🍁🥀🍁🥀🍁🥀
🥀🍁🥀🍁🥀
🍁🥀🍁🥀
🥀🍁🥀
🍁🥀
🥀
#سلام_شهدایی🍃
سلام ما به لبخند شهیدان
به ذکر روی #سربند شهیدان🌹
سلام ما به گمنامانِ لشکر
به تسبیحات #یازهرای معبر🌹
همانهایی که عمری نذر کردند
اگر رفتند دیگر #برنگردند🌹
#صبحتون_شهدایی
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹❤️🌹❤️🌹❤️
🎉گل بریزید نقل بپاشید
🎉شام جشن شادیه
🎉 روتن مولای عالم
🎉 خلعت دومادیه
#استوری
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
#منزل_بیست_و_ششم/سید جواد
از اسطوره هایی که در ذهن وجود دارد، سردار شهیدی به نام ابراهیم هادی است.
ویژگی هایی که در شخصیت او جمع شده را در کمتر شهری دیدهام. او یک قهرمان ورزشی، یک مداح دلسوخته، یک معلم دلسوز و یک رزمنده فداکار بود که همه کارهایش را برای رضای خدا انجام داد.
بارها دیده بودم با جوانانی که ظاهر مذهبی نداشته و دنبال مسائل دینی نبودند رفیق میشد. ابراهیم آنها را جذب ورزش و سپس مسجد و دین و خدا می کرد.
البته این روش را به همه توصیه نمیکنیم؛ چون ممکن است تاثیر منفی برای انسان داشته باشد. ابراهیم ابتدا خودش را در فهم و عمل به مفاهیم دینی مسلط ساخته بود و بعد دیگران را ارشاد می کرد.
یکی از کسانی که با ابراهیم رفیق شده بود، خیلی از بقیه بدتر بود خیلی راحت حرف از خوردن مشروب و کارهای خلاف میزد و اصلاً چیزی از دین میدانست. نه نماز و نه روزه. به هیچکس هم اهمیت نمیداد. حتی میگفت تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفتهام.
یکبار به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینها کی ان دنبال خودت راه میاندازی؟ با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده؟ گفتم: "دیشب این پسره رو با خودت آورده بودی هیئت، اون هم اومد کنار من نشست. وقتی که حاج آقا داشت صحبت میکرد و از مظلومیت امام حسین علیه السلام و از کارهای یزید می گفت، این پسر خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی هم چراغ هاخاموش شد، به جای اینکه گریه بکنه، مرتب فحش های ناجور به یزید میداد!"😳
ابراهیم که با تعجب داشت به حرفام گوش میکرد، زد زیر خنده😂 و گفت: عیبی نداره، این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین رفیق بشه آدم درستی میشه، ما هم اگر بتونیم این بچه ها رو مذهبی کنیم، هنر کردیم. دوستی ابراهیم با این پسر به آن جایی رسید که همه چیز را کنار گذاشت و یکی از بچههای خوب ورزشکار شد.
اما از آن بدتر یک سید بود که حوالی میدان خراسان سکونت داشت. او تمام محله را اذیت کرده بود. یکی از همسایگان این سید می گفت: برخی شبها، این سیدجواد مست می کرد و توی کوچه راه میافتاد، نعره می کشید و با لگد به درب خانه ها می زد. هیچکس توی محله ما امنیت نداشت. حتی یک مامور کلانتری هم داشتیم که از این پسر میترسید.
روزها گذشت تا این که این سید جواد با ابراهیم هادی رفیق شد. ابراهیم او را به زورخانه حاج حسن آورد. سیدخیلی به ورزش باستانی علاقه پیدا کرد اما به جز ابراهیم هیچکس را تحویل نمیگرفت.
کمکم بقیه نیز به خاطر ابراهیم با سیدجواد رفیق شدند. حسابی که به ورزش علاقهمند شد، ابراهیم با او صحبت کرد و گفت محیط ورزش باستانی حرمت دارد. اگر میخواهی ورزش را ادامه دهی باید کارهای گذشته را ترک کنی.
