آبنبات‌های چوبی پر از خاطره و یه اردوی ساده توی حیاط خونه، تونسته بچه‌ها رو دور هم جمع کنه و به مسجد ببره و کار تربیتی رو پیش بگیره. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
حلقه دختران بهشتی مدتی بود گرمای گذشته رو نداشت. ایام میلاد پیامبر ﷺ بهانه‌ی خوبی بود برای تغییر این فضا. سرگروه سر صبح جهازش ر‌و بار کرد روی کولش و رفت سمت پایگاه! از هم‌زن برقی گرفته تا پیکنیک و قابلمه و مخلوط کن و لیسک و فرچه و کاسه بشقاب و... نشستند گل گفتند و گل شنفتند. چایی خوش رنگ خوردند و نهایت کار کیک رو سپردن به قالب و قابلمه و پیکنیک و رفتند به سوی بازی. وقتی حسابی آفتاب‌سوخته شدن و عرقشون دراوند، اومدن ببینند کیک سوخته یا پخته؟! بعد از نجات از قابلمه مرحله‌ی تزئین شد و با ناز و ادا خوشکلش کردند و بعدم به طرز فجیعی افتادند به جونش! وسط خوردن یهو اعلام شد، تولد زینب خانم هم هست و جوّ جلسه لبریز محبت شد. خلاصه نثل همیشه ثابت شد که پایگاه بنت الرسول مثل یه خونه، اَمن و شاد و سرزنده ست. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••