🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀
#خاطرات
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#عبدالحسین_برونسی
جهیزیه ی فاطمه حاضر شده بود . یک عکس قاب گرفته از بابای #شهیدش را هم آوردم . دادم دست فاطمه . گفتم : بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت .
به شوخی ادامه دادم : « بالاخره پدرت هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره .»
شب #عبدالحسین را خواب دیدم. گویی از آسمان آمده بود؛ با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی. یک #پارچ خالی تو دستش بود. داد بهم. با خنده گفت: «این رو هم بگذار روی جهیزیه ی فاطمه.»
فردا رفتیم سراغ جهیزیه. دیدیم همه چیز خریدهایم، غیراز #پارچ!
راوی :
#همسر_شهید
🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
#خاطرات شهدا...
❤️احترام به سادات ...❤️
سن من زیاد نبود. اولین بار بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان یا زهرارا زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم.
چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل
است.
از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود.
چند نفر به استقبالش رفتند. او را صدا می کردند. فهمیدم خودش است! آن ها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت. جلو رفتم و سلام کردم.
بی مقدمه گفتم: آقای تورجی زاده من دوست دارم به گردان یازهرابیایم.
گفت: شرمنده، جا نداریم. بعد گفتم: من می خواهم به گردان مادرم بروم برای چی جا ندارید؟
نگاهی به من کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد
یکدفعه پرید تو حرفم و با تعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش را تایید کردم. آمد پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد.
بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست!
من به گردان آن ها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان از سادات هستند. با آن ها هم بسیار با محبت برخورد می کرد.
📚خاطرات شهید محمد تورجی زاده
🔊راوی: دکتر سید احمد نواب
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
💢خاطرات تلخ و شیرین سربازی
🔻دست نوشته شهید مهدی هودیانی شهدای مظلوم مرزبانی
🔹 شهید مدافع وطن مهدی هودیانی سرباز مرزبانی لولکدان میرجاوه مورخ 1397/9/5 هنگام تامین امنیت شهروندان و انجام وظیفه درمأموریت مرزبانی به شهادت رسید.
#سربازی
#خاطرات
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه
💢خواستیم با حرفهایمان، راه شهدا را ادامه دهیم اما دیدیم راه شهدا رفتنی است نه گفتنی.
🔹این زندان دنیا، این گناهانِ بیشمارمان
آخر لنگ میکند پای رفتن را..!
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
#قدیمی
#خاطرات
🔻شهیدمحمود غیاثی در پنجم اسفندماه سال 1338در شهر یزد به دنیا آمد. محمودتحصیلات ابتدایی خود را در دبستان صدیق و دورهي متوسطه را در دبیرستان امیرکبیر گذراند.
🔻آن بزرگوار، بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و نیز اخذ مدرک دیپلم، برای خدمت به اسلام و مملکت خود عازم خدمت سربازی شد. آن رزم آور شجاع بعد از 8 ماه خدمت، عاقبت در صبح روز 21آذر ماه سال 1359، هنگامی که در سنگر به نماز ایستاده بود، توسط مزدوران به شهادت رسید.
🔻پیکر آن شهید که در سقّز (کردستان) خون پاکش را نثار راه حق نمود، در روز 23 آذر یـعنی دو روز بـعد از شـهادتش روی دست مردم شهیدپرور یزد تشیيع و در گلزار شهدای خلدبرین به خاک سپرده شد.
🌷انتشار تصاویر قدیمی شهید به مناسبت سالگرد شهادت ...شادی روحش صلوات
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
و من یقین دارم
که آخر روزی
دوست داشتنِ تو
عاقبت به خیرم میکند
#قدیمی
#خاطرات
🔻شهيد اكبر واحدی در سال 1338 در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد، دوران ابتدائی، راهنمایی و دبیرستان را در تهران سپری كرد. در دوره ي تحصيلاتش هميشه شاگرد كوشا و نمونه اي بود. بعد از به اتمام رساندن دوران دبيرستان در دانشگاه اصفهان به تحصيل در رشته فيزیک مشغول شد كه بعد از دوسال با آغاز انقلاب فرهنگی با فعاليت در كميته به جبهه رفت و در سن 21 سالگی شربت شهادت را نوشید.
🔻شهید واحدی در مورخه نوزدهم آذر ماه سال پنجاه و نه در اوایل حمله نیروهای دشمن مزدور بعثی به جنوب کشور در نبرد با کافران بعث و در راه دفاع از خاک و آرمان های ایران اسلامی به شهادت رسید.
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
💢قدیمی ها این تقدیر نامه خوب یادشون هست
#قدیمی
#خاطرات
🌷تقدیر نامه شهید اردشیر رشیدی
🔹شهید اردشیر رشیدی
فرزند احمدخان
متولد 1341/03/15
محل تولد : کرمانشاه
تاریخ شهادت : 1373/09/20
محل شهادت : منطقه ازگله جوانرود
🔹شهید مدافع وطن اردشیر رشیدی در تاریخ20 آذر ماه ۱۳۷۳ در منطقه شیخ صالح جوانرود در حین انجام ماموریت به شهادت می رسد.
