eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.3هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
8.7هزار ویدیو
151 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
*°🖤🥀°* غمے به وسعٺ عالمـ نشستھ بر جانش تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش 🌱 🥀 🖤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃🌺 🌺 تلنگرانه⚡️💥 - بهش گفتمː تو خیلے خوبے، بیا حجاب رو هم بہ خوبےهاۍ دیگه ات اضافہ کن❤️ - گفتː من حجابم کاملہ، فقط یہ کم از موهام بیرونہ، نہ آرایش مۍکنم نہ لاک مۍزنم نہ صندل مۍپوشم… یکسال بعد وقتۍ دیدمش هم لاک زده بود💅🏼 هم آرایش داشت💄 و فقط یه کم از موهاش زیر روسری بود!! 🔸 اگر مرغ فکرت دور و بر گناه زیاد پر بزند بالاخره روزے به دام آن خواهد افتاد. قرآن کریم :ولاتتبِع خُطَواتَ الشیطان شیطان 😈 قدم قدم انسان را به انحراف می کشد ؛مراقب اعمالمان باشیم . @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
2.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(*~🥀🕊~*) زخمهای دلت را فقط به خدا بسپار خودش بهترین مرهم ها را دارد باور کن .. آرام آرام همه چیز خوب می شـود 🕊 🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 قسمت_یازدهم 💠 خسته بودم و دلم میخواست بخوابم چشمانم روی نرمی شانه اش گرم میشد
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 یازدهم مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم! دیگر از چهره اش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. 💠در این ماشین هنوز عطر مردی میآمدکه بیدریغ به ما محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجابمیرم. 💠پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :پیاده شو! از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه ای روی صندلی مانده که نگاهش را پرده ای از اشک گرفت و بی هیچ حرفی پیاده شد. 💠 در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت. موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از درد و گریه در هم رفته بود 💠 که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمی کشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم! سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :داریم نزدیک دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. 💠 میترسم این ماشین گیرمون بندازه. دستم را گرفت تااز ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند. سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست. 💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا میکرد. 💠همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم حضرت زینب  کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای نذر مادر ماند و من تمام این اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. سالها بود خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتارشده بودم که دیگر امید رهایی نبود. 💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که تو هدیه حضرت زینبی، نرو! و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. 💠 حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بی خبر از خاطرم پرخاش کرد :بس کن نازنین! داری دیوونه ام میکنی! و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود. 💠در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه! از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزیدو دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست،ترسیدم. 💠چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :هیس! اصلا نمیخوام حرف بزنی که بفهمن ایرانی هستی! 💠و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :تو همه چیزهات خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و شیعه بودنت کار رو خراب میکنه! 💠 حس میکردم از حرارت بدنش تنم می سوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :دیوونه من دوسِت دارم! از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید :نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی! و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد... دارد @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌷بسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم🌷 مجموعه ی ما رو در لینک های زیر دنبال کنید🙏🙏 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f . 🔷کانال استیکر شهدا 👇 https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80 . 🔷 بیت الشهدا (ختم قرآن )👇 https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c 🔷بیت الشهدا(ختم ذکر)👇 https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733 🌷ایدی ما در اینستاگرام: Instagram.com/ebrahim_navid_delha 💫در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
|^•~🥀🖤~•^| مهدے جــان،اقـاے مـن✋ طاقتم طاق شد و از تو نیامد خبرے جگرم آب شد و از تو نیامد خبرے عاشقانی ڪہ مدام از فرجٺ میگفتند عڪسشان قاب شدو از تو نیامد خبرے🥀 ⛅️ 🖤 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|*•🖤🕊•*| دلم کمی هوای لطیف میخواهد، فقط کمی کمی عطر زعفران، کمی رزق حضرتی، چند رج تسبیح شاه مقصود، و چند دانه فیروزه شیخ شوشتری، دلم حرم میخواهد. راستش، دلم عشق میخواهد. اصلاً دلم یک امام میخواهد. همه را انکار میکنم، دلم تو را میخواهد... امام_رضایی🍃 🖤🥀 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان عزیز 🍃 📌 این برنامه یکی از کامل ترین نرم افزار های مهدوی هست که دعا ها ،احادیث، اشعار و... مهدوی رو به خودش اختصاص داده و طریقه ی کار باهاش داخل عکس های بالا توضیح داده شده است لطفا نظرات و انتقادات خودتون‌ رو در ارتباط با برنامه های معرفی شده برای ما ارسال کنید ❣ 🆔 @shahidhadi_delha سپاس از همراهی شما بزرگواران ❤️🙏 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
‏«نرم افزار جامع مهدویت» را در بازار اندروید ببین: http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.masaf.km&ref=share