او آنقدر برای سیدجواد وقت گذاشت تا اینکه همه گذشته او را پاک کرد. بعد هم پای سید جواد را به مسجد باز کرد.
دوران انقلاب، سید جواد از نیروهای انقلابی میدانخراسان شد. با شروع جنگ نیز همراه ابراهیم به منطقه رفت.
همان همسایهای که خاطراتش را برایم بازگو کرد ادامه داد: من در سرپل ذهاب سید جواد را همراه ابراهیم دیدم. نمیدانی چقدر خوشحال شدم، جوانی که همه اهل محل و حتی پدر و مادرش آرزوی مرگ او را می کردند، حالا یک رزمنده اسلام شده بود.
در سنگرهای خط مقدم با او همرزم بودم. او در کنار عبادت ها و نماز شب هایش، در اوقات بیکاری مشغول نماز می شد، نماز قضا.
وقت سیدجواد به مرخصی آمد، در به تک تک خانههای کوچه را زد و از همه همسایگان حلالیت طلبید. او حق الناس را هم از نامه اعمالش پاک کرد و بار دیگر راهی جبهه شد.
یک بار همراه ابراهیم در یک ماموریت به پشت مواضع دشمن رفت و یکمین در جاده دشمن کار گذاشت. ساعتی بعد یک تانک دشمن با همان منهدم شد.
سیدجواد بلند شد و الله اکبر گفت. خوشحال بود که قدم مثبت در راه اسلام برداشته.
آن روز آخرین روز حیات دنیایی او بود. سیدجواد همان روز در اثر اصابت گلوله دشمن به شهادت رسید. هم اکنون تصویر زیبای او بر سر همان کوچه نقش بسته. بسیاری از قدیمی های محله وقتی چهره او را میبینند به یاد آیه ۷۰ سوره فرقان میافتند: "و آن کسانی که از گناهان توبه کنند و با ایمان به خدا و عمل صالح به جا آورند پس خداوند گناهان آنها را می آمرزد و گناهانش آن را به نیکی تبدیل میکند؛ زیرا خداوند در حق بندگانش بسیار آمرزنده و مهربان است."
#پایان_منزل_بیست_و_ششم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#یا_علےبن_موسےالرضا_ع❤️
❣️صدبار اگر #زائر درگاه تو باشیم
✨چون روز نخستین حرمٺ باز قشنگ اسٺ
❣️ما مشترے ثابٺ درگاه رضاییم
✨از #ضامن_آهو بخرے ناز قشنگ اسٺ
#چهارشنبه_های_امام_رضایی🌷
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_4 بعد از حدودای یک ربع صدای خداحافظی سری
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
#رمان
#طعم_سیب
#قسمت_5
اخم اومد روی صورتم سریع راهمو کج کردم که از شانس بدم منو دید...از ماشین پیاده شد و منم سریع دوویدم رفتم پشت دانشگاه تا از اون طرف تاکسی سوار شم...
متوجه شدم داره پشتم میاد...سرعتمو بیشتر کردم تابالاخره منو گم کرد رسیدم پشت دانشگاه به دیوار تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم... و راهمو ادامه دادم...رسیدم به دیوار و خواستم ازش رد شم که یک دفعه صورت یه مرد اومد جلوی چشمم...خیلی ترسیدم یه جیغ بلند کشیدم...متوجه شدم علیه...گفت:
-هیس...زهرا خانم نترسید...
وقتی دیدم علی بود حرصی شدم و گفتم:
-ببخشید میتونم بپرسم که چرا اتقدر منو تعقیب میکنید؟؟؟؟
-ببخشید من قصدی نداشتم...نمیخواستم بترسونمتون...
-نمیخواستین ولی این کارو کردین!!اصلا شما جلوی دانشگاه من چیکار میکنید؟؟؟؟؟آقای صبوری من آبرو دارم!!!!!
-من...من قصدی نداشتم من اومده بودم.....
حرفشو قطع کردم و گفتم:
-خواهشا دیگه مزاحم من نشید...