🌺شادی روح شهید والامقام صلوات
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🥀 چفیه خونی
عملیات بیتالمقدس تمام شد
خبر داشتم شهید شده....
بهدنبال جنازهاش گشتم و پیدایش کردم.
چفیه خونی دور گردنش بود.
ترکش به فک و صورتش خورده بود.
حرفهایش چند دقیقه قبل از خداحافظی
یادم آمد و بیاختیار اشکهایم سرازیر شد...
علی چفیهاش را پهن کرد.
نان و غذایمان را گذاشتیم روی آن
لقمه اول و دوم را برداشتیم
که یکی از بچهها آمد و گفت:
«علی! بلند شو بریم.»
علی غذایش را گذاشت و سریع بلند شد.
انگار دنبال چیزی بود که گفتم:
«چفیهات رو لازم داری؟
اشکالی نداره، بیا چفیه من رو بگیر.»
راضی نشد. اصرار کردم با دلخوری گفت:
« واسه چی اصرار میکنی؟!
اگه من شهیدشم، چفیهات خونی میشه،
نمیتونم بهت پس بدم.»
ازش دلگیر شدم. از پشت، سرم را گرفت
و گردنم را بوسید. گفت:«خداحافظ رفیق!»
در نورد اهواز ماندیم و او رفت ....
(به نقل از همرزم شهید، علی بابایی)
#خاطرات
#شهید_علی_نیکوئی
#روحش_شاد_باصلوات
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#یڪروایتعاشقانہ
لبخندِ فاطمه بخاطر رفتن به مزار شهدای گمنام ؛
روی لبش نشسته این لبخند دلم رو گرم میکنه ،
معشوقهی آدم اگر به این چیزا پایبند باشه
میشه بهش تکیه کرد ؛ میشه بیشتر دوسش داشت ،
میشه قربون صدقش رفت . .♥️
#خاطرات شهید عباس دانشـگر
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_جبهه_ها
#خادم_رزمندگان
ماه رمضان سال 66 بود در منطقه عملياتي غرب كشور بوديم نيروهايي كه در پادگان نبي اكرم (صلیالله) حضور داشتند در حال آماده باش براي اعزام بودند.
هوا باراني بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود،بطوريكه راه رفتن بسيار مشكل بود و با هر گامي گلهاي زيادتري به كفشها مي چسبيد و ما هر روز صبح وقتي از خواب بيدار مي شديم متوجه مي شديم كليه ظروف غذاي سحر شسته شده است.
اطراف چادرها تميز شده و حتي توالت صحرايي كاملا پاكيزه است.
اين موضوع همه را به تعجب وا ميداشت كه چه كسي اين كارها را انجام مي دهد! نهايتا يك شب نخوابيدم تا متوجه شوم چه كسي اين خدمت را به رزمندگان انجام مي دهد.
بعد از صرف سحر و اقامه ي نماز صبح كه همه بخواب رفتند ديدم كه روحاني گردان از خواب بيدار شد و به انجام كارهاي فوق پرداخت و اين گونه بود كه خادم بچه هاي گردان شناسايي گرديد.
وقتي متوجه شد كه موضوع لو رفته گفت: من خاك پاي رزمندگان اسلام هستم .
راوی :
#عبدالرضا_همتي
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
شربت شب قدر اردوگاه
ابتدا سه سوره عنکبوت، روم و دخان تلاوت میشد، بعد دعای افتتاح و دعای جوشن کبیر را در 2 مرحله میخواندیم. البته تمام اینها را به سرعت تلاوت میکردیم. برخی از بچهها حتی دعای جوشن را نیز که حدودا 22 صفحه است را نیز حفظ میکردند تا نیاز به مفاتیح پیدا نکنند. در زمان استراحت کوتاه بین دعای جوشن، با لیوانی شربت از بچهها پذیرایی میشد، شامل آب و کمی شکر! نماز یک روز نیز خوانده میشد و بعد از آن مناجات ابوحمزه. البته برخی 100 رکعت را نیز میخواندند.
دعاهایی مانند ابوحمزه ثمالی در طول سال نیز خوانده میشد و اکثر بچهها به آن مسلط بودند. قرآنهای ما نیز ترجمه نداشت اما با توجه به حضور روحانیون و افراد مسلط در بین اسرا، تقریباً تمام اسرا به ترجمه قرآن، تفسیر و اعراب تسلط داشتند.
