eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 وارد منزل شان شدیم. یک جوان بلندقامت، با موها و ریش فرفری آن جا بود. خیلی ما را تحویل گرفت. اسمش احمد بود؛ احمد بیابانی! نماز و ناهار پیش او بودیم. بعد هم برای دیدار با حضرت امام، با همراهی جماران شدیم. از آنجا هم به منطقه غرب و جبهه ریجاب رفتیم. تمام رفتار و کردار این جوان در طی سفر و بعد از آن را زیر نظر داشتم. فوق‌العاده سر به راه بود. اصلا آن چیزی که مهدی می گفت خیلی تفاوت داشت. من یک ماه با احمد در ریجاب زندگی کردم. رفتار و اخلاق او خیلی برایم جالب بود. یک بسیجی تمام عیار بود. از آنها که نفس مسیحایی، امام آنها را زیر رو کرده بود. اخلاق داش مشتی مهدی خندان، احمد را به دنبال او به سپاه ریجاب بازگردانده بود. یک روز به احمد گفتم: قبل از انقلاب چه وضعی داشتی و چه میکردی؟ نمی خواست کسی از قبل از انقلاب او خبر داشته باشد. فقط چند کلام کوتاه گفت ساکت شد:" آن زمان جامع آلوده و پر از فساد بود. ما هم کسی را نداشتیم که نصیحت ما کند. اما امام آمد و دست ما را گرفت. الان دیگه جامعه اینطور نیست. اگر کسی الان درگیر فساد بشه باید پیش خدا جواب بده." یکی دیگر از دوستان ما می‌گفت: احمد از آن داش مشتی های شاه عبدالعظیم بود. از آن لوتی هایی که امروز خیلی کمتر از آنها می بینیم قدیم هر کس مورد ستمی واقع می‌شد از احمد کمک می خواست. او از آن لوتی های بامعرفت بود. آن زمان یک محل بود و یک احمد. قبل از انقلاب بود که عاشق امام شد و به انقلابیون پیوست. دوستم ادامه داد: ما از انقلاب گذشت. یک روز در خیابان داشتم با جمعی از منافقین درباره امام خمینی بحث می کردم. کار بالا گرفت و صحبت داغ شد اطرافم شلوغ شد احساس خطر کردم. یک لحظه دیدم شخصی هیکلی با ریش های بلند و موهای فرفری از راه رسید و نجاتم داد. خوب که چهره اش خیره شدم او را شناختم "احمد" بود. اما خیلی عوض شده بود. بهش گفتم: احمد آقا قیافت تغییر کرده!؟ در جواب گفت: امام خمینی کاری کرد که من دوباره متولد شوم. با شنیدن این خاطرات عظمت شخصیت احمد در ذهن من بیشتر شد. روزها گذشت تا اینکه دیدم برخی شبها احمد به پشت مقر سپاه میرود و در تنهایی با خدای خود خلوت می کند. او از گذشته خودش خیلی ناراحت بود. یک بار شنیدم که احمد از شهادت می‌ترسد. تعجب کردم! احمد آنقدر شجاعت داشت که یک تنه در مقابل حملات دشمن ایستاد. حالا او می ترسد!!!؟ اما احمد چیز دیگری می ترسید. از اینکه شهید شود و بدن او پر از اثر چاقو ست در تهران مورد مشاهده مردم قرار گیرد. روز بعد احمد به سراغ سید میررضایی آمد. به او گفت: برای من دعا کن. دعا کن که خدا وقتی من رو قبول میکنه بدنم راکسی نبینه! سید پرسید برای چی!؟ احمد گفت: می‌ترسم مردم بدنم را ببینند و به شهدا بی اعتماد باشند. آن وقت فکر کنند همه شهدا مثل من.... 😭برای همین دعا کن بدن من بسوزه و از بین بره😭 من با تعجب حرف‌های احمد را گوش می کردم. دیگه بودم که هیچ گاه با بچه‌ها به حمام عمومی نمی‌رود. برای حمام یا به شهرهای مجاور می رفت یا در رودخانه استحمام می‌کرد. می‌خواست حتی بسیجی‌ها بدن او را نبینند! چند روز بعد روز ۲۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ فرا رسید قرار بود شناسایی منطقه توسط محسن حاج بابا انجام شود. احمد به عنوان راننده همراه با ایشان و برادر شوندی اعزام شد. ساعتی بعد گلوله توپ دشمن درست به خودروی آنها اصابت کرد. بدن احمد کاملاً سوخت او همانطور که از خدا می خواست شهید شد. پیکر او و محسن حاجی‌بابا در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد، اما چند روز بعد تکه های بدن این سه شهید از لابلای ماشین جمع آوری و در گلزار شهدای یکی از روستاهای منطقه ریجاب به خاک سپرده شد. احمد بیابانی توبه واقعی کرد خدا هم او را در بهترین حالت به سوی خود دعوت کرد. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /سید جواد از اسطوره هایی که در ذهن وجود دارد، سردار شهیدی به نام ابراهیم هادی است. ویژگی هایی که در شخصیت او جمع شده را در کمتر شهری دیده‌ام. او یک قهرمان ورزشی، یک مداح دلسوخته، یک معلم دلسوز و یک رزمنده فداکار بود که همه کارهایش را برای رضای خدا انجام داد. بارها دیده بودم با جوانانی که ظاهر مذهبی نداشته و دنبال مسائل دینی نبودند رفیق می‌شد. ابراهیم آنها را جذب ورزش و سپس مسجد و دین و خدا می کرد. البته این روش را به همه توصیه نمی‌کنیم؛ چون ممکن است تاثیر منفی برای انسان داشته باشد. ابراهیم ابتدا خودش را در فهم و عمل به مفاهیم دینی مسلط ساخته بود و بعد دیگران را ارشاد می کرد. یکی از کسانی که با ابراهیم رفیق شده بود، خیلی از بقیه بدتر بود خیلی راحت حرف از خوردن مشروب و کارهای خلاف می‌زد و اصلاً چیزی از دین می‌دانست. نه نماز و نه روزه. به هیچکس هم اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته‌ام. یکبار به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینها کی ان دنبال خودت راه می‌اندازی؟ با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده؟ گفتم: "دیشب این پسره رو با خودت آورده بودی هیئت، اون هم اومد کنار من نشست. وقتی که حاج آقا داشت صحبت میکرد و از مظلومیت امام حسین علیه السلام و از کارهای یزید می گفت، این پسر خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی هم چراغ هاخاموش شد، به جای اینکه گریه بکنه، مرتب فحش های ناجور به یزید میداد!"😳 ابراهیم که با تعجب داشت به حرفام گوش میکرد، زد زیر خنده😂 و گفت: عیبی نداره، این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین رفیق بشه آدم درستی میشه، ما هم اگر بتونیم این بچه ها رو مذهبی کنیم، هنر کردیم. دوستی ابراهیم با این پسر به آن جایی رسید که همه چیز را کنار گذاشت و یکی از بچه‌های خوب ورزشکار شد. اما از آن بدتر یک سید بود که حوالی میدان خراسان سکونت داشت. او تمام محله را اذیت کرده بود. یکی از همسایگان این سید می گفت: برخی شب‌ها، این سیدجواد مست می کرد و توی کوچه راه می‌افتاد، نعره می کشید و با لگد به درب خانه ها می زد. هیچکس توی محله ما امنیت نداشت. حتی یک مامور کلانتری هم داشتیم که از این پسر میترسید. روزها گذشت تا این که این سید جواد با ابراهیم هادی رفیق شد. ابراهیم او را به زورخانه حاج حسن آورد. سیدخیلی به ورزش باستانی علاقه پیدا کرد اما به جز ابراهیم هیچکس را تحویل نمیگرفت. کم‌کم بقیه نیز به خاطر ابراهیم با سیدجواد رفیق شدند. حسابی که به ورزش علاقه‌مند شد، ابراهیم با او صحبت کرد و گفت محیط ورزش باستانی حرمت دارد. اگر می‌خواهی ورزش را ادامه دهی باید کارهای گذشته را ترک کنی. او آنقدر برای سیدجواد وقت گذاشت تا اینکه همه گذشته او را پاک کرد. بعد هم پای سید جواد را به مسجد باز کرد. دوران انقلاب، سید جواد از نیروهای انقلابی میدان‌خراسان شد. با شروع جنگ نیز همراه ابراهیم به منطقه رفت. همان همسایه‌ای که خاطراتش را برایم بازگو کرد ادامه داد: من در سرپل ذهاب سید جواد را همراه ابراهیم دیدم. نمیدانی چقدر خوشحال شدم، جوانی که همه اهل محل و حتی پدر و مادرش آرزوی مرگ او را می کردند، حالا یک رزمنده اسلام شده بود. در سنگرهای خط مقدم با او همرزم بودم. او در کنار عبادت ها و نماز شب هایش، در اوقات بیکاری مشغول نماز می شد، نماز قضا. وقت سیدجواد به مرخصی آمد، در به تک تک خانه‌های کوچه را زد و از همه همسایگان حلالیت طلبید. او حق الناس را هم از نامه اعمالش پاک کرد و بار دیگر راهی جبهه شد. یک بار همراه ابراهیم در یک ماموریت به پشت مواضع دشمن رفت و یکمین در جاده دشمن کار گذاشت. ساعتی بعد یک تانک دشمن با همان منهدم شد. سیدجواد بلند شد و الله اکبر گفت. خوشحال بود که قدم مثبت در راه اسلام برداشته. آن روز آخرین روز حیات دنیایی او بود. سیدجواد همان روز در اثر اصابت گلوله دشمن به شهادت رسید. هم اکنون تصویر زیبای او بر سر همان کوچه نقش بسته. بسیاری از قدیمی های محله وقتی چهره او را می‌بینند به یاد آیه ۷۰ سوره فرقان می‌افتند: "و آن کسانی که از گناهان توبه کنند و با ایمان به خدا و عمل صالح به جا آورند پس خداوند گناهان آنها را می آمرزد و گناهانش آن را به نیکی تبدیل می‌کند؛ زیرا خداوند در حق بندگانش بسیار آمرزنده و مهربان است." @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /داستان مجید یکی از کسانی که برای اولین بار ماجرای توابین را در سطح جامعه مطرح کرد کارگردان فیلما اخراجی ها بود. آقای ده‌نمکی در مصاحبه خود می‌گوید: فیلم مستند با فیلم سینمایی تفاوت دارد، زیرا در فیلم سینمایی داستان پردازی می شود، البته دسته اخراجی ها در سال ۱۳۶۶ در جبهه وجود داشت. آن زمان فرمانده گردان می‌خواست افراد دسته اخراجی ها را از جبهه بیرون کند؛ زیرا آنها مسئول دسته خود را کتک زده بودند، اما من وساطت کردم و فرماندهی این افراد را پذیرفتم. وی با اشاره به حضور دسته اخراجی ها در ارتفاعات شاخ شمیران توضیح داد: پس از پذیرفتن این دسته به همراه بچه ها به ارتفاعات شاخ شمیران رفتیم. در روزهای پایانی جنگ، ارتش عراق تمام لشکرهای خود را تقویت کرده بود و ما در محاصره قرار داشتیم، مجید خدمت و فردی به نام "مصطفی" عضو این دسته بودند. مصطفی آنقدر سیگار کشیده بود که سبیلش زرد شده بود، او فردی بود که بعدها در شاخ شمیران به حدی آرپی جی شلیک کرد که از گوش هایش خون می آمد و در نهایت مصطفی هدف اصابت گلوله سیمینوف دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. مجید هم در همانجا می‌جنگید و تیری به سفید ران او اصابت کرد و او هم شهید شد. اما باید بگویم به لطف خدا و با مقاومت همین بچه ها ارتش عراق هیچ گاه نتوانست به ارتفاعات شاخ شمیران دست یابد. کارگردان فیلم اخراجی ها پیرامون شهید شخصیت شهید اظهار داشت باید بگویم او اهل محله اتابک تهران بود و به من میگفت به جبهه آمده ام تا پس از بازگشت روی من حساب کنند و زندگی تشکیل دهم، اما جبهه زمینه ای برای تحول او شد. این اتفاق من را به یاد سخن "امام خمینی" می‌اندازد که فرمودند: "جبهه‌ها دانشگاه انسان سازی است" آخرین دیدار من با مجید روزی بود که از جبهه اخراج شده بود، با مسئول گروه دعوا کرده بود و باید به کمیته انضباطی می‌رفت؛ اما من به او گفتم می توانی با ما به جلو بیای، او هم آمد و همان جا شهیدشد. از دیگر همسنگران مجید خدمت در گردان سلمان که با او همراه بودند، درباره شخصیت او سوال کردیم. میگفت: مجید ورفقایش در اوایل ورود به جبهه همانطور بودند که نقل شده، اما این روزهای آخر من چندین بار مجید را دیدم که در ساعات وسط روز مشغول نماز بود، پرسیدم آقا مجید الان چه وقت نمازه؟ گفت: نماز قضا وقت نمی خواد. خلاصه اینکه مجید حسابی توبه کرد. گذشته خودش را کاملا پاک نمود. مجید مصداق کلام حضرت صادق(ع) شد که می فرماید: هنگامی که بنده توبه حقیقی کرد خداوند او را دوست می دارد و در دنیا و آخرت گناهان او را می پوشاند و هرچه از گناهان که دو فرشته برای او نوشته اند از یادشان می برد و به اعضای بدنش و هی می کند که گناهان او را پنهان کنید و به نقاطی از زمین که او در آنجا گناه کرده فرمان می دهد که گناهان او را پنهان کنید. ( اصول کافی جلد ۴ صفحه ۱۷۳) @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 / گردان توابین همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، دولت عراق بسیاری از مجاهدین عراقی که به ایران اسلامی تمایل داشتند، از عراق بیرون کرد. با آغاز تجاوز نظامی عراق به جمهوری اسلامی، جوانان مجاهد عراقی برای مبارزه با صدام، به سوی جبهه آمدند و در پادگان شهید صدر در ۲۰ کیلومتری اهواز استقرار یافتند. تعداد زیادی از مجاهدان عراقی در همان سال‌ها به شهادت رسیدند و در گلزار شهدای اهواز به خاک سپرده شدند. بعد از آزادسازی خرمشهر و در پاسخ به پیام امام خمینی؛ عراقی‌ها را به سازماندهی گروه های بسیجی دعوت کرده بودند، در همان پادگان شهید صدر اهواز یگان بسیج مجاهدین عراقی تشکیل شد. در آنجا گردان های رزمی متعددی تشکیل شد. ماموریت این گردان ها در ابتدای امر دفاعی و شرکت در عملیات شناسایی بود، ولی بعد از گذشت مدتی به نام تیپ امام صادق علیه السلام سازماندهی شدند و حالت رزمی به خود گرفتند. اواخر سال ۱۳۶۳ با انتصاب شهید اسماعیل دقایقی به فرماندهی این تیپ، کار عملیات عملیاتی آنها آغاز گردید، و اولین اقدام آنها شرکت دادن تیپ در عملیات بزرگ بدر بود که منطقه مهم "ترابه" در این عملیات توسط مجاهدین عراقی آزاد گشت. در حقیقت کار مجاهدین در عملیات بدر در سایه فرماندهی سردار دقایقی و تصرف منطقه ترابه آزمون موفقی برای این یگان بود. شهید اسماعیل دقایقی بعد از این عملیات، و به میمنت عملیات بدر، یگان مجاهدین عراقی را به نام "تیپ ۹ بدر" نامگذاری کرد. آنها در چندین عملیات دیگر نیز شرکت کردند. شهید دقایقی با کادر تیپ بدر جلسه تشکیل داد و درباره لزوم توسعه تیپ صحبت کرد. در آن جلسه گفته شد که تعداد زیادی از اسیران عراقی که در اردوگاه های نگهداری اسرا در ایران به سر می‌برند افرادی شیعه هستند. آنها تحت تاثیر صحبتهای فرماندهان عراقی، یا به زور جبهه آمدند و با مشاهده رفتار رزمندگان اسلام، پی به اشتباه خود برده اند و توبه کرده اند. تعداد زیادی از آنها نیز با نیروهای ایرانی نجنگیده و خود را تسلیم کرده‌اند. برخی از آنها هم از جنگ فرار کرده و به ایران پناه آورده اند. شهید دقایقی با تیزهوشی که داشت طرح استفاده از اسیران عراقی را مطرح کرد و به این منظور با فرماندهی سپاه پاسداران و مسئولان کمیته نگهداری اسرای عراقی تماس برقرار کرد. البته باید گفت که نقش شهید آیت الله سید محمدباقر حکیم در این موضوع بسیار مهم بود. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 ان ها پس از بررسی طرح به این نتیجه رسیدند که ابتدا و به عنوان نمونه افراد مشخصی از اسیران عراقی را آزاد نمایند و از آن ها در تیپ بدر بهره برداری کنند. در آن زمان برادر ابو احمد که در حال حاضر یکی از فرماندهان ارتش عراق می باشد مسئول نظامی آن دوره بود. قبل از اینکه ما وارد پادگان شویم، آزادگان عراقی دو روز قبل وارد آنجا شده بودند و اطراف آنجا را سیم خاردار کشیده بودند تا به نظر مسئولان کمیته اسرا،فرار نکنند.دقیقا مانند زندان! ما نسبت به این سیم خاردار ها اعتراض کردیم. وقتی هم که شهید دقایقی به آنجا آمد، به او گفتیم که ما با نگهداری آزادگان در میان سیم خاردار مخالفیم. اگر قرار است به رزمندگان بپیوندند، پس چرا اطراف آن ها سیم خاردار کشیده اند؟ شهید دقایقی این موضوع را پیگیری کرد و اصرار کرد که با آن ها باید به عنوان مجاهد عراقی برخورد شود، نه اسیر جنگی. در جلسه ای بعدی که با مسئول امنیتی آزادگان عراقی تشکیل شد، اعلام شد که تعداد زیادی از اسیران عراقی اظهار ندامت کرده و در داخل اردوگاه خود را 《توابین》 نامیده اند و می خواهند برای مبارزه با صدام به تیپ بدر بپیوندند. از آنها نیز در عملیات کربلای ۲ استفاده شد. این آزادگان در این عملیات مانند سایر مجاهدین عراقی جنگیدند و ۱۲ نفر از همین توابین عراقی به شهادت رسیدند. بزرگترین کار آنها در عملیات کربلای ۵ بود. در آنجا بیشتر نیروهای توابه تیپ بدر به شهادت رسیدند. به قول یکی از فرماندهان؛ باید بگویم بسیاری از توابین تیپ بدر از بسیجی‌ها بسیجی تر بودند. از نکات جالب توجه حماسه نیروهای تیپ بدر، درگیری آنها با منافقین در عملیات مرصاد است. آنها یکی از نخستین واحدهای نظامی بودند که در برگشت از غرب کشور به طور تصادفی با منافقین برخورد کرده و بلافاصله درگیر می‌شوند و بسیاری از منافقین را به درک واصل می کنند. توابین تیپ بود، بعد ها سپاه بدر را تشکیل دادند و با نابودی صدام ،امنیت حرمین را در دست گرفتند. بسیاری از همان اسرای قبل و بسیجی های بعد، امروز به عنوان فرماندهان حشد الشعبی عراق در مبارزه با داعش مشارکت داشته و شهدای بسیاری تقدیم کرده اند. از ماجرا های عجیبی که در موضوع توابین پیش آمد، ماجرای معجزه اذان شهید ابراهیم هادی بود که در کتاب سلام بر ابراهیم به آن اشاره شده. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 / تحول پای صحبت یکی از فرماندهان دفاع مقدس نشستیم. کسی که با رزمندگان گردانش حماسه آفریده بود. از ایشان پرسیدم: از شهدای تواب، کسانی که هیچ کس فکر نمی‌کرد با شهادت از دنیا بروند در گردان شما کسی بود؟ لبخندی زد و گفت: به دنبال که سوژه‌های آمده اید؟ باید بگویم که سه عامل در جبهه‌ها بود که هر انسانی با هر پیشینه‌ای وارد می‌شد، تغییر رویه می‌داد. اول اینکه همه کسانی که در جبهه بودند، مرگ را به خود نزدیک می دیدند. ما در روایات داریم که یاد مرگ، انسان را از گناه آن باز می دارد. یا اینکه اگر کسی زیاد یاد مرگ باشد، با مقام شهادت از دنیا خواهد رفت. دوم اینکه رزمندگان در جبهه حلال بود. آنجا چیزی برای خرید وجود نداشت. همان غذایی برای گردان می‌آوردند را همه می خوردند. سوم اینکه اشتغالات دنیای وجود نداشت. مداحی تمدن امروزه نظیر تلویزیون و.... که باعث غفلت می‌شود، در آنجا راه نداشت. برای همین، همه کسانی که با پیشینه منفی وارد چنین فضایی می‌شدند، گذشته خود را رها کرده و انسان دیگری می شدند. یکی از نیروهای گردان ما چنین ویژگی‌هایی را داشت. بسیار تنومند و قوی بود. حرفی از گذشته اش نمی زد اما مشخص بود برای اولین بار در چنین جوی قرار گرفته. یک ماه با هم بودیم. بعد به شهر برگشتیم و قرار شد روز بعد، به دیدار خانواده شهدای گردان برویم. سر یک چهار راه قرار گذاشتیم. من به همان دوستی که از او یاد می کنم، زودتر از بقیه به سر قرار آمدیم. با تعجب دیدم هرچی آدم لات اوباش از کنار ما رد می‌شود، ادب سلام می کند! من هم جواب می دادم، اما نمی‌دانستم اینها با من چه سنخیتی دارند!؟ که یکی دیگر از دوستان آمدند و آرام به من گفت: این افراد به شما سلام می کنند، اینها رفقا و نوچه های قدیم فلانی هستند. با اشاره به چشم، به همان شخص پشت سر هم اشاره کرد. آمدم عقب دیدم بله، هر کدام از این آدم های خاص که رد می‌شود، به این دوست ما ابراز ارادت می کنند. وقتی به منطقه برگشتیم، دنبال فرصتی میگشتم تا با این شخص صحبت کنم. هر روز می‌دیدم که در اوقات بیکاری، یک کتاب را در دست می‌گیرد و مشغول مطالعه است. چون جلد کتاب را با روزنامه پوشانده بود، نام کتاب را نمی‌توانستم بخوانم. چند بار از کنارش رد شدم و فهمیدم کتاب "استعاذه"شهید دستغیب است؛ کتابی درباره توبه واقعی. اوهمین طور کتاب میخواند و اشک میریخت. روزها گذشت‌. احساس این بنده خدا کمتر با رزمندگان می‌گردد. اوبه تنهایی اُنس پیدا کرده بود. تا اینکه به سراغش رفتم و باب دوستی را باز کردم . همانی بود که فکر می کردم و به قول خودش دوران جهالت را سپری کرده و با توفیق الهی در میان بهترین، بندگان خدا قرار گرفته بود. کمی از رفاقت ما گذشت، بعضی مطالب را از گذشته خودش برای من بیان کرد. اینکه در چه شرایطی بوده و اکنون چقدر خدا در حق او لطف داشته. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و به کتاب "استعاذه" اشاره کرد گفت: در این مدت تصمیم گرفتم که توبه واقعی داشته باشم، برای همین خالکوبی‌های روی دستم را آتش سیگار سوزاندم. چشمانم از تعجب گرد شد و گفتم: چیکار کردی؟ او هم سکوت کرد.... در حدیث قدسی آمده که خداوند فرمود: اگر گناهکارانی که به من پشت کردن می‌دانستند که من چه اندازه انتظار دیدن آنها را می‌کشم و چه مقدار مشتاق توبه و بازگشت آنها هستم هر آینه از شدت شوق نسبت به من جان می دادند و تمام بند بند اعضای شان به خاطر عشق به من از هم جدا می شد.(اصرار الصلوه، صفحه ۱۹) جوان رزمنده ای که با او دوست شده بودم، این احادیث را برایم می‌خواند و اشک می‌ریخت. روزهای بعد بیشتر به کارهای او دقت کردم. خیلی روی نفس خودش کار می‌کرد. کم حرف شده بود. نماز شبهای این جوان دیدنی بود. میرفت یک گوشه که از دید دیگران دور باشد، اما از هق هق گریه اش می توانستم محل نماز او را پیدا کنم. در شب های جمعه در مراسم دعای کمیل حضور داشت ابتدای دعا سر خود را به سجده می گذاشت و انتهای دعا سر از سجده برمی داشت. محلی که صورتش را روی زمین گذاشته بود از شدت گریه او خیس میشد. روزها و شبها طی شد؛ تا به ایام عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو رسیدیم. وقتی با این جوان خداحافظی کردم، حال و هوای عجیبی داشت؛ هیجان زده بود روی پایش بند نمی شد. من را کشید کنار و از من خداحافظی کرد. می‌دانست که زمان ملاقات رسیده و برای همین از همه حلالیت طلبید. وصیت نامه اش را که شامل حلالیت طلبیدن از همه دوستان و فامیل بود تنظیم کرد و حرکت کردیم ، ساعاتی بعد او از اولین شهدای گردان ما شد. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 / حُرّ مازندران نمیدونم از بهروز (جعفر شیرسوار) چی بگم که هرچه قلم بزنم بازم کمه، حاج جعفر از خیلی از لاتهای الان من که آوازش اون گوش یکسری ترسوها رو کرده لات تر بود، میگم لات تر بود یعنی خیلی کله خراب بود و اهل شر و شور بود میتونیم بریم از محمد موسوی که تو خیابان تهران قائمشهر سوپر پروتئینی داره سوال کنید حاج جعفر چقدر اهل دعوا بود و به قول امروزی ها چقدر برای خودش طیب بود. اون بهتر میدونه بهروز کی بود. چه جوری چهارراه حسن آباد را می بست. ولی چی شد!؟ لات خیابان تهران قائمشهر؛ شد فرمانده گردان ویژه شهدا. این یعنی چی؟ مگه میشه؟ چاقوکش خیابان تهران، بهروز شیرسوار، اونی که همه از اسمش میترسیدن، اونی که هیچ کی جرات نداشت تو چشاش نگاه کنه، میشه سردار شهید حاج جعفر شیرسوار! عزیز میشه، میشه محبوب، میشه الگوی همه رزمنده‌های لشکر ۲۵ کربلا، سخنران شهر را بعد از عملیات والفجر ۸ که مجروح شده بود در خیل عظیم رزمندگان و مردم قائمشهر سخنرانی کرد. فیلمس هست. حاج مرتضی قربانی میگه شیرسوار در عملیات آزادسازی مهران یک تنه با نیروهایش قلاویزان را آزاد کرد. میگه امام به تکلیف کرده که مهران باید آزاد بشه و من مهران را آزاد نکنم به منزل بر نمیگردم. میشه شهیدی که آوینی عزیز میاد براش فیلم درست میکنه. اما این انسان عجیب که چگونه این مسیر سخت را پیمود چگونه راه خدا را پیدا کرد. حاج عبدالله پدر شهید می‌گوید: "زمانی که جعفر با دانشجوی شهید نجفعلی کلامی آشنا شد مسیر زندگی او دستخوش تحول گردید. به نجفعلی قول داد که به مذهب روی آورد و همواره در خط ولایت فقیه بماند و تا آخرین لحظات به عهد خود وفادار باشد. در این زمینه پیشرفت فراوانی کرد..." تا جعفر تحت تاثیر دانشجویی والامقام نجفعلی کلامی که خودش هم عاقبتش ختم به شهادت شد، تغییر کرد. او آغاز انسانیت و حُرّ خمینی شدن را در روح و جان بهروز دمید این شد که حاج جعفر شد حُرّ لشکر ۲۵ کربلا. خودش در نامه‌ای خطاب به فرزندش درباره روزهای قبل از انقلاب می نویسد "در سال ۱۳۵۶ با یکسری از برادران مبارز آشنا شدم و این آشنایی مرا به طور مستقیم وارد مبارزات انقلاب کرد." اما زندگی بهروز شیرسوار اینگونه بود در سال ۱۳۳۴ در شهرستان قائمشهر در خانواده‌های کم درآمد به دنیا آمد. او در خانواده بهروز خوانده می‌شد. دوره ابتدایی را در سال ۱۳۴۱ در مدرسه شاپور سابق در قائمشهر آغاز کرد، مدرسه‌ای که بعد از شهادت به نام خودش متبرک شد. با علاقه و پشتکار و با کسب نمرات خوب این دوره را گذراند. دوران دبیرستان را در هنرستان انوشیروان در بابل سپری کرد، و موفق به اخذ دیپلم رشته برق شد. جعفر ۲۱ سال داشت که در اثر آشنایی با یک دانشجوی مومن و انقلابی گذشته خود را رها کرد و به مسائل دینی و مذهبی علاقه مند شد. او به خاطر جذابیت گفتار ضمن روشنگری درباره امور دینی و سیاسی دیگران را به سوی دین و امور معنوی هدایت می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ با تشکیل کمیته انقلاب ابتدا به عضویت کمیته درآمد و پس از آن همراه با عده ای اقدام به تشکیل سپاه پاسداران قائمشهر مسئولیت امور فرهنگی و انسجام نیروهای رزمی در گیلان و مازندران را به‌عهده گرفت. در سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد در سال ۱۳۵۹ اولین افرادی بود که سپاه پاسداران آستارا پایه‌گذاری کرد و مدتی نیز فرماندهی آن را بر عهده داشت. در جریان درگیری‌های منافقین قدرت مدیریت خود را به خوبی نشان داد و هم به گروه شهید چمران و بعد به واحدهای مختلف نظامی در جبهه ملحق شد. او در سال ۱۳۶۲ به حج رفت و پس از بازگشت به سِمت جانشین تیپ یکم لشکر ۲۵ کربلا منصوب شد. بارها به جبهه رفت و در عملیات های مختلف از جمله عملیات والفجر ۸ شرکت داشت در این عملیات مجروح شد در آزمون دانشکده فرماندهی و ستاد برای دوره دافوس پذیرفته شد؛ اما نرفت میگفت: "درس همیشه هست ولی جنگ همیشه نیست.." او برای چندمین بار مجروح شد زمانی که حاج جعفر شیرسوار در بیمارستان بود شهر مهران به دست بعثیون عراقی افتاد، در همان روزها حضرت امام دستور دادند که مهران باید آزاد شود. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴 چهل روایت از انان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 جعفر با شنیدن فرمان امام با همان حال خود را به جبهه رساند ودر عملیات ازاد سازی مهران فرماندهی یک محور عملیاتی را بر عهده گرفت.سال ۱۳۶۴ فرماندهی گردان حمزه سید الشهدا به وی سپرده شد.حاجی عاشق شهادت بود.درباره علاقه ی او به شهادت و دلتنگی از زندگی مادی یکی از همرزمان وی میگوید: یک شب هنگام بازگشت از دیدار خانواده شهدا از کنار سپاه قائمشهر عبور میکردیم. معمولا در حاشیه دیوار محل استقرار سپاه عکی هاسکی شهدا را نصب میکردند.زمانی که نگاهش به عکس شهدا افتاد با حالت محزونی گفت:تمام جایگاه ها پر شد جایی برای عکس ما نیست.من که منظور از این جمله را فهمیده بودم به شوخی گفتم: حاجی نگران نباش،قول میدهم برای شما یک جایگاه جدید درست کنم و او لبخند محزونی زد. اما سر انجام حاج جعفر شیر سوار به ارزویش رسید.یکی از همرزمان حاج جعفر شیرسوار نحوه ی شهادت او را چنین توصیف میکند:همه بچه های گردان ویژه شهدا که حاج جعفر تازه تاسیس کرده بود چنین احساس داشتند.میگفتند حاج جعفر رفتنی است.خودش گفته خواب شهادت را دیده. هنگام ظهر سوم دی ماه ۱۳۶۵ در هفت تپه،مقر لشکر ۲۵ کربلا،هواپیماهای عراقی ظاهر شدند.با صدای هواپیماها همه به طرف پناهگاه ها رفتند.من ان موقع بی تفاوت مشغول قدم زدن در محوطه بودم که ناگهان فردی باصدای بلند گفت: برو داخل پناهگاه.برگشتم و دیدم حاج جعفر است.همچنان که به طرف پناهگاه دویدم حاجی دوتا از نوجوان های بسیجی را به سمت گودال هدایت کرد و پس از ان خودش را داخل یک چاله انداخت.لحظه ای بعد یک بمب خوشه ای در انجا فرود امد.چشم هایم را بستم و فقط صدای انفجار و لرزش زمین را احساس کردم. با چشمانی اشک بار به طرف سنگر منهدم شده رفتم و پاره های بدن حاج جعفر را دیدم که در اطراف سنگر پراکنده بود.پیکر سردار شهید شیر سوار در گلزار سید ملال قائمشهر به خاک سپرده شد.از حاج جعفر یک پسر و یک دختر به یادگار ماند.همسرش میگفت:اخرین بار که به مرخصی امد حال و هوای دیگری داشت.بچه ها را مرتب به اغوش میگرفت و می بوسید گویی میدانست که فرصت دوباره ای برای دیدار فراهم نمیشود.زمانی که رهسپار جبهه شدبه هنگام خداحافظی اشک در چشمانش حلقه زده بود.محمد علی را که چهار سال داشت در اغوش گرفت و گفت:پسرم پدرت این بار،شهید میشود و خون من،تو را همیشه سرافراز خواهد کرد.هروقت دلت گرفت بیا کنار مزارم انجا با من نجوا کن که شهید همیشه زنده است.قبل از عملیت کربلای چهار احساس کردم که روحیه ی حاج جعفر تغییر کرده.چند روز قبل از،شهادتش به من تلفن زد و خلاف معمول خییلی گرم احوال پرسی کرد و از خانواده ام پرسید و بعد گفت به من الهام شده که شهید میشوم و از الان کربلا را میبینم و میتوانم ان را احساس کنم برایم دعا کن چون منتظر ان لحظه هستم حاج جعفر در وصیت نامه خود مینویسد: ما هم اکنون د پیروزی به سر میبریم.مهم نیسچ که در سخت ترین شرایط زندگی میکنیم.مهم این است که سرنوشت خودمان به دست خودمان هست،اجازه نمیدهیم که دیگری برای ما خط و مشی مشخص کند.خود این دیکی از بهترین پیروزی است برای یک نگانسان ازاده و مسلمان.همسرم! به رغم گرفتاری هایی که برایم وجود دارد،خوشحالم که عاطفه و صفا و صمیمیت خود را حفظ نمودم و مثل یک عاشق و بدون دردسری عارفانه با مشکلات میسازم و از همه رنج و غمی که برایم پیش می اید با توکل به خداوند کریم به اسانی از کنار انها میگذرم.لذا باید متذکر شوم همیشه با یاد خدا کار هایت را شروع نما و از هیچ خطری هراس نداشته باش.پیامبر (ص) میگوید:‌ادمی بر ایین دوست خود است پس بنگرید با چه کسی دوستی میکنید...(بحار ،ج ۷۱،ص۱۹۲) @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴 چهل روایت از انان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشا
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 / سوره توبه رفته بودم مراسم شب خاطره. آن سالها جوان تر بودم عاشق چنین برنامه‌هایی بودم. در سالن حوزه هنری تهران جمع شدیم و یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس مشغول بیان خاطرات شد. ایشان به موضوع زیبای اشاره کرد، و گفت آنچه که ما از بزرگان دین خودمان درباره مدینه فاضله شنیده‌ایم، در دوران دفاع مقدس مشاهده کردیم. بزرگان ما مدینه فاضله را شهر آرمانی می دانند؛ شهری که هیچ کسی به فکر خودش نیست انسان ها با هم برابر هستند و برای آسایش دیگری زحمت می کشند. عرفا می گویند این شهر وجود خارجی نداشته و افسانه است. بعد ادامه داد: اما ما مدینه فاضله را در چادرها و سنگرهای جبهه دیدیم. جایی که انسان ها از خود حیوانی فاصله گرفته و روح الهی یافتند. در همان روزهایی که بنده خدمتگذار نیروهای گردان بودم، خبر رسید که برای عملیات آماده باشید. چهره تمام بسیجی ها تغییر کرد همه آماده ملاقات با خدا شدند. موقع حرکت گردان بود که از طرف بازرسی لشکر به سراغ من آمدند. آنها آمده بودند تا یکی از بسیجی ها را با خودشان ببرند. می گفتند: او سابقه حضور در سازمان منافقین را داشته و به احتمال زیاد از طرف آنها به جبهه آمده تا..... تعجب کردم گفتم بعید می‌دانم. این کسی که صحبتش را می کنید چند ماه است در گردان ما حضور دارد. اگر می‌خواست کاری انجام دهد تا حالا خودش را نشان می داد. از طرفی ما در یک عملیات دیگر همراه او بودیم. شجاعانه با نیروهای دشمن جنگید. مسئول بازرسی گفت: شما با این شخص صحبت کن و بگو در چادرها بماند. بعد از رفتن آنها، با روحانی گردان صحبت کردم، ایشان هم این شخص را می‌شناخت لذا بدون اینکه به من بگوید استفاده کرد و گفت: حاجی استخاره کردم، سوره توبه آمد. این شخص هر گذشته ای داشته مطمئن باش توبه کرده. گفت مسئله یک عملیات مطرح است برای چی استخاره کردی؟ رفتم و با خود شخص صحبت کردم. شور و حال عملیات در چهره‌اش موج می‌زد. صدایش کردم و با لبخندی بر لب گفت: در خدمتم حاجی گفتم شما فعلا نباید در عملیات شرکت کنی. انشاالله در ادامه کار از وجود شما استفاده خواهیم کرد. چهره اش درهم شده گفت: برای چی مگه من... حرفش را قطع کرد و کمی فکر کرد. بعدگفت: حاجی به هرچی که میپرستی قسم من توبه کردم. به خدا اون انسان قبل نیستم. درسته من یه زمانی جز منافقین بودم، درسته دستورالعمل‌ها جبهه اومدم، اما دیگه نیستم. من حال و هوای این بچه ها رو با هیچی عوض نمیکنم. من تازه خود را پیدا کردم. اگه میخواستم برای آنها کاری انجام بدم تو عملیات قبل این کار رو میکردم. راست می گفت. من هم چنین احساسی داشتم. از پیش او برگشتم و بلافاصله بسم الله گفتم و قرآن خودم را باز کردم. با تعجب دیدم که دوباره ابتدای سوره توبه آمده. واقعاً توبه کرده؟ چه کنیم؟ یکی از رزمندگان گفتم: برای تو یک ماموریت دارم تو باید پشت سر فلانی حرکت کنی، اگه دست از پا خطا کرد او را بزنید و بکشید. بعد هم به سراغ همان جوان رفتم گفتم: شما بدون سلاح و مهمات در عملیات شرکت کن. نمی دانید چقدر خوشحال شد. گردان ما بلافاصله حرکت کرد. ما با عبور از کنار کمین های دشمن خیلی سریع جلو رفتیم و عملیات آغاز شد. ما باید از یک میدان مین عبور می‌کردیم و کار را از محور خودمان شروع می‌کردیم. تخریبچی در میدان مین مشغول کار بود که یکباره مورد اصابت قرار گرفت و نقش زمین شد. ما یک نفر می‌خواستیم که با فدا کردن خودش بقیه میدان را پاکسازی کند، تا راه برای ما باز شود. این جوان که روزگاری منافق بود، یکباره از جا بلند شد و دوید قسمت پایانی میدان مین را با بدن خودش را پاکسازی کرد و با خون پاک خود ثابت نمود که توبه واقعی کرده. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /شهیدغریب پدرشان استاد رشته تاریخ دانشگاه پاریس بود. در کودکی با خانواده به آنجا رفتند و زندگی کردند؛ زندگی در مهد تمدن و فرهنگ و البته فساد. باید گفت که برخی از آدم ها هستند که کتاب‌هایشان را از مرزهای کشور بیرون می گذارند، در فساد و تباهی کشورهای غربی غرق می شوند، آنها به حدی در فساد فرو می‌روند که... رامین و افشین دوقلوهای خوب و با ادبی بودند. همه می گفتند این دو پسر خیلی استعداد دارند. اینها در همین فرانسه به درجات علمی بالایی خواهند رسید. پدرشان هم که مشغول فعالیت علمی است. در دانشگاه تهران برای این پدر جلساتی برقرار می شد ارتباط پدر با دانشگاه تهران حفظ شده بود. لذا سالی یک بار برای کنفرانس‌های علمی به تهران می‌آمد. اما این دو پسر تحت تعلیم و تربیت مادر قرار داشتند. مادری که در کشور غریب سعی می‌کرد معنویات را در زندگی فرزندانش حفظ کند. با سختی بسیار آنها را به مرکز اسلامی پاریس می برد و آنجا در نماز جمعه و جماعت شرکت می‌کرد. و سعی می‌کرد مسائل دینی را برای آنها بازگو کند. مادر آنچه در توان داشت برای حفظ دین فرزندانش هزینه کرد. وقتی به هوش سرشار و استعداد دو پسرش پی برد آنها را با قرآن آشنا کرد. هنوز چیزی از سن پسران دوقلوی او نگذشته بود که نیمی از قرآن را حفظ کردند! انقلاب در ایران پیروز شد. آن‌هاهر روز با پدر و مادرشان اخبار را پیگیری می‌کردند. دفاع مقدس آغاز شد. اخبار نگران کننده از ایران به گوش می رسید. رامین و افشین که حالا به سن بلوغ رسیده بودند، بیش از قبل درباره حوادث ایران و شخصیت امام خمینی و ولایت فقیه پیگیری می کردند. این دو پسر در کنار درس مطالعات دینی را آغاز کردند. ۱۷ سال بیشتر نداشتند که یک شب با پدر و مادر صحبت کردند؛ آنها شرایط ایران و جبهه ها را برای پدر و مادر بازگو کرده و گفتند اجازه بدهید ما به تهران و خانه مادربزرگ برویم، تا بتوانیم حرف امام را گوش کرده و راهی جبهه شویم مادر نگران شد، اما مخالف دستور دین حرفی نزد. در زمانی که برخی جوان های تازه به دوران رسیده، از ایران فرار می‌کردند تا سربازی نروند. رامین افشین به ایران برگشتند تا به جبهه بروند. در خانه مادر بزرگ و بسیج محل فعالیت داشتند، تا اینکه در سال ۶۲ هر دو برادر راهی جبهه شدند. عملیات والفجر ۴ در ارتفاعات کانی مانگا آغاز شد. یک شب برنامه روایت فتح با یکی از فرماندهان عملیاتی صحبت می‌کرد. فرمانده به مجری تلویزیون گفت: ما در این منطقه بسیجیان فرانسوی داریم. بعد هم به آن دو برادر اشاره کرد. حضور در میان رزمندگان تمام باورهای آنها را تغییر داد. رامین نام خود را رحیم تغییر داد. نماز شب ها و توسل های آنها در بسیجی هایی که از شهرها و روستاها به جبهه آمده بودند تاثیر داشت. در یکی از مراحل عملیات گلوله به سینه افشین نشست او مجروح شد و به عقب منتقل شد. رامین نیز به روی مین رفت و به شهادت رسید. پدر و مادر از پاریس به تهران آمدند مراسم تشییع رحیم یا همان رامین برگزار شد. بسیاری از بستگان قبل از این فکر می‌کردند که این دو برادر زندگی خوب و موفقی را در پاریس ادامه خواهند. داد اما این دو برادر نگرش فامیل را نسبت به انقلاب و جهاد تغییر دادند. پزشکان به پدر شهید گفتند: اگر بخواهیم گلوله را از سینه افشین خارج کنیم ممکن است به شهادت او منجر شود. پدر هم اجازه نداد فرزندش را با یک پرواز به فرانسه منتقل کرد و در همان جا عمل جراحی موفقیت انجام شد. افشین مهندس کامپیوتر است و در فرانسه زندگی می‌کند. مادر شهید نیز مدتی قبل به آسمانها پر کشید. شهید رامین تجویدی در آخرین نوشته هایش برای (همه؛ من و شما )می نویسد در مقابل خدا بنگر تا چه اندازه نیازمندی! لحظه‌ای دست بر روی چشمانت بگذار و بردار تا بفهمی که چه کسی چشمانت را روشن ساخته! به یاد روزی بیفتد که پدر و مادر ما از بهشت رانده شدند، در حالی که قبل از آن نزد خدا بودند و خدا هم از آنان راضی و خشنود بود. پس از فراق دوست بگو و طالب وصل شو. در خفا عبادت کن که خدا با هر بنده آن چنان رفتار کند که مادر با فرزند یک دانه خود کند. و بدان که ما اینجایی نیستیم، بلکه اهل آنجاییم. خیلی خیلی از جسارت خویش شرمسارم. برادر کوچک شما رحیم تجویدی. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /امر به معروف گاهی وقت‌ها وقتی اعمالمان را خالصانه فقط برای خدا انجام می‌دهیم، نتیجه‌اش را سریع می بینیم. این اخلاص در عمل توصیه همه بزرگان دین ماست. مدتها بود دنبال این بنده خدا میگشتم. تا این که آن شب در مسجد او را دیدم. به سراغش رفتم و بعد از کمی مقدمه‌چینی گفتم: شنیدم شما یک حکایت شنیدنی از بسیج مسجد در روزهای اول انقلاب دارید؟ ایشان شروع به صحبت کرد. در حالی که در میان صحبت‌ها، بغض گلویش را می گرفت و چشمانش پر از اشک می شد. سال‌های اول انقلاب و جنگ بود. ما آن زمان یا در جبهه بودیم یا در بسیج محل، مشغول بازرسی و... یک روز به ما خبر دادند در باغ‌های بیرون شهر، برخی طاغوتی ها مراسم عروسی راه انداختند و مشروب و صدای بلند خواننده و.... ما هم با دو نفر دیگر از بچه‌های بسیج، سوار بر پیکان حرکت کردیم. به محل مورد نظر که رسیدیم، متوجه شدیم که تمام گفته‌ها صحت دارد، صدای خواننده تا صدها متر آن سوتر می‌آمد. من جلو رفتم و در زدم. کسی در را باز نکرد با اینکه وظیفه نداشتم و نباید این کار را می‌کردم، اما از دیوار باغ بالا رفتم. عروسی مختلط، رقص، آواز، بطری مشروب و.... از دیوار پریدم داخل و در را باز کردم تا دوستان بیاین داخل. بعد فریاد زدم و شلیک هوایی و به هم ریختن مراسم! جوان درشت اندامی که در آن وسط میرقصید به سمت من دوید و بدون توجه به این که اسلحه دارم، با من درگیر شد. حتی دوستان من که به طرف من آمدند، نتوانستند حریفش بشوند. او با یک چوب دستی همه ما سه نفر را حریف بود، معلوم بود که به ورزش‌های رزمی بسیار مسلط است. من با چند شلیک هوایی دیگر، همه را متفرق کردم و به رفقا گفتم: فقط همین یک نفر را بگیرید. مواظب باشید فرار نکند. با تلاش بسیار او را دستگیر کردیم و سوار ماشین کردیم و با خودمان بردیم. در راه در این فکر بودم که پدری ازش در بیاورم که درس عبرتی برای همه دوستان شود. یک پرونده برایش درست می‌کنم و به دادگاه انقلاب تحویلش می دهم. کمی که گذشت آرامش پیدا کردم. با خودم گفتم: تو برای خدا می‌خواهی این جوان را دادگاهی کنی یا برای خودت؟ من به خودم جواب دادم: تو به خاطر اینکه از این جوان کتک خوردی می خواهید تلافی کنی، اما اگر واقعیت را بخواهی حق ورود به آن باغ را نداشتی! جوان حسابی ترسیده بود. دوستان من هم مرتبط با او را تهدید می کردند. همین طور که میرفتیم، با خودم گفتم: چطور است به جای برخورد تند، با این جوان از در محبت و امر به معروف وارد شوم. کنار خیابان ایستادم. حال و هوایم بهتر شد. بعد با همان ماشین به سمت مسجد رفتیم. عصر بود، با جوان وارد مسجد شدیم. به دوستانم گفتم: شما بروید. در شبستان خلوت مسجد با آن جوان شروع به صحبت کردم: بین برادر من، اگر من و امثال من، با این کارهای شما برخورد می‌کنیم، به این دلیل است که هیچ عقل و منطق شرعی کار شما را تایید نمی‌کند. همین برای خود دلیل آوردم و از هر دری با او صحبت کردم. بعد موقع نماز شد. گفتم: موافقی باهم نماز بخوانیم؟ او که هنوز در چشمانش بود قبول کرد و با هم رفتیم برای وضو گرفتن. وضو بلد نبود. در نتیجه نماز هم.... گفتم: شما مگه تو این کشور زندگی نمی کنی که وضو نماز بلد نیستی؟ گفت راستش رو بخوای نه! ما بعد از انقلاب از اروپا به اصرار پدرم برگشتیم ایران. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 شرمندگی من بیشتر شد. این بابا هیچ چیزی از دین و احکام و آموزه‌های دینی نمی دانست. وارد مسجد شدیم. به سختی کنار من نماز خواند. بعد از نماز گفتم پاشو بریم. با ترس و ناراحتی گفت: کجا؟ گفتم: منزل شما می خوام برسونمت در خونتون. باورش نمی شد. اما پس از حماسه صحبت‌های عصر، به من اعتماد پیدا کرد. آدرس گرفتم و با هم به مقابل منزلشان رفتیم. مرتب می پرسید: یعنی من را به دادگاه نمیبری؟ یعنی... وقتی نزدیک خانه آنها رسیدیم، گفتم: پسر خوب، ما دوتا باهم رفیق شدیم، تازه من باید از شما معذرت خواهی کنم. پیاده شد و با هم دست دادیم. خداحافظی کرد. اما نگاهش را از من بر نمی داشت. من برگشتم. اما کمی ترسیدم که نکند این جوان و دوستان و فامیل شما را اذیت کنند. او مسجد محل ما را یاد گرفت. بعد با خودم که تکرار کردم خدایا، این کار را فقط برای رضای تو انجام دادم. فردا شب رفتم مسجد و نماز جماعت خواندم. بعد از نماز یکی از بچه‌های بسیج آمد و گفت: یه آقایی خیلی وقته اومده جلوی در بسیج و میگه با شما کار دارم، ظاهرش به بچه‌های بسیج نمیخوره. رفتم بیرون و با تعجب دیدم همان جوان دیروزی است. اطراف را نگاه کردم، کسی همراهش نبود. سلام کردم و گفتم: اینجا چیکار می کنی؟ گفت: مگه نگفتی ما با هم رفیق هستیم. من از صحبت‌های دیروز شما خوشم اومد.اومدم چندتا سوال ازت بپرسم. وقتی تو اتاق بسیج. او می پرسید و من هرچه به عقل ناقص می رسید به او می‌گفتم. از حجاب پرسید. از ارتباط با نامحرم. از مشروب و ... جوابهای من برایش جالب بود. انگار برای اولین بار بود که این حرفها را می شنید. فردا شب زودتر از وقت نماز آمد. گفت: کتاب آموزش نماز را پیدا کردم و خواندم. در کنار من ایستاد و نماز جماعت خواندیم. دوباره او را رساندم. خواهر و مادرش را دم درب خانه دیدم. همانطور که خودش گفته بود، اصلا در قید و بند حجاب نبودند. کم کم رفت و آمد این دوست ما به مسجد زیاد شد. با بچه‌های مسجد هم رفیق شده بود. او دوره ورزشهای رزمی و دفاع شخصی را در خارج از کشور گذرانده بود. حتی برخی رفقا پیشنهاد دادند که او را به بسیج بیاوریم و کلاس های ورزش رزمی برقرار کنیم. ارتباط ما با هم هر روز بیشتر می‌شد‌. برای پاسخ برخی سوالات، را پیش یکی از روحانیون فرستادم و... یک شب بعد از اینکه برنامه مسجد تمام شد، این دوست جدید را به منزل‌شان رساندم. بعد گفتم: من رو حلال کن، اگه خدا بخواد از فردا یه مدتی نیستم. با تعجب گفت: کجا، ما تازه با هم رفیق شدیم. گفتم: من فردا دارم میرم جبهه. یک باره جا خورد و ناراحت شد. کمی فکر کرد و گفت: من هم میتونم با شما بیام؟ خندیدمو گفتم: پسرجون مادر و پدرت که نمی زارن بیای جبهه. پرید تو حرفم و گفت: رضایت آنها با من. فردا کجا بیام. با خودم بیارم. سرتونو درد نیارم. من این دوست جدید با هم رفتیم جبهه. اونجا بعد از یکی دو هفته کار به جایی رسید که من فهمیدم این پسر اروپا دیده، ره صد ساله را یک شبه طی کرده. تو عملیات فتح المبین، همین آقایی که حرفش رو میزنم شهید شد. من که خیلی ادعا داشتم سالم برگشتم. تا آخر جنگ هم مرتب می رفتم و زنده برمی گشتم. شما نمی دانید پسر چقدر صداقت داشت. وقتی فهمید راه خدا از کدام سمت است، همان راه را رفت. خدا هم چقدر زیبا او را خرید. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /دلیل در ۱۳ رجب ۱۳۴۳ روز ولادت امام علی (ع) به دنیا آمد به همین دلیل او را علی نامیدند.... هجده سال بیشتر نداشت که شد مربی آموزش نظامی؛ از همه جورش تاکتیک، رزمی، اطلاعات عملیاتو..... قصه شیرین کاری و جسارت علی در آتش زدن نخلستان های حاشیه شهر مندلی عراق رسیده بود به حاج همت. ازم پرسید:《اون که می‌گن رفته توی شهر مندلی و عکس امام رو زده درو دیوار شهر کیه؟》 گفتم:《یه فرمانده گروهان از گردان کمیل به اسم علی چیت‌ساز.》 گفت:《براش تو تیپ ۲۷ یه کار دارم.》 گفتم:《حتما می‌دونی که همدان قراره یه تیپ مستقل داشته باشه.》 علی رو برا مسئولیت اطلاعات عملیات اون تیپ انتخاب کردم.》همین شد.