eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
7.5هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات
🦋🦋 چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 یکی از جوانان منطقه مریوان که در دوران انقلاب، تلاش های بسیاری برای پیروزی نهضت نمود،شخصی بود به نام عثمان. او بعد از پیروزی انقلاب به سوی گروهک هاتمایل پیدا کرد.حتی نقل شد که او سرکرده ی کرد های کومله ی مریوان شده بود. عثمان با نیرو های خودش قصد مبارزه با نیروهای انقلابی را داشت.اما با نفس مسیحایی حاج عباس کریمی،از مسئولان اطلاعات سپاه مریوان توبه کرد.عباس کریمی از طرف سپاه وبدون سلاحبه سراغ عثمان رفت وخالصانه با او صحبت کرد. فطرت پاک عثمان باعث شد که او با همه تنفگتداران خودش به نیروهای انقلابی محلق شود. عثمان برای برای جبران گذشته خود به پیشمرگان کُرد مسلمان، تحت امر حاج احمد متوسلیان پیوست. او در بسیاری از عملیات ها فرشته نجات رزمندگان بود.بعد هم توسط نیرو های انقلابی،لقب فرشته گرفت. عثمان بدن ورزیده وقوی داشت.بسیار شجاع و نترس بود.در همه عملیات ها برای جانفشانی پیشقدم می شد. همه پیشمرگان منطقه تحت امر او شدند.در عملیات هایی که برای پاکسازی کردستان برنامه ریزی می شد،او در خط مقدم در گیری حاضر بود. عثمان وارد روستا ها می شد وبرای مردم از انقلاب واسلام حرف می زدبعد هم خیانت گروهک ها رابرای مردم یاد آور می شد. معنویت بچه های سپاه در او ونیروهایش بسیار تاثیرداشت.عثمان قبل از عملیات به نیروهایش می گفت:وضو بگیرید وآیت الکرسی بخوانید وبعد آماده عملیات شوید. به دستور حاج احمد نیرو های سپاه با یک گروه از پیشمرگان کُردمسلمان ادغام شدند وعثمان فرشته سرپرست آن هاشد. سردار شهید حسن گودرزی که همراه آنان بود می گوید:یک گروه شصت نفره تشکیل شد.من وعثمان فرماندهان این گروه بودیم.این ادغام بسیار کارآمد بود،زیرا آنها به منطقه آشنا بودند وما به اصول وفنون نظامی تسلط داشتیم.ماچنان یکپارچه ومنسجم بودیم که احساس می کردیم از یک خانواده واحدیم واین نتیجه تلاش های حاج احمد بود. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_43 ایران در غم شهادت غریبانه شهید حججی گریست
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا ناهارم درست کرده بود که صدای زنگ در بلند شد محسن بود ناحیه اعزامی بهش اورکت ،سربند، بازوبند،لباس نظامی تا چشم به وسایل افتاد اشکام جاری شد محسن : الان گریت برای چیه ؟ من اینجام حالا کوتا اعزام محمد زنگ زده بود که فردا خانمها رو ببریم ثبت نام برای پیش دانشگاهی الانم پاشو ناهار بیار گشنمه -میل ندارم میارم تو بخور محسن:منم نمیخورم پس بخاطر محسن ناهار ریختم که مثلا بخوریم ولی چه خوردنی داشتیم با غذامون بازی میکردیم شام مامان دعوتمون کرد اونجا مجبوری هردومون چند قاشق خوردیم فردا رفتیم اسمون ثبت نام عطیه تا من دید گفت چی شده ؟چرا رنگ به رخ نداری؟ -محسن داره میره سوریه عطیه:خب بره مگه بار اولش میخاد بره از تو بعیده جمع کن خودتو بالاخره روز اعزام محسن رسید همه رفتیم خونه پدرشوهرم خواهرشوهرم،همسرش برادرشوهرم خانواده خودم بودن بعداز خداحافظی همه من موندم و محسن محسن: درست درس بخون تا چشم بهم بزنی دو ماه شده من برگشتم گریه هم نکنیا خانم کوچلوی من محسن رفت ومن سختی های من شروع شد با هر زنگ در و تلفن یه بار میمردم بازهم بهار بود که با حضور خواهرانه اش منو آروم کرد قرار بود امشب هم بیاد پیشم بمونه داشتم تو تلگرام میچخریدم که دیدم رایزنی ها