بعد از دقایقی استراحت مراسم قرآن سر گرفتن را آغاز میکردیم که تقریباً تا نزدیک اذان صبح طول میکشید. در طول این برنامه، بعثیها دائماً ما را غافلگیر میکردند که با هشدار نگهبان، برنامه را بر هم میزدیم. اما گاهی که نگهبان نیز حال خوشی پیدا میکرد، آنها داخل میآمدند و از همه بیشتر آن نگهبان و ارشد آسایشگاه را توبیخ میکردند.
در احیاء شب بیست و یکم و بیست و سوم که ایام شهادت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بود، برنامه مرثیهسرایی نیز داشتیم. با اتمام برنامهها، بعد از اذان صبح سکوت مطلق در آسایشگاه حاکم میشد تا همه استراحت کنند. البته رأس ساعت 8 صبح به اجبار باید از اردوگاه خارج میشدیم!
راوی :
#آزاده_سرافراز
#علی_احمدی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#خاطرات
#ماه_رمضان
رزمندگان اسلام
دفاع مقدس
#حلوای_رمضان
تفاوت جبهه هاي جنگ ايران و عراق ، در زمينه امكانات و تسليحات، زياد بود.
اين تفاوت ها به حدي بود كه همه كارشناسان نظامي، بي هيچ ترديدي،
جبهه پيروز را نيروهاي عراقي تا دندان مسلح، مي دانستند. اما آنچه كارشناسان نظامي هميشه از آن غفلت مي كردند و در نتيجه درمقابل شكست نيروهاي عراقي، انگشت حيرت به دندان مي گزيدند، معنويت حاكم بر نيروهاي ايراني بود. به خاطر همين معنويت، كمبودهايي كه مي توانست هر سپاهي را به شكست بكشاند، در بين آنان معنا نداشت!
در جبهه ايران، مواد غذايي هم مانند تسليحات، حكم كيميا داشت!
كبود مواد غذايي در خطوط مقدم نبرد، معنويت خاصي به نيروها داده بود!
آنجا كه هر خرما ساعت ها دهان به دهان مي گذشت و هر قطره آب كه تنها باعث تر شدن لب هاي خشكيده مي شد، دست به دست مي چرخيد تا اولين نفر كه لبش را تر مي كند، كس ديگري باشد!
هنوز هم بين بازمانده هاي جنگ، حلواي ماه_مبارك رمضان در جبهه، حلاوت خاصي دارد!
حلوايي كه روغنش از ته مانده روغن غذاهاي گرفته مي شد، و شكرش از خاك قندهايي بود كه مربوط به جيره هر نفر مي شد يا سوغات از مرخصي برگشته ها بود.
آرد آن از نان خشك هايي بود كه بيشترشان كپك زده بودند.
حلواي رمضان ساده درست مي شد، ولي طعم آن به سادگي از ذهن نمي رفت .
یاد باد
آن روزگان
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا صلوات
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#یاد_ایام
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
همه ما روزه میگرفتیم ولی عراقیها اجازه نمیدادند غذای سحری نیمه شب توزیع شود، به همین دلیل تصمیم گرفتیم صبحانه را برای افطار و ناهار را برای سحر نگه داریم. شام را هم قبل از سوت داخل باش میگرفتیم.
حالا با دو مشکل اساسی مواجه بودیم. یکی اینکه ظرف کافی برای گرفتن غذای سه وعده نداشتیم؛ دیگر اینکه نمیدانستیم غذای افطار و سحرمان را چگونه نگهداری کنیم؛ باید فکری میکردیم. در هر آسایشگاه ۵۰ نفری پنج «قصعه» (ظرف مستطیلی شکل) برای غذا داشتیم با دو سطل کوچک و یک «حبانه» که از آنها برای ذخیره آب استفاده میکردیم.
حدود ساعت ۹ صبح مسئولان غذا قصعهها را بر میداشتند و برای گرفتن آش شوربا به آشپزخانه میرفتند. وقتی بر میگشتند همه را در یک قصعه میریختند و لای پتو میپیچیدند. سر ظهر چهار قصعه دیگر را بر میداشتند و برای گرفتن ناهار به آشپزخانه میرفتند. آشپزها برای هر ۱۰ نفر یک بیل برنج در یک طرف قصعه و یک ملاقه خوروش در طرف دیگر آن میریختند. غذای ظهر را هم با هر زحمتی که بود در دو قصعه جا میدادیم و لای پتو میپیچیدیم. حالا دو قصعه داشتیم که از آن برای گرفتن شام استفاده میکردیم.
نگهداری غذا به خصوص در آن فصل گرم مشکلات بهداشتی زیادی را به همراه داشت. بعضی از بچهها با خوردن غذایی که دست کم ۱۵ ساعت در فضایی نامناسب قرار داشت به بیماری اسهال مبتلا میشدند. این بیماری عفونی برای بعضیها چنان شدید میشد که نای راه رفتن را از آنها میگرفت. این در حالی بود که ما از ساعت ۶ بعد از ظهر تا هشت صبح از رفتن به دستشویی محروم بودیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#سید_محمدعلی_بصری
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa