eitaa logo
پیک صبا
16.5هزار دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
2.2هزار فایل
پیکِ صبا پاتوقِ: #صالحینِ #بصیرِ #ایران ارسال خبر: از طریق مدیران استانی (روابط‌عمومی تعلیم و تربیت استان)
مشاهده در ایتا
دانلود
💫زندگی با آیه‌ها بدو بدو خودش رو رسوند به مسجد. سریع رفت پشت رحل قرآن نشست. نفس‌نفس می‌زد! حاج آقا ابریشمی زیرچشمی نگاهش کرد. «علی» چون دیر رسیده بود، روش نشد بپرسه که امشب قراره چیکار کنن. یهویی حاج آقا گفت: «خب، چی گفتم؟» «قراره هر آیه‌ای که می‌خونیم، هر کدوم از شما از زندگیتون براش مثال بزنین.» نوبت به علی رسید. همین که آیه رو خوند، تمام اعتمادبه‌نفسش رو جمع کرد و گفت: «آقا، این آیه دربارهٔ صبره. من امروز توپم پاره شد، ولی غر نزدم و صبر کردم. تازه تا الآنم داشتم به مادرم کمک می‌کردم...» بچه‌ها زدن زیرخنده. ولی همین که علی یه تجربهٔ ساده از زندگی‌ش رو گفت، باعث شد بقیهٔ بچه‌های صالحین پایگاه احمدالرضا هم یکی‌یکی حرف بزنن. سرگروه برگشت و به بچه‌ها گفت: «آفرین! زندگی با آیه‌ها همینه دیگه.» 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
👟کفِ کفش نوبت به هانیه لطفی رسیده بود که حلقه صالحین پایگاه حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها رو با یه ایدهٔ نو اداره کنه. با کلی ماژیک آبی و کاغذهای سفید اومده بود و یه نقشهٔ جالب توی سرش داشت. بعد از گفت‌وگویی کوتاه دربارهٔ موضوع دشمن‌شناسی، از بچه‌ها خواست پرچم رژیم جعلی اسرائیل رو روی کاغذها بکشن و بعد، اون‌ها رو به تکه‌های کوچیک برش بزنن. همه با کنجکاوی منتظر بودن که هانیه چه برنامه‌ای داره... تا اینکه گفت: «برین کفش‌هاتون رو بیارین!» همه زدن زیر خنده! هانیه با جدیت گفت: «پاشین دیگه، کار داریم!» بچه‌ها کفش‌ به دست، دورش جمع شدن. هانیه چسب رو برداشت و پرچم‌های برش‌خورده رو کف کفش‌هاشون چسبوند. بعد با انرژی گفت: «حالا... بریم پیاده‌روی! با هر قدمی که برمی‌دارین، این پرچم رو لگد می‌کنین!» اون روز توی پیاده‌روی بچه‌ها محکم‌تر قدم می‌زدند... ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••۸
23.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا سال دیگه... داشتند آخرین یادگاری‌هاشون رو توی کیف می‌ذاشتن. فاطمه، زهرا، زینب و بقیه گروهشون، همون بچه‌های قدیمی حلقه‌های صالحین که دیگه تازه کار نبودن و کلی تجربه داشتن. از پایگاه‌های حریم رضوی راه افتاده بودن تا برسن به موکب امام رضا علیه‌السلام، تا عرق از پیشونی‌ و گرد از پاهای خستهٔ زائرا بگیرن. به هر زائری که یه لیوان آب می‌دادن، حس می‌کردن انگار به خود امام رضاجان آب می‌دن. به هر خسته‌ای که جایی برای استراحت می‌دادن، فکر می‌کردن بهش، تکیه داده به آستانهٔ حرم. اما دیگه وقت رفتن رسیده بود. وقت جمع‌کردن چادرها بود. با این حال، همشون می‌دونستن که این خداحافظی، آخر ماجرا نیست؛ بلکه تازه اول یه دلدادگی تازه‌ست... 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
📣 خبر خوب هر روز از مامانش سوال می کرد: «خبری نشد؟!» و هربار با جواب منفی روبرو می‌شد. تا این‌که چند روز گذشته خبر خوب رو گرفت. تمدید فراگیرترین مسابقات قرآنی جهان تا پایان شهریور. آخه از ثبت‌نام جا مونده بود. «نازنین زهرا» متربی پُر تلاش حلقات صالحین پایگاه نجمه بود. علاقه خیلی زیادی به حفظ قرآن داشت. وقتی اول تابستون خواست شروع کنه، دوستاش می‌گفتن نمی‌شه و سخته، نمی‌تونی یک جزء رو حفظ کنی به مسابقه هم نمی‌رسی... اما این حرف‌ها مانع او نشد. با تشویق سرگروه بالاخره موفق شده بود یک جزء رو حفظ کنه و خودش رو برای مسابقات آماده کنه. همون‌هایی که قبلاً می‌گفتن «نمیشه»، حالا وقتی تو حلقه می‌نشستن و نازنین زهرا آیات رو از حفظ می‌خوند، با تعجب بهش نگاه می‌کردن. تلاش نازنین زهرا اونقدر تأثیرگذار بود که حتی اونا رو هم تشویق کرد تا حفظ قرآن رو شروع کنن. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