علی، جوان نوزده ساله شد فرمانده اطلاعات عملیات تیپ اصارالحسین! علی اخلاق عجیبی داشت. با هر کسی دم‌خور می شد، اورا جذب میکرد. رفته بود زندان همدان. در زورخانه آنجا همراه زندانیان ورزش کرد. بعد هم از خاطرات جبهه برایشان گفت. علی ادامه داد: بعد از دوران محکومیت، منتظر شما در جبهه هستیم. و همین گونه پای خیلی از آنان را به جبهه باز کرد. یکی از دوستان علی که به گونه‌ای عجیب پایش به جبهه باز شد حسین بود؛حسین فلاح. شاید از جوان های امروزی، کمتر کسی نام حسین فلاح رو حتی تو شهر خودش، یعنی همدان شنیده باشه.... حسین فلاح، باستانی کار و لوطی بامرام و گنده‌لات معروف همدان بود. می‌گن وقتی اسمش بین جمع می‌اومد، حتی مدعی هاش هم تنشون به لرزه در می‌اومد..... یک بار علی چیت‌ساز آمده بود شهر. هوای گودِ زور خانه را کرد. رفت و شد میاندار. با ضرب آهنگ پا و دست او همه میل گرفتند. بعد از ورزش، یکی از اون جماعت که وصف علی را شنیده بود اما تا آن روز ندیده بودش پا پیش گذاشت و گفت: علی‌آقا، می خوام بیام جبهه. علی آقا گفت: قدمت رو چشم، چه کاری بلدی؟ سرش را پایین انداخت. آن روز علی نفهمید که این جوان سینه ستبر همان لوطی بامرام 《حسین فلاح》است که آوازه اش در جنوب شهر پر شده. علی دوباره پرسید:《چه کاری بلدی؟》 باز سرش را پایین انداخت. علی هم سکوت کرد. بالاخره با هم راهی شدند. گذشت تا اینکه.... هر جا کار گره می‌خورد و مایه جسارت بیشتر می‌طلبید، علی اونو می‌فرستاد تو. جزیره مجنون مجروح شد اما خم به ابرو نیاورد. یکی از هم‌رزمان حسین آقا تعریف می‌کرد: از دور یه شخصی رو دیدیم که با صورت به زمین خورد بدون اینکه دست‌هاش رو حائل کنه. فکر کردیم فشارش افتاده و از حال رفته..... وقتی رفتیم، جلو صدای هق‌هق گریه برامون آشنا بود. حسین فلاح بود، اما این کارش خیلی برامون عجیب بود. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 گفتیم حسین آقا چی شده؟ حسین آقا به چشمهاش حسابی بارونی شده بود گفت: میخواستم ببینم لحظه‌ای که اربابم آقا ابوالفضل علیه السلام با صورت به زمین خورد چه حسی داشت. اینا رو میگفت و زار میزد، شده بود روضه مجسم.... حسین فلاح در شب عملیات کربلای ۴ شد سر ستون گردان غواص که باید خط ام الرصاص میشکستند. تصاویری از دشمن تلفات گرفت.دوشکای دشمن بچه ها رو هدف گرفت. شرایط سخت شد. حسین آقا بلند شد تا خاموشش کنه. تیر دوشکا سینه اش رو درید، میگن بین زمین و هوا فقط صدای یا زهراش (س) رو شنیدیم.... ناگفته ها درباره او زیاده، ولی به همین اکتفامیکنم. شهید حسین فلاح تنها یکی از صدها شاگرد مکتب اخلاق علی آقا بود. علی آقا هم نتوانست دوستانش را تحمل کند و سال بعد به آنها ملحق شد. حسین در قسمتی از وصیت شما می گوید: با سلام بر مهدی عجل الله و با درود بر امام خمینی رحمت الله و با یاد شهیدان گلگون کفن همیشه جاوید انقلاب اسلامی من با یاری خداوند متعال و منان جبهه رفتم تا دینم را ادا کنم و به یاری برادرانم و همسنگران م بشتابم و من برای دفاع از اسلام در مقابل هجوم کفار به کشور اسلامی خود در غیبت کبرای امام زمان (عج)و نایب بر حقش امام خمینی (ره) برای جهاد در راه خدا اجرای قسط الهی آگاهانه به میدان جنگ با دشمنان خدا و اسلام و ایران عزیزمان می روم. تا وظیفه شرعی خود را انجام دهم با یاری خداوند متعال. وصیت نوشتن به معنای آن است که انسان خود را آماده دیدار با خدایش می‌نماید. به خانواده عزیزم سلام می کنم امیدوارم این سلام آخر مرا بپذیرید و اگر ناراحتی یا نارضایتی از من داشته‌اید مرا ببخشید. اینک در بین شما نیستم می دانم که چه احساسی دارید امیدوارم که ذره غم و اندوه به خود راه ندهید؛ زیرا آن کس که به جان داد، حیات داد؛ اینک جانم را خریده و با کمال میل جانم را تقدیمش می کنم و به سوی او باز می گردم "انالله و انا الیه راجعون" و آنگاه که به وسیله دشمن بعثی خونخوار تکه تکه می شویم در آن وقت احساس راحتی می کنم و آن لحظه که من در بین شما نیستم فقط روح من است که با شادابی با شما خواهد بود و این است حیات جاودانی که خداوند وعده داده است. پیام من به ملت دلاور همدان این است که هرگز امام را تنها نگذارید و خط سرخ شهیدان عزیز را ادامه دهید به مردم همدان این خبر را می‌دهم که به خدا سوگند به خدا پشتیبانی از انقلاب است و پیروزی با ما است. خانواده‌ام و ملت غیور ایران و مسلمان ،این دنیا یک آزمایشگاه است این دنیا رفتنی است باید رفت و از تاریکی تا شمع نور را پیمود این دنیا هیچ است و من هم چیزی در آن ندارم که به شما وصیت کنم. خداوندا ! پروردگارا ! معبودا ! نتوانستم آنطور که میخواهی زندگی کنم گناهان بسیار کرده ام. خداوندا جانم چیزی نیست آن را از من بگیر و بدنم را بسوزان آن را خاکستر کن و به دست باد بسپار تا بلکه گناهانم بخشیده شود. خداوندا می خواهم به دست دشمنان کافر با شکنجه های بسیار سخت کشته شوم تا که کسی جسدم را پیدا نکند یا به سختی پیدا کند. خانواده عزیزم آمریکا و شوروی از وحدت ما است که تا به حال کاری نتوانسته‌اند کاری انجام دهند، نمازِ دشمن شکن و عبادی و سیاسی جمعه را فراموش نکنید و دعا برای امام را از یاد نبرید و سلام و علیک و رحمة الله و برکاته. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /در انتهای افق در جایی می خواندم که سردار بزرگ سپاه اسلام، حاج احمد متوسلیان در جریان آزادی خرمشهر بدون خستگی مشغول رسیدگی به عملیات بود. وقتی به ایشان گفتند استراحت کن، گفته بود: هر زمان که پرچم اسلام را در انتهای افق نصب کردم استراحت خواهم کرد. خوب یادم هست که این آرزوی او ۱۰ سال بعد محقق شد. پرچم های محمد رسول الله در دست مسلمانان تازه استقلال یافته کشور بوسنی در انتهای افق دیده می‌شد. آنها یک کشور اسلامی را در قلب اروپا برپا کردند، اما هنوز مدتی از استقلال این کشور نگذشته بود که سران صهیونیسم، با کمک صرب ها به مسلمانان حمله کرده و حمام خون را در اروپا به راه انداختند. تمام سازمانهای حقوق بشر خفه شدند، بیشتر مناطق مسلمان‌نشین اشغال شد و خون بسیاری از مسلمانان ریخته شد. بعد از اینکه صرب های صهیونیست کار خود را به اتمام رساندند، سازمان ملل وارد عمل شد! تنها کشوری که در آن زمان به مسلمانان بوسنی کمک نمود ایران بود در آن زمان یک گروه فیلمبرداری از ایران به بوسنی رفت و چند روزی را در کنار رزمندگان مسلمان حضور داشت و از حماسه‌های آنها فیلم و گزارش تهیه کرد. در همان سال‌ها یکی از عوامل این مجموعه در برنامه شب خاطره حضور یافت و خاطره ای را از دوران حضور در بوسنی اینگونه بیان کرد: با یک گروه از رزمندگان بوسنایی آشنا شده و به عنوان تهیه گزارش تصویری با آنها همراه شدیم. یکی دو شب را با آنها بودیم. موقع نماز، همگی با هم نماز می‌خواندیم، اما آنها اهل سنت و ما شیعه بودیم. یکی از رزمندگان بوسنیایی که در این گروه بود با تعجب بهم نگاه میکرد. به سراغ مترجم گروه ما رفت و شروع به صحبت کرد و درباره نحوه نماز خواندن ما سوال کرد. نامش احمد بود و در باره اسلام تحقیقاتی انجام داده بود. می خواست اطلاعات بیشتری از شیعه داشته باشد. من هم از این فرصت استفاده کردم و هر زمان بیکار بودیم و حتی در پیاده روی های نظامی در کنار احمد بودم و با او صحبت می‌کردم. درباره خلفا و جانشینی پیامبر سوال کرد. گفتم: نظر شیعه این است که نمی تواند پیامبر جانشین تعیین نکرده باشد. پیامبر در هر بار خروج از مدینه، جانشینی تعیین می کرد امکان دارد که امت اسلامی و همینطور رها کرده باشد؟ اگر اینطور باشد خلیفه اول جایگاه بالاتری دارد. چون پیامبر به فکر آینده اسلام نبود، اما خلیفه اول جانشین تعیین کردو.... درباره امامان و... خیلی با او صحبت کردم. حتی درباره مهر گذاشتن موقع نماز. خلاصه در طی سه روزی که باهم بودیم خیلی با احمد بودم. تا اینکه یک شب کنار من ایستاد و مانند شیعیان با دستان باز و روی مهر نماز خواند. به او تبریک گفتم. بعد هم در جمع دوستان ما وارد شد و گفت: اشهد ان علی ولی الله. ماهمان شب برای او از امام حسین(ع) و اعتقاد به امامت امام زمان(عج) صحبت کردیم. صبح روز بعد حمله دیگری به رزمندگان بوسنی توسط صرب ها در همان منطقه صورت گرفت که با مقاومت رزمندگان مسلمانان بوسنی، صرب‌ها فرار کردند. اما در این حمله گلوله‌ای به گردن احمد به اصابت کرد. احمد در کنار ما و در آغوش برادران شیعه به شهادت رسید. پیکر او را دفن کردیم و برایش مجلس عزای مختصری برپا کردیم. روز بعد به ایران برگشتیم. اما خوشحال از اینکه این سفر ما باعث هدایت یک رزمنده مسلمان، به سوی امامت و ولایت شد. درست بعد از آن سفر بود که سید مرتضی آوینی در صفحه اول نشریه سوره اقدام به چاپ تصویری از یک جوانان بوسنیایی می‌کند که در تقلید از بسیجیان ایران، پیشانی بند "الله اکبر" بر پیشانی بسته بود. آوینی معتقد بود این تصویر، نمادی از تهاجم فرهنگی اسلام به غرب است. این تصویر بعدها به یکی از مشکلات او در مجله سوره تبدیل شد! برای سیدمرتضی چند ماه قبل از شهادت، توبیخ کتبی به خاطر چاپ تصویر از سوی وزیر ارشاد وقت (خاتمی) صادر می‌شود. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /احترام به والدین درکشور عراق و در شهر نجف به دنیا آمد. در جوانی مثل خیلی از دوستان هم‌سن خودش به دنبال پول و شهرت بود. یک باره سر از ارتش عراق درآورد. پله های ترقی را ور حزب بعث پیمودو بالا رفت.حالا برای خودش سرهنگ شده. سرهنگ حزب عراق. در کنار تمام ویژگی هایی بدو خوب که در شخصیت او جمع شده بود، یک صفت بسیار مشخص بود، این جناب سرهنگ بسیار به پدر و مادر شیعه خود احترام می‌گذاشت. گویی شنیده بود پیامبر خدا(ص)فرموده‌اند:هر فرزند نیکو کاری که با مهربانی به پدر و مادرش نگاه کند در مقابل هر نگاه، ثواب یکحج کامل مقبول به او داده می‌شود، سئوال کردند،حتی اگر روزی صد مرتبه به آنها نگاه کند؟ فرمودند:آری. یا اینکه امام صادق(ع) فرمودند: نیکی به پدر و مادر نشانه شناخت شایسته بنده خداست. زیرا هیچ عبادتی زودتر از رعایت حرمت پدر و مادر مسلمان به خاطر خدا ، انسان را به رضایت خدا نمی‌رساند. سرهنگ حکایت ما نیز به خاطر همین احترام به پدر و مادر، به رضایت خدا دست یافت و عاقبتش ختم به خیر شد. اما حکایت او شنیدنی است. روز های زندگی او گذشت تا اینکه صدام ، جنگ با ایران را آغاز کرد. او نیز مانند بقیه نظامیان عراقی مجبور به اعزام به خطوط نبرد شد. در اولین مرخصی که به منزل پدری خود آمده بود با اعتراض آنها مواجه شد. چرا باایرانی ها می‌جنگی؟ مگر نمیدانی آنها برادران شیعه تو هستند؟ مادرش با لحن تند تری گفت: اگر به جنگ با آنها ادامه بدهی حلالت نمیکنم. سرهنگ هم در جواب آنها چیزی نگفت و با خودش فکر کرد؛ اگر از جنگ فرار کنم، حتما اعدام می‌شوم. اگر به ایرانی ها ملحق شوم، خانواده ام را زندانی می‌کنند. چکار کنم!؟ چند روز بعد به جبهه اعزام شد. خودش را به خطوط مقدم نبرد رساند. در یکی از روز ها از سنگر بیرون آمد. پارچه سفید ی به دست گرفت و به سمت سنگر ایرانی ها دوید. او به اسارت ایرانی ها در آمد و اطلاعات ارزشمندی را با خودش آورد. مسئولان وقت سپاه از این اصلاعات استفاده کردند. بعد از مدتی هم، وقتی صداقت اورا دیدند، از اردوگاه اسرای جنگی بیرون آمد و به جبهه نبرد منتقل شد. او در کنار رزمندگان خوزستانی مشغول نبرد با صدام شد. هنوز مدتی از حضور شرهنگ در جبهه ها نگذشه بود که در واحد اصلاعات عملیات مسئولیت گرفت. به خاطر شناختی که از ارتش بعث داشت، با تیم های اطلاعاتی به عمق خاک دشمن می‌رفت. با تشکیل تیپ بدر گردید. در چندین عملیات، از جمله در کربلای ۵ حماسه ها آفرید. سرهنگ که حالا خودش را یک بسیجی می‌دانست، تا روز های پایانی جنگ، بارها تا مرز شهادت رفت اما از جبهه ها جدا نشد. با پایان دوران دفاع مقدس، بسیاری از نیروهای بسیجی به شهر های خود بازگشتند. اما سرهنگ و دوستانی مثل او چه باید میکردند؟ آنها نه ایران کسی را داشتند، نه به عراق می‌توانستند بروند. هنوز مدتی از پایان جنگ نگذشته بود که صدام، به کشور کویت حمله کرد. بعد هم آمریکا، مناطق جنوبی عراق زا اشغال کرد در این فاصله بیشتر نیروهای عراقی راهی کشور خود شدند و مشغول مبارزه با صدام. قیام شعبانیه در کربلا و نجف، یکی از این رویداد هاست. هرچند صدام با کمک منافقین بسیاری از شیعیان را به شهادت رساند. سرهنگ در عراق ماند، با مسلط شدن دوباره حزب بعث بر کربلا و نجف، او با کمک دوستان خود، در روستایی مخفی شده و هر بار ضربه‌ای بر پیکر پوسیده حزب بعث وارد می آورد. او دلش برای رفقای شهیدش تنگ شده بود. می‌گفت: می‌خواهم به آنها ملحق شوم. در یکی از این عملیات‌ها، همراه با سه نفر از دوستانش به یک مرکز مهم اطلاعات ارتش عراق در اطراف نجف حمله کردند. آنها موفق شدند چند تن از فرمانده هان ارتش صدام را به هلاکت برسانند. در این جمله شجاعانه که به درگیری منجر شد، سرهنگ به شهادت رسید. دوستان او، پیکرش را در بیابان های اطراف نجف مخفی کرده و چند روز بعد، پیکرش را به وادی‌السلام آورده و مخفیانه دفت کردند. سرهنگ مزد سال ها شجاعت و فداکاری در راه اسلام را با شهادت دریافت نگود، زیرا شهادت بهترین مزد خوبان است. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /نهضت جهانی اسلام نعمت اسلام، بزرگترین نعمتی است که خدا به ما عطا نموده. حالا برخی از ما اینقدر در زندگی روزمره مشغله ها غرق می شویم که فراموش می‌کنیم چه نعمتی داریم، ما مانند ماهی درون آب هستیم که قدر آب را نمی داند، اما برخی دیگر از انسان ها، مانند ماهی بیرون از آب، آنقدر تلاش می‌کنند تا به نعمت آب دست پیدا کنند. آنگاه به خوبی قدر زندگی در آب را خواهند دانست و حتی برای حفظ این نعمت از جان خود خواهند گذشت. مالکوم ایکس، یکی از رهبران جنبش سیاه پوستان آمریکا و بدون شک یکی از معروفترین مسلمانان این کشور می باشد. او با نام سابق مالکوم لیتل، پسر یک معجزه گر مسیحی بود. وقتی مالکوم تنها ۶ سال داشت، پدرش به دست گروهی نژادپرست کشته شد. پس از آن سرپرستی مالکوم به خانواده های متعددی سپرده شد. تا زمانی که به سن نوجوانی رسید و زندگی همراه با خلاف و تبهکاری را در چندین شهر بزرگ آمریکا تجربه نمود. که هنگام سرقت از یک خانه مجلل، دستگیر و به ۸ تا ۱۰ سال زندان محکوم شد. زمانی که مالکوم در زندان بود، یکی از برادران او به عضویت گروه مسلمانان سیاهپوست امت اسلام درآمد مالکوم از طریق برادرش با این سازمان آشنا شد پس از نامه‌نگاری با رهبری این جنبش شروع به مطالعه در حوزه‌های مختلف از جمله فلسفه مذهب تاریخ و ادبیات اسلامی نمود. رهبر گروه در نامه‌ای به مالکوم از او خواست که زانو زده و در مقابل الله تعظیم کند. از آنجایی که تعظیم کردن برای مالکوم آسان نبود، یک هفته طول کشید تا خودش را راضی به تعظیم و دعا در مقابل الله کند. مالکوم مسلمان شد و در زندان برای ترویج گروه امت اسلام، به تیم مناظره زندان پیوست و با تیم‌هایی از دانشگاه هاروارد رقابت نمود. پس از مدت کوتاهی، شهرت مالکوم در زندان پیچید و زندانیان زیادی به کلاسهای مناظره می‌آمدند تا صحبت کردن مالکوم را ببینند. او بالاخره در سال ۱۹۵۲ از زندان آزاد شد و با انگیزه، استعداد و هوش ذاتی که داشت، خیلی زود یکی از سخنرانان اصلی گروه امت اسلام گردید. مالکوم در اولین برخورد، از تعداد کمی از اعضای امت اسلام که چیزی حدود ۴۰۰ نفر بود متعجب شد. پس از ۱۲ سال فعالیت مالکوم در امت اسلام، اعضای این گروه به ۳۰۰ هزار نفر رسید و در تمامی شهرهای اصلی آمریکا به کمک او، یک مسجد بنا شد. شجاعت، هوش، سخنوری و از همه مهمتر، توانایی او در برقراری ارتباط صادقانه با مخاطبانش، باعث گردید که یکی از تاثیر گذارترین چهره های مردمی تاریخ آمریکا تبدیل شود. او در دوران خود افراد زیادی را مانند محمد علی کلی و مسلمانان اضافه نمود. مالکوم ایکس پس از ۱۲ سال به دلیل اختلاف با رهبر گروه امت اسلام، از این گروه جدا شد و سازمان خودش را تاسیس کرد. او پس از مشرف شدن به مکه بود که برادری واقعی بین نژاد های مختلف، از جمله سفید و سیاه را در مناسک حج از نزدیک لمس کرد. یک سال بعد در سن ۳۹ سالگی درست زمانی که مالکوم در نظر داشت با رهبران جنبش مدنی سیاه‌پوستان آمریکا همکاری کند. در یک سخنرانی در جلوی چشمان همسر و فرزندانش به رگبار بسته شد تا ندای اسلام در مهد تمدن آزادی بیان خاموش شود. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 سالها بعد نوه دختری او به نام مالکوم شباز، راه پدربزرگش، مالکوم ایکس، را ادامه داد. او دوران کودکی و نوجوانی پرفراز و نشیبی را سپری نمود. مالکوم شباز، مالکوم سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۷ را به آرامی سپری و سعی کرد تا از خاطرات تلخ کودکی و نوجوانی خود فاصله گرفته و وارد دوران جدیدی از جوانی شود. در این مدت مالکم با افکار و اندیشه‌های پدربزرگ خود بیشتر آشنا شد و به آن‌ها گرایش پیدا نمود. او سال ۲۰۰۸ برای شرکت در کنفرانسی به عنوان رهبران مسلمان آینده به دوحه قطر رفت. بعد برای تحصیل مذهبی تصمیم گرفت به کشورهای اسلامی برود. مالکوم مدتی در سوریه زندگی کرد و در آنجا مشغول به مطالعه دروس اسلامی شد و زبان انگلیسی تدریس می نمود. شباز کتابی را درباره تجربیات شخصی اش از زندگی و سفر به کشورهای اسلامی منتشر کرد. مالکوم شباز در سال ۲۰۱۰ به مکه سفر در مراسم حج شرکت می نماید. وی علاوه بر انگلیسی، در زبان‌های فرانسه، اسپانیولی و عربی نیز تسلط تسلط دارد. شباز تجربه بسیار مهم و لذت بخش خود را سفر به مکه و رفتن به دمشق برای فراگیری علوم اسلامی در حوزه علمیه زینبیه دانست. در همین سفر است که وی به زیارت حرم نوه پیامبر رفته و با مبانی شیعه آشنا می‌شود. او خود را یک پیروزی اهل بیت: نامید و بعد از آن عقاید شیعه را ترویج می کرد. او مرتباً از شهری به شهر دیگر در آمریکا رفته و از حقوق سیاهان دفاع و تبعیض و خشونت علیه سیاهان را افشا می کرد. فعالیت وی به داخل ایالات متحده محدود نشده و کشورهای اروپایی و عربی و اسلامی نیز از مخاطب مقاصد سفر مالکوم به حساب می آمدند. در اثنای این فعالیت ها، حساسیت نهادهای امنیتی آمریکا نسبت به وی روز به روز افزایش یافت. سال ۲۰۱۲ در حالی که شباز قصد سفر به تهران برای شرکت در کنفرانس هالیوودیسم را داشت، توسط اف‌بی‌آی بازداشت شد. خبر این بازداشت را پرس‌تی‌وی در سطح گسترده منتشر نمود. مالکوم پس از آزادی، نسبت به حساسیت‌های نهادهایی نظیر اف بی آی وی بر فعالیت‌هایش خبر داد. مالکوم شباز در سال ۲۰۱۳ به مکزیک رفت تا با دوستان خود دیدار کند و از این طریق راهی ایران شود. اما ناگهان رسانه های دنیا، اخبار مرگ وی را پخش کردند! همه آزاد اندیشان انگشت اتهام را به نهادهای امنیتی آمریکا اف‌بی‌آی نشانه رفتند. او به طرز مشکوکی مانند پدربزرگش به قتل رسید. اما همه فهمیدند که این جوان تاوان دفاع از حق و عدالت و گرویدن به آیین شیعه را داده است. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /اسلام شناس اگر کسی با فطرت الهی و پاک خود، به بررسی ادیان ابراهیمی بپردازد، خیلی سریع به این نتیجه خواهد رسید که اسلام، جواب تمام پرسش های او در زمینه های مختلف خواهد داد. در میان فرقه های اسلامی، از تحقیقات کافی انجام دهد، به پویایی و حقیقت شیعه خواهد رسید. در این میان برخی افراد بودند که در شرایط مختلف چنین کاری را انجام دادند، آنان با تحقیقات گسترده و بدون توجه به تبلیغات منفی غرب، به حقانیت شیعه پی برده و مذهب اهل بیت را انتخاب کردند. ادواردو آنیلی در ۱۹۵۴ در نیویورک متولد شد وی تنها پسر و وارث مولتی میلیاردر مشهور ایتالیایی سناتور جیووانی آنیلی بود و مادرش، مارلا کاراچیلو، یک پرنسس یهودی بود. ادواردو پس از اتمام تحصیلاتش در کالج آتلانتیک، برای ادامه تحصیلاتش در زمینه ادبیات مدرن و فلسفه شرق به دانشگاه پرینستون رفت. پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی برای مطالعه عرفان و مذاهب شرقی به کشورهای هند و ایران سفر کرد. پدر مسیحی ادواردو یکی از پولدار ترین و بانفوذترین افراد ایتالیا است. درآمد سالیانه خانواده آنیلی بیش از ۶۰ میلیارد دلار تخمین زده می‌شود. کارخانه ماشین سازی فیات، فِراری، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانه صنعتی، بانک‌های خصوصی، شرکتهای طراحی مد و لباس روزنامه‌های لاستامپا،کوریره،دلاسرا و باشگاه فوتبال یوونتوس تنها بخشی از اموال خانواده آنیلی است‌. اما ادواردو انجیل و تورات را خوانده، اما اینها او را قانع نکرده بود. در ۲۰ سالگی بر حسب اتفاق در کتابخانه چشمش به قرآن افتاده و چند آیه از آن را می‌خواند و احساس می‌کند این نمی‌تواند کلام بشر باشد. قرآن را کامل می خواند و تصمیم می گیرد مسلمان شود؛ بدون اینکه نیاز به مشورت با کسی را احساس کند. بعد به یک مرکز اسلامی در نیویورک می‌رود و آنجا می گوید من می خواهم مسلمان شوم، شهادتین را می‌گوید و آنجا نامش را "هشام عزیز" می گذارند. ادواردو پس از سفر به ایران شیعه شد. اولین آشنایی ادواردو با انقلاب اسلامی ایران در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۵۹ رخ داد؛ یک هفته پس از مناظره تلویزیونی دکتر قدیری ابیانه با خبرنگاران آمریکایی، عراقی و ایتالیایی که از شبکه تلویزیونی ایتالیا به طور زنده (در تاریخ ۲۴ فروردین ۱۳۵۹) پخش می‌شد؛ مناظره‌ای که بخش‌هایی از آن در فیلم مستند ادواردو نیز گنجانده شد. او که تنها شش ماه از قدیری جوانتر بود، تصمیم به آشنایی و دوستی با قدیری می‌گیرد و به عنوان ناشناس به منزل او مراجعه می‌کند. دکتر قدیری درباره این دیدار می گوید: "یک هفته بعد از شرکت در میزگرد تلویزیونی که ادواردو آن را دیده بود، من در اقامتگاه سفارت بودم، دربان سفارت گفت که جوان ایتالیایی آمده و می‌خواهد شما را ببیند. من هم گفتم اگر می‌شود به او بگویید فردا برای ملاقات بیاید. ولی بعد از لحظاتی دربان سفارت دوباره زنگ زد که این جوان می‌گوید "خدا هر در بسته ای را می گشاید" من هم گفتم فوراً در را باز کنند و خود هم به استقبالش رفتم. جوان قدبلند لاغری بود که خودش را ادواردو آنیلی معرفی کرد. من بدون