درمورد تحویل پیکر شهید حججی ادامه داره و ملت منتظر اومدن پیکر یه قهرمان هستن تا اومدن بهار مونده بود پاشدم رفتم تو اتاق خوابمون چشمم خورد به کتاب که روی میز محسن بود کتاب برداشتم ورق زدم بعضی از شعرها گوشه اش تا شده بود یکی باز کردم اتل متل یه مادر چشاش بدر خشکیده فرزند دلبندشو چندسال که ندیده فرزند خوب و رعناش رشید بود و جوون بود بین جوونای شهر یه روزی قهرمون بود یه روزی فرزند نازش اومد نشست کنارش تموم حرفاشو زد با چشمای قشنگش می خواست بره بجنگه با دشمنای ایران با دشمنای قرآن دشمن دین و قرآن جوون بود و قهرمون می خواست که پهلون شه عاشورایی بمیره تو جبهه غرق خون شه اون مادر مهربون راضی شد و غصه خورد یاد فراق فرزند قلب اونو می فشرد آورد برای بدرقه قرآن و یه کاسه آب اما دل اون مادر سوختش و گردید کباب یه روز یه ماه نه چندسال عزیز اون نیومد چشاش به در خشکید نامه رسون نیومد جوون خوب و نازش حالا دیگه مفقوده انگار که سرو و رعناش از ابتدا نبوده هر روز براش یه سال بود با غصه می کشید آه میگفت میاد یه روزی فرزند خوبم از راه جمعه دلش میگرفت دعای ندبه میخوند صدای گریه ،زاریش دل سنگ و می سوزند میگفت عزیز مادر بگو به من کجایی خیلی قشنگ می دونم الان پیش خدایی اون مادر منتظر یه سال که رفت به مکه گفت به خدا کو بچم مجنونه یا تو فکه رفت تو بقیع و داد زد بچه من مفقوده سرباز فرزندتون بوده یا نبوده اسیر یا شهیده جوونه یا پیر شده بچم و سالم می خوام اومدنش دیر شده صبرم دیگه تمومه بسه برام جدایی بچم و سالم میخوام عزیزکم کجایی ؟ وقتی که برگشت ایران وقتی به خونه رسید از پسر عزیزش خبرهایی رو شنید فرزند خوب و رعناش دیگه به خونه اومد سالم دست نخورده از زیر خاک دراومد وقتی شعر تموم شد دیدم اشکام روی صورتم نشسته همین موقعه صدای زنگ در خونه بلند شد نام نویسنده : بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖«««﷽»»»📖 🔈 √|| مجموعه شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین 🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین 🆔 @Kararr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷مثل محسن حججی... سخنرانی حاج آقا دانشمند: 🦋تنها آرزوی شهید حججی شهدا را یاد کنیم با 🌹 🌅صبحتون شهدایی @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🏴السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَمَّ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَیْرَ الشُّهَدَاءِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَسَدَ اللهِ وَ أَسَدَ رَسُولِهِ _____________________________________________ 🏴اَلسَّلامُ عَلیْكَ یا مَنْ بِِزِیارَتِهِ ثَوابُ زِیارَة سَیِّدِ الشُّهَداءِ یُرْتَجی پانزدهم شوال، سالروز شهادت مظلومانه حضرت بن عبدالمطلب، سیدالشهداء سلام الله و وفات جانگداز حضرت حسنی علیه السلام را به محضر امام عصر عجل الله و تمامی محبین این حضرات، تسلیت و تعزیت عرض می نماییم. 🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی 》 در اولین ماموریت یک روز صبح برای پاکسازی یکی از روستاهای مریوان طراحی کوهستان شدیم. راهی بسیار ناهموار و صعب العبور داشت، ولی ما گوی سبقت را از برادران پیشمرگ ربوده بودیم. چهار ساعت پیاده روی کردیم. عثمان فرشته با خوشحالی و تعجب گفت : من فکر نمی کردم که شما حتی یک ساعت بتوانید پا به پای ما بیایید، ولی میبینم که آمادگی شما از ما بیشتر است. آن وقت بود که پی به ارزش تمرین‌های نظامی حاج احمد متوسلیان بردیم. روستا را محاصره کردیم طولی نکشید که پاک‌سازی آنجا تمام شد و ضربه سختی به ضد انقلاب وارد شد. به تدریج پاکسازی اطراف مریوان شروع شد و به مناطق دوردست ادامه پیدا کرد. با درایت و فرماندهی عثمان فرشته، همه عملیاتها و ماموریت ها با پیروزی به اتمام می‌رسید. من شنیده بودم که عثمان می گفت: من دوست دارم در راه خدا تکه تکه شوم اما نمی خواهم به دست این نامردها کشته شوم. روزی حاج احمد بر اساس اطلاعات واصله، حضور کومله در یکی از مناطق کامیاران با خبر شد. او برای پاکسازی آن منطقه، به عثمان ماموریت داد تا تعدادی از نیروها را برداشته و وارد عمل شود. ضد انقلابی که در آن روستا مستقر بودند؛ همسر عثمان را گروگان گرفته و به این روستا آورده بودند عثمان از این موضوع خبر داشت اما چیزی به رزمندگان سپاه نگفت. ما روی بلندترین ارتفاع مشرف به روستا مستقر شدیم. تبحر و دقت تیراندازی عثمان، با توپ ۱۰۶ که همراه داشتیم، ضد انقلاب و متوجه حضور او کرد. آن ها با یک بلند گوی دستی اعلام کردند:....... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا درب برای بهار باز کردم تا بهار این چهار طبقه بیاد بالا چند دقیقه ای طول میکشه رفتم صورتم بشورم که هم دعوام نکنه هم نگرانم نباشه بالاخره بهار پشت در نمایان شد مشکوکانه به صورتم نگاه کرد و گفت :گریه کردی؟😒🤔 از ترسم سریع خودم لو دادم گفتم :بخدا برای محسن نبود این کتاب خوندم (اشاره کردم به کتاب شعر محسن) بهار: عه کتاب اتل متل عشق خون من عاشق این کتابم حالا تو کدوم شعرش خوندی ؟ -مادر مفقود الاثر بهار:میدونستی این شعر و خیلی از شهرهای این کتاب از روی واقعیت ؟ -نه یعنی چی ؟ بهار وایستا من برم شام بیارم تو سر سفره برام تعریف کن بهار: باشه شام چی گذاشتی؟ -سالاد ماکارونی بهار میگم تو خبر داری تحویل پیکر شهید حججی چی شد؟ تو کانالهای مجازی که هرروز یه چیزی میگن بهار: از شبکه خبر و یک باید اخبار پیگیری کنی تا جایی که من میدونم دنبال تحویل پیکر هستن -بهار بیا شام خب حالا تعریف کن بهار: ببین یه شهید مفقود الاثر بوده هیچ اثری ازش پیدا نمیشده تا مامانش میره مگه تو کعبه میگه بچم باید صحیح سالم برگرده وقتی برگرده ایران دقیقا مثل خواسته اش بچه اش صحیح سالم برمیگرده ایران وقتی تو رفتی وسایل شام بیاری کتاب نگاه کردم دیدم محسن بیشتر شعرهای که از روی حقیقت نوشته شده علامت زده اونشب با بهار ی عالمه حرف زدیم بالاخره اول مهر شد و من عطیه راهی مدرسه شدیم خبرشگفت اوری شنیدیم ششم مهر تشیع پیکر شهید حججی در تهران هست قرار شده همه خانمها باهم بریم روسری مشکی ،مانتو مشکی پوشیدم داشتم چادر سر میکردم که زنگ خونه ب صدا دراومد بهار ،عطیه ،مهدیه،زهرا اومده بودن بریم مراسم شهید حججی تا سوار ماشین عطیه گفت : چرا رنگ رخ نداری ؟ -نمیدونم سه چهار روزه کلا سرگیجه دارم بهار:ان شاالله داری میمری تا حالا اونقدر جمعیت ی جا ندیده بود زمین زمان اومده بود تا تو بدرقه این جوان دهه هفتادی شرکت کنن اونقدر گریه کرده بودم که حالت تهوه ام شدیدتر شده بود بهار:‌بشینید این نادان ببریم دکتر وقتی چشمام باز کردم دیدم پدرشوهر ،مادرشوهرم اونجان باباحسین: بابا جان خوبی ؟ مامان جون: دخترگلم از این به بعد تا اومدن محسن خیلی مواظب خودت و این امانت الهی باشی متعجب و شرم زده بود از حرفا تا مادرشوهرم گفت :عزیزدلم مادر شدی بارداری دخترم زنگ زدم مادرت هم بیاد دیگه نباید خونه تنها باشی تو اولین ارتباطت با محسن باید بگی بارداری تا اونم بیشتر مواظب خودش باشه اونشب مادرشوهرم نذاشت برم خونه خودمون تا یه هفته بعد هیچ ارتباطی با محسن نداشتم ولی وقتی بهش گفتم خیلی خوشحال شد نام نویسنده : بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Shahadat3133 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃کسی که در راه خدا به شهادت می‌ رسد، بزرگترین شاکر خدا برای این حادثه، خود اوست ❤️امام خامنه ای مدظله العالی یا حسین " علیه السلام "🤲 تو قول میدهی آقا باشم من؟ شبیه این روسپیدباشم من؟ تو سیدالشهدایی و آرزو دارم کنار قبر رفیقم نوید باشم من شهدا را یاد کنیم با 🌹 🌅صبحتون شهدایی @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌺☘شهيد مهــدی آنیلی☘🌺 شهید ادواردو آنیلی تنها وارث میلیاردر مشهور جوآنی آنیلی سرمایه‌دار و میلیاردر ایتالیایی و مالک سابق مجموعه فیات و مارلا کاراچولو بود. وی پس از قبول مذهب تشیع نام خود را به "مهدی" تغییر داد. ادواردو بعد از مسلمان و شیعه شدن بخاطر اعتقادات مذهبی اش زندگی سختی را گذراند و سر انجام به شهادت رسید. مردی که پس از ایمان به رسول خدا و اهلبیت همچون مصعب بن عمیر (آقازاده مشهور صدر اسلام که اسلام را بر ثروت و قدرت خانوادگی ترجیح داد تا به مقام شهادت رسید)، در تاریخ مسلمانان جهان به یادگار ماند. کسی که از هر فرصتی برای تبلیغ اسلام بین دوستانش استفاده می‌کرد تا جایی که با تلاش و راهنمایی او، دوست نزدیکش پسر سلطان شراب ایتالیا مسلمان شد و عجیب اینکه سرنوشتشان با هم شبیه بود و هر دو بطرز مشکوکی به شهادت رسیدند. اِدواردُو آنیِلی (۱۳۳۳-۱۳۷۹ش)تحت تأثیر قرآن از مسیحیت به مذهب شیعه گروید و علی‌رغم فشارها و تهدیدها از آن دست برنداشت. برخی مرگ او را مشکوک و صهیونیست‌هارا عامل قتلش دانسته‌اند. (مادرش یهودی و شوهرخواهرش صهیونیست بود)  🦋 تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۰۳/۱۹ را یاد کنیم با 🌹 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 آنها با یک بلندگوی دستی اعلام کردند: عثمان، ما می‌دانیم توی تیراندازی می کنی، اگر تسلیم نشوید زنت را میکشیم! عثمان بدون توجه به تهدیدات ضد انقلاب به تیراندازی خود ادامه داد. ما که حسابی نگران خانواده او بودیم سعی کردیم به گونه ای راه نجات پیدا کنیم. اما عثمان فرشته که نابودی ضد انقلاب برایش از هر چیز حتی جان زن و بچه اش بیشتر اهمیت داشت برای چندمین بار توپ ۱۰۶ را آماده شیلک کرد. خودش گلوله را جا گذاری کرد و بعد هم چکاند، اما سلاح گیر کرد و گلوله شلیک نشد!! عثمان برای رفع گیر، دریچه پشت توپ را باز کرد. من داشتم از فاصله کمی دورتر به او نگاه می کردم. در دلم به این همه شجاعت و ایمان عثمان آفرین می گفتم. از طرفی فکر می کردم که چطور همسر او را نجات دهیم. همینطور که به عثمان نگاه میکردم، گلوله در داخل لوله توپ ضربه خورد و عمل کرد!!! صدای انفجار مهیبی آمد و توپ ۱۰۶ منفجر شد. یکباره از جا پریدم!! پیکر تنومند عثمان فرشته تکه تکه شد😭 روح بلند آن شیر کردم مسلمان، به لقاء الله پیوست. خبر شهادت عثمان همه را متاثر کرد. همه ما مدت‌ها برای او ناراحت بودیم. هیچگاه حماسه ها و شجاعت این شیرمرد کرد را فراموش نمیکنیم. آن تپه بعدها به نام عثمان فرشته مزین شد. ضد انقلاب هم‌ از انجا فرار کرد و خانواده شهید عثمان فرشته ، سالم به منطقه خودشان بازگشتند. پیکر این مبارز مسلمان در زادگاهش روستای 《دله مرز 》مریوان به خاک سپرده شد. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