-ولی...
ابروهامو محکم توی هم گره زدم و بانفرت نگاهش کردم بعدهم نگاهمو محکم ازش گرفتم و رفتم اونم با چهره ی ناراحت و شکسته بهم زل زده بود همین که به نزدیک ترین پارک دانشگاه رسیدم نشستم روی یکی از نیمکت تا و زدم زیر گریه دستام میلرزید...
وای زهرا تو چیکار کردی؟؟؟؟دختره ی مغرور احمق....
هیچوقت نمیتونی عصبانیتتو کنترل کنی!!!
توهمین حال بودم که صدای موتور شنیدم...
من از این صدا تنفر داشتم...
قلبم شروع کرد به تپش...
موتور نزدیک و نزدیک تر میشد...و قلب من تند و تند تر میزد...وای خدای من چشمامو بستم!بعد از چند ثانیه متوجه رد شدنش از کنارم شدم.چشمامو باز کردم نفس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم...یاد علی افتادم که چطوری اون روز با اون دوتا بی سرو پا در گیر شد...اونوقت من بی لیاقت اینطوری جوابشو دادم.
انقدر اونجا نشستم و گریه کردم که اصلا متوجه نشدم یک ساعته گذشته سریع بلند شدم و با بی حوصلگی راهی خونه شدم...
دم خونه که رسیدم متوجه شدم ماشین علی نیست...یکم نگران شدم گفتم خداکنه بلایی سرش نیومده باشه!با ناراحتی وارد خونه شدم بدون این که رومو طرف مادر بزرگ کنم سلام کردم و گفتم که میخوام استراحت کنم مادربزرگ هم تعجب زده فقط نگاهم کرد رفتم داخل اتاق و درو بستم رو به روی آیینه نشستم خوب که به خودم نگاه کردم دیدم از شدت گریه چشم هام پف کرده!!!!
نفس عمیقی کشیدم و دراز کشیدم روی تخت...از خستگی زیاد خوابم برد...
ساعت حدود 6 بود که از خواب پاشدم بدون این که به چیزی توجه کنم رفتم سمت پنجره.جای پارک ماشین علی هنوز خالی بود...یعنی کجاست...دلم شور میزنه!!اگر بلایی سرش بیاد هیچ وقت خودمو نمیبخشم...توی خونه موندن روانیم می کرد...لباس هامو تنم کردم وچادرم هم انداختم روی سرم و از خونه زدم بیرون...
به محض این که در حیاط رو بستم ماشین علی اومد داخل کوچه...
خنده ی تلخی نشست روی لب هام!
دوویدم طرفش باید ازش عذر خواهی کنم باید براش توضیح بدم که چی شده بود و من چه فکری کردم باید بهش بگم که منظوری نداشتم و از عصبانیت و خستگی زیاد اون برخورد رو داشتم...منتظر موندم تا از ماشین پیاده شه وقتی پیاده شد رفتم طرفش سرم رو انداختم پایین و گفتم:
-سلام...
یه نگاه از سر ناراحتی بهم انداخت و گفت:
-سلام.
بعد هم روشو کرد اون طرف و رفت سمت در خونشون...
دستمو اوردم بالا و گفتم:
-...ببخشید...
-عذ خواهی لازم نیست خانم باقری.
من اشتباه کردم که اومد جلوی دانشگاه شما.مقصر بودم میدونم و عذرمیخوام و به گفته ی خودتون دیگه مزاحمتون نمیشم.
-نه....من....
-شرمنده باعث ناراحتیتون شدم...یاعلی!
علی رفت داخل خونه و درو پشت سرم بست...و قطره ی اشک من از روی گونه هام سر خورد...
اصلا فرصت حرف زدن بهم نداد...همونطور که من فرصت حرف زدن بهش ندادم...من نمیدونستم علی چرا اومده بود جلوی دانشگاه من و اون هم نمیدونست چرا من الان اینجام...!!!!