🥇ثمره پشتکار وقتی جایزه رو از دست حاج آقا گرفتم، یه حس عجیبی داشتم. «احسنت» گفتن حاج آقا عیدی - مدیر تعلیم و تربیت - هنوز تو گوشم مونده. یاد روزهایی افتادم که برای حفظ شب و‌ روز‌ نداشتم. تو کلاس‌های گروهی شرکت می‌کردم و کلی آزمون دادم. بعضی وقت‌ها واقعاً سخت بود، گاهی به سرگروهم نق می‌زدم! اما با حمایت و تشویق‌هاش، تونستم مرحله به مرحله جلو برم. لوح تقدیر، بیشتر از جنبه‌ی جایزه بودنش، بهم یادآوری می‌کنه که اگه برای چیزی وقت بذاری و پشتکار داشته باشی، حتماً نتیجه‌اش رو می‌بینی. خیلی خوشحالم که تو این طرح ملی مسبحات شرکت کردم و امیدوارم بتونم ادامه‌ش بدم و روزبه‌روز بهتر بشم. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
🎊 تزیینِ بهشت تند تند در می‌زدن! خادمه‌ی مسجد در رو باز کرد. دید بچه‌های حلقهٔ صالحین پایگاه، با یک بغل گل و ریسه و ساتن، جلوی در ایستادند. یکی از بچه‌ها با عجله گفت: «سلام بی‌بی» و از زیر دست خادم سُر خورد و دوید تا خودش رو به شبستان رسوند. محدثه هم گفت: «بی‌بی! الان خانم‌مون میاد» و اونم با دویدن رد شد. بی‌بی که هاج و واج نگاه می‌کرد، گفت: «چه خبره...؟!» زهرا با عجله گفت: «امشب، جشن امامت امام زمانه. خانممون گفته اینجا رو تزیین کنیم.» بی‌بی خندید و جوابش: «حالا مواظب باش زمین نخوری... بیا تو هم برو...» ذوق و هیجانی زیادی بچه‌ها داشتند. اولین بار بود که فضایِ مسجد امام هادی علیه‌السلام ، برای جشن امامت امام زمان عجل‌الله‌فرجه و با دست‌های کوچک متربیان صالحین و همت سرگروه تزیین می‌شد. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
🪑صندلی همدلی فقط کافی بود حرف از بازی باشه، بچه‌های حلقه صالحین مثل نارنجک بودن که منتظر کشیدن ضامن می‌موندن تا منفجر بشن! همیشه سرگروه بازی‌هایی رو انتخاب می‌کرد که یه پیام پنهان هم داشته باشه. بیشتر وقت‌ها بچه‌های حلقه صالحین پایگاه شهید بابامحمد رستمی ، پیام بازی رو دقیقاً می‌فهمیدن و توی خال می‌زدن. اون شب سرگروه گفت: «بچه‌ها حاضرید بازی صندلی بکنیم؟» علی دستش رو بلند کرد و گفت: «آقا اون که جدید نیست، ما دوست نداریم.» سرگروه هم از همین فرصت استفاده کرد و گفت: «قرار نیست همون بازی باشه، ما معکوسش رو بازی می‌کنیم. توی بازی معمولی، اون که تنها می‌مونه برنده‌ست... ولی توی بازی ما، هرکی بتونه رفیق بیشتری رو کنار خودش جا بده، برنده میشه.» و اینطوری شد که بازی برای نگه داشتن دوستاشون، کلی طول کشید و هیچ‌کس حاضر نشد رفیقش از روی صندلی بیفته و از جمعشون جدا بشه. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
💞 عروسیِ مسجدی می‌گن مسجد، فقط جای عبادت نیست؛ یه پایگاه مهم اجتماعی است که کاربردهای متعدد داره. از طرفی، چون اسلام روی ازدواج آسان و کم‌هزینه برای جوان‌ها تأکید داره، مسجد می‌تونه بهترین جا برای برگزاری مراسم ازدواج هم باشه... برای همین، متربیان جوان حلقه صالحین پایگاه حضرت زینب سلام‌الله‌علیها، به همت سرگروه و فرمانده پایگاه، هم‌زمان با سال‌گرد ازدواج حضرت محمد ﷺ و حضرت خدیجه، جشن عروسی پر از معنویت و شادی برای دوستشون تو مسجد و حسینیه حاج میرزا تقی نجات حسینی گرفتن. این اتفاق برای فامیل‌ها و دعوتی‌های عروس خانم و آقا داماد، جالب بود و قابل توجه؛ آخه فکرشو نمی‌کردن که بشه تو فضای مسجد، یه مراسم این‌قدر ساده، قشنگ و با صفایی برگزار کرد. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
