عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•-🕊⃝⃡♡-•
ازدر درآمدےۅ
مَنازخۅد بہدَرشدم
گویےڪَز اینجَہانبہجَہاندِگرشُدم...
"سعدۍ"
#عاشقانهمذهبی
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
زمان:
حجم:
6.05M
°𖦹 ⃟💔°
بـبـینمیتـوانـۍبـمانـۍ...🥀
⇦بـمـاݩ⇨
عزیزمتوخیـلۍجوانۍ...🥀
⇦بـمـاݩ⇨
🎙حـاجمحمودڪریمۍ
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥هوالمحبوب♥ #قسمت_پنجاه_سه نه دقيقه و چهل ثانيه ست! كجا تشريف ميبريد آقاي ايراني؟ برگشتم و بهش ز
♥هوالمحبوب♥
#قسمت_پنجاه_چهار
موهاي مشكي و لَختي داشت و اونها رو سمت بالا حالت داده بود؛ اما چند تار مشكي روي پيشونيش ريخته بود. ديگه نتونستم بيشتر از اين بهش نگاه كنم و
فوري سرم رو پايين انداختم و از اينكه بهش زل زده بودم از خودم خجالت كشيدم.
فاطمه: نيست كه!
- دست منه!
دكتر: شما؟
- سلام. عذر ميحوام معرفي نكردم. رفيعي هستم، پرستار بيمارستان.
سري به نشونهي تأييد تكون داد و گفت:
- همراهم بيايد.
پشت سرش راه ميرفتم.
- اين يه هفته كجا بوديد خانم رفيعي؟
- مرخصي بودم آقاي دكتر.
- با مرخصي رفتن كادر بيمارستان زياد موافق نيستم. نبود كادر و بيانضباطي
عصبانيم ميكنه! سعي كنيد ديگه مرخصي نگيريد.
ايش واقعاً فكر كرده كيه؟! حالا شايد يكي داشت ميمرد! اين چه قانون مزخرفيه!
- سعي ميكنم.
- داريد طرحتون رو ميگذرونيد؟
- بله.
وارد اتاق بيمار شد. دختربچهي هفتسالهاي روي تخت خوابيده بود. دكتر بهش
نزديك شد.
- بهبه! خانم پرستار ببين چه دخترخانم خ.شگلي اينجاست.
لبخندي به صورت زيباش زدم؛ اما همچنان سرش رو سمت پنجره چرخونده بود و
بيرون رو نگاه ميكرد.
- خانم پرستار به نظرتون اين خانم كوچولو اسمش چيه؟
روي چارت رو نگاه كردم «نگار عبدويي»نميدونم آقاي دكتر؛ اما به نظرم به چهره خوشگلش مياد كه اسمش نگارخانم
باشه.
سرش رو سمتم چرخوند، توي چهرهاش اخم بود.
- اسم من رو از كجا ميدوني؟
لبخندي بهش زدم.
- گفتم كه به چهرهي خوشگلت مياد اسمت نگار باشه.
- دروغگو! حتماً از روي اون تابلوي بالاي سرم ديدي.
ابروهام بالا رفت! اين روزا ديگه نميشه بچهها رو گول زد!
آقاي دكتر خندهش گرفته بود؛ ولي بهزور جلوي خودش رو ميگرفت كه لبخندش
كشدار نشه.
- خب نگارخانم خوبي؟
- بايد خوب باشم؟ نگاه كن پام رو نميتونم تكون بدم. دستم هم خيلي درد ميكنه.آقاي دكتر نزديكش رفت.
- اجازه دارم معاينهت كنم؟
دوباره اخم كرد.
آقاي دكتر پتو رو از روي پاهاش كنار زد و گفت:
- هرجايي رو كه دست ميذارم و دردت اومد بهم بگو.
سرش رو تكون داد و آقاي دكتر مچ پاش رو فشار داد كه صداي آخش بلند شد.
آقاي دكتر پاش رو كمي تكون داد كه چشمهاش رو از درد روي هم فشار داد.
همراه دختر كه پسر تقريباً سيسالهاي بود وارد اتاق شد و گفت:
- نگار چي شده؟
با ديدن آقاي دكتر سلام داد و كنار نگار ايستاد.
آقاي دكتر: چطوري پاش ضربه ديده؟
پسر: خورده زمين.
چطوري؟ آخه دستش هم ضرب ديده!
- از پلهها افتاده پايين.
نگار با اخم به پسر نگاه ميكرد.
آقاي دكتر: شما چه نسبتي باهاش داريد؟
- برادرشم.
- بسيار خب! پاش شكسته، بايد گچ گرفته بشه! دستش رو هم بايد آتل ببنديم.
به من اشاره كرد و گفت كه يادداشت كنم! من هم سري تكون دادم و يادداشت
كردم.
آقاي دكتر: مسكن توي سرمش تزريق بشه.
- چشم دكتر.
آقاي دكتر به نگار نگاه كرد و لبخند زد.
نویسنده:فاطمه عبدالله زاده
#ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
سلام و شب بخیر خدمت همراهان همیشگے🌹
♦️هـرشبجمعہ راسساعت ۲۱ در ڪانال #ابراهیم_نوید_دلها هیئت مجازۍداریم منتظر حضور گرمتون هستیم 👇
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
•-🕊⃝⃡♡-•
⤎آنـاڹ⤏ همہاز تباࢪ
باࢪان بـودندࢪفتنــد⇣
وݪۍ ادامـھ داࢪندهنــوز...🥀
#زیارت_نیابتـۍ
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•-🕊⃝⃡♡-•
『باڪنایہمِصرعےمیگۅیَم
ۅ رد مےشۅم :
دَستحِیدَر(؏)،دَستزینب(س)
دَستاینغواصها...』
⇦زیارٺنیابتیشہرقم
#شهدا
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
33.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❥• ⃟🖤
امام زَمانعج تۅ روضہ↯
بخــ♡ـــۅان...
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
❥• ⃟🖤 امام زَمانعج تۅ روضہ↯ بخــ♡ـــۅان...
↬❥(:⚘
جمعہهادلگـــیرنیسٺ⇩
شایددلمان
پیشڪسےهستکہنیسٺ...💔
#امام_زمان
#پاسـڊارانبۍپلاڪ