سه روز از اون ماجرا گذشت و من سه روز تموم چشمم به در خونه ی علی خیره بود...و اصلا ندیدمش...حال و روز خوشی ندارم!
مادربزرگ یه جوری که انگار از قضیه خبر داشته باشه لام تا کام اسم علی رو نمی اورد...حال و روز منم می دید و نمی تونست چیزی بگه...
ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود لباس هامو تنم کردم و برای کپی گرفتن جزوه هام رفتم بیرون...
بعد از حدود نیم ساعت توی راه برگشت یه چهره ی آشنا دیدم...باور نمی شد...علی بود!!!
غرورم نمیذاشت برم طرفش اما به طور اتفاقی هم مسیر شدیم و راهمون افتاد توی یه کوچه...اول کوچه که رسیدیم چشم تو چشم شدیم.علی با نگرانی به من و منم با نگرانی به اون نگاه کردم...بدون این که کلمه ای بینمون ردو بدل شه راهشو کج کردو رفت...
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
#اطلاعیه🔈
√|| گروه ختم قران و ذکر
#شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید
💫خادمین گروه ختم قران👇
🆔 @Khademalali
💫خادمین گروه ختم ذکر👇
🆔 @Zahrayyy
🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
گل نرگس نظرے کن
که جهان بیتاب است🌹
روز و شب چشم همه
منتظر ارباب است...🌹
مهدی فاطمه پس کے
به جهان می تابے؟🌹
نور زیباے تو یک
جلوهاے از محراب است🌹
اللهم عجل الولیک الفرج🤲
#صبحتون_مهدوے
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
#منزل_بیست_و_هفتم/داستان مجید
یکی از کسانی که برای اولین بار ماجرای توابین را در سطح جامعه مطرح کرد کارگردان فیلما اخراجی ها بود. آقای دهنمکی در مصاحبه خود میگوید: فیلم مستند با فیلم سینمایی تفاوت دارد، زیرا در فیلم سینمایی داستان پردازی می شود، البته دسته اخراجی ها در سال ۱۳۶۶ در جبهه وجود داشت.
آن زمان فرمانده گردان میخواست افراد دسته اخراجی ها را از جبهه بیرون کند؛ زیرا آنها مسئول دسته خود را کتک زده بودند، اما من وساطت کردم و فرماندهی این افراد را پذیرفتم. وی با اشاره به حضور دسته اخراجی ها در ارتفاعات شاخ شمیران توضیح داد: پس از پذیرفتن این دسته به همراه بچه ها به ارتفاعات شاخ شمیران رفتیم. در روزهای پایانی جنگ، ارتش عراق تمام لشکرهای خود را تقویت کرده بود و ما در محاصره قرار داشتیم، مجید خدمت و فردی به نام "مصطفی" عضو این دسته بودند.
مصطفی آنقدر سیگار کشیده بود که سبیلش زرد شده بود، او فردی بود که بعدها در شاخ شمیران به حدی آرپی جی شلیک کرد که از گوش هایش خون می آمد و در نهایت مصطفی هدف اصابت گلوله سیمینوف دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
مجید هم در همانجا میجنگید و تیری به سفید ران او اصابت کرد و او هم شهید شد. اما باید بگویم به لطف خدا و با مقاومت همین بچه ها ارتش عراق هیچ گاه نتوانست به ارتفاعات شاخ شمیران دست یابد.
کارگردان فیلم اخراجی ها پیرامون شهید شخصیت شهید #مجید_خدمت اظهار داشت باید بگویم او اهل محله اتابک تهران بود و به من میگفت به جبهه آمده ام تا پس از بازگشت روی من حساب کنند و زندگی تشکیل دهم، اما جبهه زمینه ای برای تحول او شد. این اتفاق من را به یاد سخن "امام خمینی" میاندازد که فرمودند: "جبههها دانشگاه انسان سازی است"
آخرین دیدار من با مجید روزی بود که از جبهه اخراج شده بود، با مسئول گروه دعوا کرده بود و باید به کمیته انضباطی میرفت؛ اما من به او گفتم می توانی با ما به جلو بیای، او هم آمد و همان جا شهیدشد.