📝ثبت نامِ شیرین مدام گوشه چادر مادرش رو که داشت با همسایه صحبت می‌کرد، می‌کشید و التماس می‌کرد: "دیر می‌شه مامان! لطفا... خواهش می‌کنم!" مامانش بالاخره از خانم همسایه خداحافظی کرد و با هم راهی مسجد شدن. سرگروه حلقه صالحین به بچه‌ها گفته بود با مامان‌هاشون بیان مسجد محله تا در ثبت‌نام کنن. چند ماهی بود که بچه‌های پایگاه امام حسن مجتبی علیه‌السلام داشتن روی تصحیح قرائت نماز و حفظ یک جزء کار می‌کردن. نگار و دوستش نازنین زهرا هم بعد از یک سال تمرین، جزء ۳۰ رو حفظ کرده بودن. وقتی خانم وحیدی‌فر گفت: "خب دخترای گلم، ثبت‌نام شما هم تموم شد!" صدای هورای بچه‌ها همه جای مسجد رو پر کرد. تازه امسال یه چیز دیگه هم خاص بود؛ مامان‌های بچه‌ها هم قرار بود تو مسابقات قرآن کنار دختراشون‌ شرکت کنن. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
💫یکی مونده تا بیست پارسال تعداد بچه‌ها واقعاً کم بود. مربی هم گاهی ممکنه ناامید بشه، ولی وقتی انگیزه آدم برای خداست، دیگه ناامیدی معنی نداره و آدم به راهش ادامه می‌ده. آقای علی‌آبادی، مربی حفظ بچه‌های حلقه صالحین مسجدجامع روستای کوشه ، هم از همون مربی‌های باانگیزه بود. ولی پارسال نتونسته بود بچه‌ها رو به برسونه و از این قضیه خیلی دلگیر بود. اما امسال وضع فرق کرده بود؛ هم بچه‌ها بیشتر شده بودن، هم با یه «یاعلی» محکم پای کار ایستاده بودن. علی دست‌راست آقای علی‌آبادی بود و خیلی خوشحال بود که وظیفه حضور و غیاب بچه‌ها بهش سپرده شده. اون شب هم قرار بود اسم تمام بچه‌هایی که می‌خوان تو مسابقات شرکت کنن رو ثبت کنه. وقتی آقای علی‌آبادی ازش پرسید: «علی جان، چند نفر شدیم؟» علی با خوشحالی تمام گفت: «آقا، فقط یه نفر مونده تا برسیم به بیست نفر!» 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
🖼 قابِ یادگاری «بچه‌ها بالاخره رسید!» با همین جمله، مرتضی رو محاصره کردن و همگی با داد و فریاد دورش جمع شدن. مدتی بود مرتضی عکاس کلاس فوتبال حلقه صالحین پایگاه بیت‌المقدس مزرج شده بود. هر روزی که بچه‌ها برای فوتبال می‌اومدن، موقع عکس‌گرفتن از لباس‌های رنگ‌ووارنگشون ایراد می‌گرفت و به سرگروهش می‌گفت: "آقا باید بچه‌ها لباس فرم یک‌دست بپوشن!" یکی از آرزوهاش این بود که یه روز بچه‌ها با لباس‌های مخصوص تیم عکس بگیرن، اون عکس رو قاب کنه و کنار عکسای یادگاری سالن بذاره. بالاخره بعد از کلی پیگیری، سرگروه براشون لباس یک‌دست گرفت و اون روز مرتضی تونست عکس یادگاری مورد علاقش رو بگیره. امروز هم قاب عکس رسیده بود دستش... چه روز خوشی بود! 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••
💫اردویِ حیاطی -:مگه اردو توی حیاط خونه هم داریم؟! +:بله داریم... خانم پیرستانی، سرگروه حلقه کودک صالحین پایگاه حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها ، ثابت کرد که همیشه لازم نیست هزینه زیادی کرد و بچه‌ها رو به جاهای دور برد. گاهی داخل حیاط خونه و با چند تا آبنبات چوبی که بچه‌ها با خوردنش کلی ذوق می‌کنن، می‌شه بساط کار تربیتی رو فراهم کرد. این سرگروه از تجربه موفقش در جذب بچه‌های محله به حلقه صالحین می‌گفت؛ اینکه چطور با همون آبنبات‌های چوبی پر از خاطره و یه اردوی ساده توی حیاط خونه، تونسته بچه‌ها رو دور هم جمع کنه و به مسجد ببره و کار تربیتی رو پیش بگیره. 🆔 ••✾@peickesaba✾•• ••✾پاتوقِ‌صالحینِ‌بصیرِ‌ایران‌✾••