اینکه انتظار جواب مثبتی از او داشته باشم، از او پرسیدم که شما با خانواده آنیلی معروف نسبتی دارید و گفت من پسر هستم! آن شب با کلی صحبت کردم و فهمیدم مسلمان شده چون ادواردو مسلمان شده بود پدرش حاضر نشد که ارث و میراثش را به دست او بسپارد؛ لذا پسرعموی مسیحی اش را به عنوان جانشین تعیین کردند. اما ناگهان این خبر پیچیده پسرعمویش بر اثر سرطان ناشناخته فوت کرد. بدین ترتیب آخرین مسیحی خانواده او نیز فوت شد و تنها ادواردو باقی مانده بود. @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 این بدین معنی بود که تا رسیدن اموال این خانواده به دست یهودیان، یک گام باقی مانده بود و آن مرگ ادواردو بود. نکته دیگر اینکه خواهر ادواردو با یک خبرنگار یهودی به‌نام "الکان" ازدواج می‌کند و از او چهار بچه دارد. بدین ترتیب به نظر می‌رسد پیوند این خانواده با صهیونیست‌ها، محکم شده. ادواردو چندین بار به ایران آمد. در سفر اولش به ایران به دیدار امام خمینی، آمده بود و امام هم پیشانی او را بوسیده بود. که ادواردو در سفر خود به ایران در تاریخ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۶۰ در صف اول نماز جمعه تهران به امامت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای شرکت کرده بود. آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود بدون ذکر نام می‌نویسد که پسر رئیس فیات که مسلمان شده است، با امام دیدار کرد. در این ملاقات آیت الله خامنه ای هم حضور داشت. جالب است که این خاطرات ادواردو در ایران منتشر شده است. در این سفر خوب مشهد، برای زیارت امام رضا(ع) رفت و در آنجا به شدت تحت تاثیر زیارت قرار گرفته بود. و می‌گفت که من وجود امام رضا(ع) را حس می کردم. وقتی از او پرسیدم از امام رضا چه خواصی گفت خواستی؟ گفت: خواستم که از خدا بخواهد که قلب پدرم را نسبت به من مهربان کند. ادواردو با اعمال نفوذ ای که داشت، کانال یک تلویزیون ایتالیا را قانع کرد یک فیلم مستند راجع به کشورهای اسلامی بسازد و تهیه‌کنندگی فیلم را نیز خودش برعهده گرفت. در این راستا به ایران هم آمد و بعد هم این فیلم را در تلویزیون به نمایش گذاشت. بعد از نمایش آخرین قسمت با "ایگور من" خبرنگار روزنامه"لاستامپا"درباره اسلام به مناظره نشست. همچنین وقتی کتاب سلمان رشدی منتشر شد، یک ناشر ایتالیایی تصمیم گرفت آن را منتشر کند! ادواردو با شنیدن این خبر به دیدن او رفت و او به خاطر انتشار این کتاب اعتراض کرد. قدیری درباره فعالیتهای وی می‌گوید: "او می‌گفت که نمیتوانم ببینم به مقدسات من توهین می شود و من هیچ حرفی نزنم. وی همچنین در برابر جنایات اسرائیل در فلسطین طاقت نمی‌آورد و به نخست وزیر و رئیس جمهوری و حتی سران کشورهای دیگر زنگ می‌زد و خواستار جلوگیری از این اقدامات می شد. که من به او گفتم داری با این کارها شهادتت را جلو می اندازی. صهیونیست‌ها دست از سر تو بر نخواهند داشت. از این کارها پرهیز کن." حسین عبدالهی دوست ایرانی او می‌گوید: "ادواردو تحت فشار اقتصادی بسیار سختی قرار داشت. خانواده آنیلی وی را به صورت کامل تحریم اقتصادی کردند. به گونه‌ای که وی حتی برای تاکسی سوار شدن پول نداشت. یک روز با ادواردو به نمایندگی هواپیمایی ایران ایر در ایتالیا رفتیم که برای ادواردو بلیط سفر به ایران تهیه کنیم. کارگزار ایتالیایی شرکت ایران ایر گفت که من نمی توانم برای ادواردو بلیط رزرو کنم. پس از مشاجره با وی مشخص شد که منشی پدر ادواردو با آن کارمند تماس گرفته و دستور داده بود، حق ندارد برای ادوآردو بلیط صادر کند. خانواده آنیلی برای آنکه ادواردو را از ارث محروم کنند، سعی زیادی در دیوانه جلوه دادن وی داشتند!! به همین منظور وی را در یک بیمارستان روانی بستری کردند، که به گفته خود ادواردو همه اعضای آن یهودی بودند. ادواردو می‌ترسید که در آنجا وی را تحت درمان و شستشوی مغزی قرار دهند و حتی یکبار از آنجا فرار کرده بود. رضا برجی عکاس مشهور دفاع مقدس می‌گوید: "من درایتالیا ادواردو انیلی پسر مشهورترین ثروتمند ایتالیا کسی که صاحب باشگاه یوونتوس و کارخانجات فیات، فراری و مازراتی و... است را دیدم. خیلی ساده بود. قبلا از ادواردو شنیده بودم و انتظار داشتم با لباس رسمی و به قول معروف شق و رق ببینمش، نه ظاهری ساده و مردمی، بچه ها گفتند خانواده ادواردو او را ترک کرده‌اند و حتی از نظر مالی هم مشکلات زیادی دارد. @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 بعد از صرف شام حدود یک ساعت با هم حرف زدیم. خیلی ارادت عجیب و غریبی به امام داشت. یه شوق وحشتناکی داشت به امام. اولش باور نمیکردم. بعد از شام خود شروع به صحبت کرد و گفت من دنیا را طور دیگری می بینم. دنیایی من دنیایی خالص است. خالص را این طوری معرفی می کنم که دنیای من یک وجود دارد. مثل آب نیست که از ترکیب اکسیژن و هیدروژن باشد. مثل الماس است؛ که تنها یک تک ماده خالص است. با هیچ چیزی حل نشده. من شیعه هستم. ادواردو می گفت: شیعه تک است. چیزی دارد که سایر ادیان ندارند وابستگی به ولایت اهل بیت است. اهل بیتی که هر کدامشان تک و بدون مشابه هستند. ما تنها یک امام علی (ع) داریم. یک امام حسین علیه السلام که تک است. کاری که امام حسین علیه السلام کرد را هیچ کس در تاریخ نکرد. و اهل بیت منحصر به فرد و تک هستند. این تنها مشخصه شیعه است. ادواردو می گفت : من الماس هستم. با هیچ چیز دیگری آمیخته نشده ام. الماس یک ماده تک است. اگر بتوانیم در مسائل فرهنگی و هنری این را به جوامع غیر مسلمان انتقال بدهیم، این الماس بودن را می پذیرند؛ زیرا شیعه الماس است، در سایر ادیان مشابه وجود دارد. مثلاً برای اهل سنت بین خلفای اول و دوم نزدیکی و مشابهت وجود دارد؛ ولی امام علی علیه السلام امام علی است و هیچ مشابهی در تاریخ بشریت ندارد. در شیعه هر امامی تک است. شیعه مانند دنیایی که جداگانه و زنده در این دنیا وجود دارد. اذان شیعه تک است نمازش تک است و مهم‌تر از همه اهل بیت و رهبران اصیل دارد. امام علی علیه السلام از همه مشخصه های بارز ای که دارد بگذریم همین که اولین مسلمان بعد از پیامبر بودند برای ولایت و پیروی کفایت می‌کند. ادواردو می گفت باید شیعه بودن را برای همیشه حفظ کنیم و جمهوری اسلامی کمک کند تا آن را در دنیا نشان بدهیم. بعد از آن من شروع به صحبت کردم. چون ادواردو اصرار داشته از جنگ و خاطرات جبهه برایش تعریف کنم. دوستان گفته بودند من عکاس جنگ بودم. با هیجان و کنجکاوی مشتاق شنیدن خاطرات من بود. مشتاق شهدا بود. از جمله شهید باکری؛ خیلی خوشش آمده بود که آن شهید گفته می‌خواهم مفقود الاثر بشوم تا جنازه من حتی یک متر از زمین خدا را اشغال نکند. ادواردو با همان ادبیات خودش می گفت این فرد (شهید‌باکری) باید خیلی شلاق حرف آن را خورده باشد که چنین غلظت بالایی در معنویت داشته است. جنگ ما را از یک زاویه می دید که ما الان کمتر بهش رسیده ایم. می‌گفت جنگ شما یک معدنی است که باید از آن استخراج کنید و خیلی هم سختی دارد. دیدگاهش برایم جالب بود که یک نفر اینقدر باهوش باشد و نسبت به یک واقعه تاریخی که از زمانش چند سال گذشته و تمام شده نگاه سرمایه‌ای دارد. گفت باید این معدن را استخراج کنید، استخراج هم سختی دارد، توی تونل ریزش هست، سختی هست، ولی باید استخراج کنید. خودش هم سختی کشیده بود. می‌گفت من اگر الان شیعه ام، شیعه بودن را به سختی نگه داشته ام. الان هم که اینجا آمده‌ام از مراقبین فرار کرده و قالشان گذاشته ام. از نظر مالی هم در سختی بود و یادم هست که بچه ها می گفتند وضعیت مالیش خوب نیست. می‌گفت ایران را خیلی دوست دارم. می‌خواهم به ایران بیایم. ادواردو خیلی امام را دوست داشت. ایشان را از زاویه ولایت می‌دید. آن نگاه عارفانه ای که رزمنده‌ها به امام داشتن را به نوعی دیگر داشت. او با امام نسبت خاصی داشت که ما نتوانسته‌ایم داشته باشیم. عاشق و شیدای امام بود حتی اگر درباره افرادی که مخالف امام بودند حرف میزدیم بدش می آمد، می گفت اصلاً درباره این ها صحبت نکنید. می گفتیم غیبت نیست. می‌گفت نه من نمی خواهم از این آدم ها اصلاً بشنوم. حتی گفته بود تعجب می کنم چطور بعضی به اشارات امام توجه نکرده‌اند. بعد از رستوران خداحافظی کردیم و رفتیم قبل از رفتن گفتیم: باز هم میتوانیم تو را ببینیم؟ گفت نمی‌دانم با من چه کار خواهند کرد. انگار به خوبی از اوقات خود مطلع بود. @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 دقیقاً جمله اش این بود که نمی‌دانم با من می‌خواهند چه کار کنند. ادواردو خودش را آماده شهادت کرده بود مثل شب های قبل از عملیات خداحافظی کردیم. به شوخی گفتم بچه‌ها، این نور بالا می‌زند. بچه‌ها خندیدند. متوجه نشده گفت چی؟ برایش توضیح دادیم که در چه په به بچه هایی که می خواستند شهید شوند می گفتند. گفت پس من هم همش نوربالا میزنم. ولی بعد گفت شوخی کردم. من چراغی ندارم که نور بالا راه بروم. اما در نوامبر سال ۲۰۰۰ جسد ادواردو آنیلی در بزرگراه تورینو - ساوانا در شمال ایتالیا و در نزدیکی شهر تورین پیدا شد. اتومبیل وی نیز که یک فیات کرومای خاکستری بود، بر روی پل رومانو و در حالی که چراغ های راهنمایی اش روشن بود و درهای آن باز بود، رها شده بود. پلیس ایتالیا مرگ ادواردو را خودکشی تشخیص داد و علت آن را استفاده بیش از حد از مواد مخدر اعلام کرد. اما دلایل روشنی وجود دارد که حاکی از قتل ادواردو است.در ادامه به ذکر این دلایل می‌پردازیم: ۱) نخست اینکه ادواردو به هیچ وجه معتاد نبود و حتی در مواردی مشاهده شده است که با دوستان و نزدیکانش که از مواد مخدر استفاده می‌کردند ساعت‌ها گفتگو می کرد تا آنها را از این کار باز دارد. دکتر قدیری ابیانه در وبلاگ شخصی خودش درباره یک مورد از تلاش های این چنینی ادواردو می گوید: "در سفری که ادوارد به ایران داشت، با برادر یکی از دوستان ما که معتاد بود کلی صحبت کرد و خیلی تلاش کرد تا او را با منطق و استدلال از مصرف مواد مخدر مصرف کند." به هیچ وجه منطقی به نظر نمی‌رسد که چنین فردی به دلیل استفاده بیش از حد از مواد مخدر خودکشی کند. ۲) در اسلام خودکشی به شدت منع شده است. ادوارد و شخصی به شدت آرمانگرا بود که حتی مایل نبود برای کاستن از فشارها و تهدیدات، به صورت مصلحت آمیز اعلام کند از اسلام روی برگردانده است. هدف وی شناساندن اسلام به مردم ایتالیا و غربی ها بود. چنین فردی چگونه می‌تواند خودکشی کند؟ خودکشی اقدامی است که افراد بی دین و کسانی که به آخر خط رسیده اند، انجام می دهند. این در حالی است که ادوارد و به فردی کاملاً معتقد تبدیل شده بود و هنوز در ابتدای راه بود و کارهای زیادی برای انجام دادن داشت. آشپزی ادواردو می گوید صبح روزی که وی به قتل رسید، نوع غذای ناهار اش را مشخص کرده بود. حال این سوال مطرح می‌شود کسی که قصد خودکشی داشته باشد، چرا باید برای دو یا سه ساعت بعد از سفارش غذا بدهد؟ ۴) عبداللهی با اشاره به برنامه‌های بلندمدت ادواردو می گوید: "او می گفت می خواهم به ایران بروم و پناهنده سیاسی شوند و در قم به تحصیلات هم ادامه دهم." ۵) مورد مشکوک دیگری که درباره شهادت ادواردو وجود دارد این است که هیچگونه بررسی تکمیلی درباره نحوه قتل و انجام نشد. جسد وی کالبدشکافی نشد و مرگ وی فورا خودکشی جلوه داده شد. حتی قبل از آنکه پلیس مرگ وی را به صورت رسمی خودکشی اعلام کند، برخی روزنامه‌ها خبر خودکشی پسر رئیس کارخانه فیات را چاپ کردند و ذهن مردم را کاملا به سمت گزینه خودکشی سوق دادند. جسد وی نیز تا ظهر فردای روز حادثه به خاک سپرده شد تا فرصت برای هیچ گونه تحقیقی مهیا نباشد. ۶) پس از مرگ ادواردو سانسور مطلقی درباره مسلمان بودن، عقاید و حتی سفر وی به ایران انجام شد. پس از مرگ ادواردو تمامی اسناد و شواهد مربوط به فعالیت‌ها و زندگی وی جمع‌آوری شد و حتی فیلم مستندی که توسط وی ساخته شده بود و در آرشیو کانال یک ایتالیا بود از آرشیو خارج شد. ۷) دکتر باوا یکی از دوستان صمیمی ادواردو بود که به نحوه رسیدگی به پرونده ادوارد و اعتراض کرد. وی در سال ۲۰۰۱ نامه‌ای به شورای عالی قضایی ایتالیا نوشت و در آن ضمن انتقاد از فرایند رسیدگی به پرونده ادواردو، علت عدم استفاده از آدمک انسانی برای بازسازی صحنه خودکشی را جویا شد. به عقیده وی شواهد موجود درباره لباس ها و کشف ادواردو خودکشی را تایید نمی‌کنند. @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /پسر سلطان شراب ادواردو آنیلی در سفری که به ایران آمده بود، یکی از دوستان ایتالیایی خود را هم آورده بود. جوانی به نام لوکا گائتانی. بعد هم به دکتر قدیری ابیانه گفته بود که دوستش لوکا را تا مرز قبول اسلام آورده و از ایشان خواست تا با او صحبت کند. پدر لوکا مالک کارخانه بزرگ و قدیمی تولید مشروبات الکلی در ایتالیا بود. کارخانه‌ای که اینک به دست برادر لوکا یعنی جلاسیو به همراه مراکز پورنو اداره می‌شود. آقای قدیری قبلاً در رم به منزل او رفته بود. در آن زمان، او با زنی که در تلویزیون ایتالیا مشغول به کار بود زندگی می کرد. اما در تهران، دکتر قدیری در ملاقات ای در هتل آزادی با او به صحبت نشست. سوالات ذهنی لوکا جواب داده شد. در پایان همان جلسه لوکا به تشیع گروید. اما قرار شد اسلام آوردن خود را پنهان نماید تا آسیبی به او نرسد. دکتر قدیری توضیح داد که در صحبت با او به این نتیجه رسیدم که او در کلیات اسلام مشکلی ندارد، اما عاملی باعث می شود که از پذیرش اسلام امتناع کند. با شناختی که از تبلیغات ایتالیایی ها درباره اسلام و حجاب و وضعیت زن در اسلام وجود داشت، حدس زدم که مشکل همین مسئله باشد. لذا در این مورد با او بیشتر صحبت کرده و فلسفه حجاب در اسلام و قوانین درباره زن را تشریح کردم. این مسئله برای لوکا که از خانواده بود که از طریق پرنوگرافی و مشروبات الکلی به ثروت افسانه‌ای دست یافته بودند بسیار جذاب بود و بلافاصله مسلمان و شیعه شد. از اسلام آوردن او مدتی گذشت. او با دوستان مسلمان در ارتباط بود اما به دلیل ماجرایی که برای ادوار پیش آمد، اسلام خود را علنی نمی کرد. تا اینکه.... بنابر نوشته روزنامه ایل جورناله به نقل از شاهد، لوکا که به شغل فیلمبرداری سینما مشغول بود، به صورت آشفته‌ای در ساعت ۲ نیمه شب ۱۳ فروردین، دوم آوریل ۲۰۰۷ در حالی که عصبی بود از خانه خارج شد. سپس جسدش در زیر پل گاریبالدی در حاشیه رودخانه تراستوره در رم یافت می‌شود. عجیب این که لوکا سومین برادر این خانواده است که با مرد مرموز روبه رو می‌شد. تنها برادر زنده او نیز به تولید مشروبات الکلی و امور پرنو مشغول است. برخی صاحب‌نظران می‌گویند: باید بررسی شود که آیا آخرین برادر او همسر و فرزندان یهودی دارد یا نه!؟ چون یکی از روش‌های صهیونیست‌ها برای تمرکز ثروت، ازدواج و افراد بسیار ثروتمند است تا از این طریق ثروت به فرزندان یهودی زاده برسد. اما توطئه در اینجا ختم نمی‌شود، بلکه مردمی در خانواده که یکی از آنها با زن یهودی ازدواج کرده شروع می شود. به نحوی که سهم الارث وارثان یهودی افزایش یابد. بلایی که بر سر خانواده ادواردو نازل شد ظاهراً خانواده گائتانی نیز دچار آن شده است. ادواردو را به شهادت رسانده و جسد او را در زیر پل قرار داده و خودکشی وانمود کردند، و همین طریق برای قتل لوکا به کار گرفته شد. در حالیکه پلکان مسیر رفتن به زیر پل، به خون لوکا آغشته بود، جسد او در زیر پل پیدا شده و به رغم برداشت های اولیه درباره قتل او، دست‌هایی در ایتالیا تلاش کردند تا این ماجرا خودکشی جلوه دهند. شباهت قتل هر دو نفر (ادواردو و لوکا) نشان می‌دهد که شهادت آنها توسط یک گروه انجام شده است با این تفاوت که لوکا از نظر جسمانی قوی‌تر از ادوارد بوده و مقاومت هایی از خود نشان داده و زخمی بر بدن او مشاهده گردیده است که پلیس درصدد نسبت دادن آن به زخمهای هنگام پر شدن از پل بود، حال آنکه در او خود را از پرت کرده بود نباید مسیر راه به خون آغشته باشد. برخی منابع سعی می‌کنند با گمان پردازی، قتل او را به معتادانی که ممکن است در محل تردد داشته‌اند نسبت دهند و یا او را نیز به اعتیاد مواد مخدر متهم نمایند! @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 این مجموعه با نام حُرّ آغاز شد. اولین شهید کربلا که به وسیله امام خوبی ها راه صحیح را پیدا نمود، و با یادی از دیگر شهدای توّاب کربلا به پایان خواهد رسید. این روایت که حسین علیه السلام چراغ هدایت و کشتی نجات می‌باشد را بارها شنیده ایم. حتی اهل سنت نیز نقل کردند. اما اکنون بیشتر آن را حس می‌کنیم. درباره این حدیث و مصادیق آن در کربلا نمونه های بسیاری سراغ داریم. کسانی که با یک نگاه مولای مظلوم مان، زندگی و دنیای خود را رها کرده و به امام خوبی ها پیوستند. اصلاً نگاه به چهره امام، برای برخی افراد پاک فطرت زمینه هدایت را فراهم می‌کرد. زهیر مرد جنگاور و شجاعی از اهالی کوفه بود. در جنگ‌های زمان خلفا در فتوحات اسلامی حضور داشت. گفته‌اند که بعد از قتل عثمان خلیفه سوم به امام علی علیه السلام نپیوست! و ظاهراً راهی مخالف امام در پیش گرفت. از اقبال بلندش در سال ۶۰ هجری به سفر حج رفت و در مسیر بازگشت با کاروان امام هم مسیر شد، اما با واسطه حرکت می‌کرد و خودش را نشان نمی‌داد. که خوش نداشت که نگاهش به نگاه امام بیفتد. هرچند امام را کامل می شناخت و برخی می‌گویند که او از دوستان دوران کودکی امام بود. تا اینکه در یکی از منازل بین راه، کاروان او و امام در یک جا توقف کردند. زهیر و یارانش مشغول غذا خوردن بودند که قاصد امام به خیمه زهیر وارد شد و گفت که امام زهیر را دعوت کرده. ابومخنف تاریخ نویس عاشورا می‌گوید: در این وقت هرکدام از آن‌ها لقمه ای را که در دست داشتند انداختند. یک دفعه دُلهَم، همسر زهیر، سکوت را شکست و به زهیر گفت: پسر رسول خدا تو را دعوت کرده اما تو نزد او نمی روی؟ برخیز و برو! زهیر وقتی میرفت چهره اش گرفته بود. اما وقتی برگشت، شاد و خندان بود. دقایقی بعد کاروان زهیر به کاروان امام ملحق شد. کسی به درستی نمی‌داند امام به زهیر که گفت. اما هر چه بود این سیاره دوباره به مدار خود بازگشت. از اینجا به بعد بارها نام زهیر را در رخدادهای عاشورا می‌بینیم و کلام استوار اش را می‌شنویم. خلاصه اینکه زهیر که اعتقادی به افکار شیعه و امامت نداشت با شعاع نور چراغ هدایت حسینی شد و تا تاریخ آزادی و آزادگی وجود دارد، نام او خواهد درخشید. ظهر روز عاشورا فرا رسید. بعد از پایان نماز، زهیر از امام علیه‌السلام اجازه خواست و راهی میدان شد و شعارهایی می‌خواند مبنی بر اینکه به دست امام خود راهی رایت را پیدا کرده و شیعه شده او مبارزه سختی با سپاه کوفه کرد. شجاعت او مثال‌زدنی بود هر کس که به جنگ و می‌آمد یا کشته می‌شد یا مجروح! تاریخ‌نویسان اشاره کرده اند که بیش از ۱۰۰ نفر به دست زهیر کشته مجروح شدند. او پس از رزم شجاعانه، وصلی عاشقانه داشت و به کاروان شهدای کربلا ملحق شد. امام حسین علیه السلام پس از شهادت او دعایش کردند و فرمودند: ای زهیر، خدا قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده، به لعنت ابدی خود گرفتار سازد. خبر شهادت زهیر بن قین به همسر با وفای او رسید غروب عاشورا به غلامش گفت برو مولایت زهیر را کفن کن. غلام زهیر راهی قتلگاه شهدا شد. وقتی بدن مطهر امام حسین(ع) را عریان در قتلگاه دید با خود گفت چگونه مولایی زهیر را کفن کنم ولی حسین علیه السلام را اینطور رها کنم؟ سپس امام را در پارچه‌ای که همراه داشت پیچید و ظاهرا با پارچه پارچه کفن کرد. امام زمان عجل الله در زیارت ناحیه مقدسه اینگونه به او سلام می دهند: "سلام زهیر بن قین بجلی" آنکه وقتی امام علیه السلام به او اجازه ترک کربلا و بازگشت داد، عرض کرد: به خدا سوگند هرگز شما را ترک نخواهم کرد. آیا فرزند رسول خدا(ص) را در حالی که گرفتار و اسیر در دست دشمن است، رها کنم و خود رهایی یابم؟ آیا این نجات است؟ خداوند آن روز را برای من نیاورد. برای ما خیلی عجیب است! این که می‌بینیم برخی از بزرگان تاریخ معاصر و از افراد انقلابی و مومن در گذر زمان، را عوض کرده و به سپاه دشمن ملحق می‌شوند! و درست برعکس آن، کسانی که امیدی به نجات ایشان نداریم با عنایت خدا راه سعادت را پیدا می کنند. شهید آوینی با استناد به روایات می گفت: همه را در این عالم به بلای کربلا می آزمایند! @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 اخلاص و ایمان او بالاخره باعث سعادت و نجاتش گردید.حلاس شبانه از خیمه ها بیرون آمد و سریع خودش را به اردوی امام حسین علیه السلام رساند. او روی ماندن در خیمه های ارباب خود را نداشت. لذا به فرماندهی حبیب بن مظاهر در نبرد اول جام شهادت را نوشید.زهیر بن سلیم هم از جمله کسانی است که شب عاشورا خودش را به امام خوبی ها رساند و به اصحاب آن حضرت پیوست. وقتی راه درست را یافت خالصانه مشغول جهاد در راه خدا شد و مشتاقانه در حمله اول شهد شهادت را نوشید. او پس از فیض شهادت به فیض دیگری نیز نائل آمد! و آن اینکه امام عصر عجل الله در زیارت ناحیه مقدسه برو سلام داده است. سوار بن ابی حمیر نیز قبل از شروع جنگ به امام و یارانش ملحق شده بود. در حمله اول مجروح گردید. سپاه کوفه او را اسیر کرده اند و نزد عمر سعد بردند. ابن سعد خواست او را به شهادت برساند. بستگان او که در سپاه کوفه بودند از عمر سعد خواستند که او را آزاد کند، چون به شدت مجروح است. سوار را آزاد کردند. اما پس از مدتی در اثر شدت جراحات به شهادت رسید. این جانفشانی و حمایت از دین حق توسط این سرباز فداکار اسلام از سوی امام عصر عجل الله با سلامی که در زیارت ناحیه آمده مورد تمجید قرار گرفته: السلام علی الجریح الماسور سوار بن ابی حمیر الفهمی. عبدالرحمان بن مسعود نیز با پدرش کس شجاعان عرب بودند به کربلا آمدند. اما با سپاه عمر سعد! البته کارها و حرف‌هایی که عبیدالله در کوفه ضد امام می‌گفت، در تصمیم غلط بسیاری از مردم کوفه تاثیر داشت. آنها نیز قبل از شروع جنگ تصمیم خود را گرفتند و خود را به خدمت امام حسین علیه السلام رساندند و او سلام کردند و نزد امام مانده و در حمله اول به شهادت رسیدند. _‌پایانی @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