از دیگر همسنگران مجید خدمت در گردان سلمان که با او همراه بودند، درباره شخصیت او سوال کردیم. میگفت: مجید ورفقایش در اوایل ورود به جبهه همانطور بودند که نقل شده، اما این روزهای آخر من چندین بار مجید را دیدم که در ساعات وسط روز مشغول نماز بود، پرسیدم آقا مجید الان چه وقت نمازه؟ گفت: نماز قضا وقت نمی خواد.
خلاصه اینکه مجید حسابی توبه کرد. گذشته خودش را کاملا پاک نمود. مجید مصداق کلام حضرت صادق(ع) شد که می فرماید: هنگامی که بنده توبه حقیقی کرد خداوند او را دوست می دارد و در دنیا و آخرت گناهان او را می پوشاند و هرچه از گناهان که دو فرشته برای او نوشته اند از یادشان می برد و به اعضای بدنش و هی می کند که گناهان او را پنهان کنید و به نقاطی از زمین که او در آنجا گناه کرده فرمان می دهد که گناهان او را پنهان کنید.
( اصول کافی جلد ۴ صفحه ۱۷۳)
#پایان_منزل_بیست_و_هفتم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍂🌹🍂🌹🍂
👈زمانے ڪه بمیرم...
🔹تلگرامم آفلاین خواهد شد
🔹فیس بوڪم آفلاین خواهم شد
🔹وایبرم آفلاین خواهم شد
🔹واتس آپم آفلاین خواهم شد
🔹اسڪایپم آفلاین خواهم شد
🔹شماره ام خاموش خواهد شد،
👈🏻دیگر روے پست ها ڪامنت نخواهم گذاشت، یا حتے دیگه پیامے هم از طرف دوستان و خانواده دریافت نخواهم ڪرد..💯
پس وقتے ڪه رفتم(مُـردم) چه چیزے با من خواهد ماند؟
👈🏻قرآنیڪه خوانده ام آنلاین خواهد بود...
👈🏻پنج وقت نمازے ڪه خواندم آنلاین خواهد بود..
👈🏻زڪاتی ڪه دادم آنلاین خواهد بود...
👈🏻اعمال صالحم آنلاین خواهد بود..
👈🏻روزه هایم آنلاین خواهد بود..
همه ڪارهایے ڪه براے الله انجام داده ام با من در قبر آنلاین خواهند بود..
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#شهیدی_که_روی_هوانماز_میخواند...
آیه الله حق شناس اینقدر این راز درون دلش مونده بود ، دیگه نتونست تاب بیاره و روز تشیع این شهید بالاخره اون راز رو آشکار کرد ، عجیب بود ایشون با یه شوری رو کرد به جمعیت که ای مردم ؛ به خدا قسم این شهید قسمم داده بود تا زنده است نگم ، اما الان دیگه باید گفت ؛ من یه شبی زودتر از نماز اومدم مسجد برای اقامه نماز صبح ، به جز من و خادم ، این شهیدم کلید و داشت . اون شب خادم نبود ، کلید و انداختم وارد مسجد شدم والله قسم صحنه ای دیدم که اول فکر کردم خوابم تا اینکه جلوتر اومدم دیدم ناگهان ...
#ادامه_همین_الان_سنجاق_شده_کانال👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1660682246C56a0eaa819
اتفاقی عجیب در یکی از قبرستانهای کرج + عکس
💥مادر عماالدین سجادی از فعالان زیست محیطی کشور وقتی برای خواندن فاتحه سر مزار پسرش رفت صحنهای عجیب دید که شوکه شد.
➕جزئیات بیشتر سنجاق شده در👇
http://eitaa.com/joinchat/1660682246C56a0eaa819
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای هل من ناصرت
از میدون میرسه بابا🖤
نبینم اینطور موندی
بی یار و غریب و تنها🖤
#السـلام_علیـک_یـا علے اصغـر🌹
#شب_زیارتی_ابااعبدالله
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