eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم🌷 مجموعه ی ما رو در لینک های زیر دنبال کنید🙏🙏 🔷ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f 🔷کانال عشق یعنی یه پلاک👇 https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f . 🔷کانال استیکر شهدا 👇 https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80 . 🔷 بیت الشهدا (ختم قرآن )👇 https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c 🔷بیت الشهدا(ختم ذکر)👇 https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733 🌷ایدی ما در اینستاگرام: Instagram.com/ebrahim_navid_delha 💫در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🍃 🌸 ⭕️ اصلی‌ترین وظیفه هرکس شناخت امام زمانشه 🎥 استاد 👈پیشنهاد دانلود 🌸 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /پسر سلطان شراب ادواردو آنیلی در سفری که به ایران آمده بود، یکی از دوستان ایتالیایی خود را هم آورده بود. جوانی به نام لوکا گائتانی. بعد هم به دکتر قدیری ابیانه گفته بود که دوستش لوکا را تا مرز قبول اسلام آورده و از ایشان خواست تا با او صحبت کند. پدر لوکا مالک کارخانه بزرگ و قدیمی تولید مشروبات الکلی در ایتالیا بود. کارخانه‌ای که اینک به دست برادر لوکا یعنی جلاسیو به همراه مراکز پورنو اداره می‌شود. آقای قدیری قبلاً در رم به منزل او رفته بود. در آن زمان، او با زنی که در تلویزیون ایتالیا مشغول به کار بود زندگی می کرد. اما در تهران، دکتر قدیری در ملاقات ای در هتل آزادی با او به صحبت نشست. سوالات ذهنی لوکا جواب داده شد. در پایان همان جلسه لوکا به تشیع گروید. اما قرار شد اسلام آوردن خود را پنهان نماید تا آسیبی به او نرسد. دکتر قدیری توضیح داد که در صحبت با او به این نتیجه رسیدم که او در کلیات اسلام مشکلی ندارد، اما عاملی باعث می شود که از پذیرش اسلام امتناع کند. با شناختی که از تبلیغات ایتالیایی ها درباره اسلام و حجاب و وضعیت زن در اسلام وجود داشت، حدس زدم که مشکل همین مسئله باشد. لذا در این مورد با او بیشتر صحبت کرده و فلسفه حجاب در اسلام و قوانین درباره زن را تشریح کردم. این مسئله برای لوکا که از خانواده بود که از طریق پرنوگرافی و مشروبات الکلی به ثروت افسانه‌ای دست یافته بودند بسیار جذاب بود و بلافاصله مسلمان و شیعه شد. از اسلام آوردن او مدتی گذشت. او با دوستان مسلمان در ارتباط بود اما به دلیل ماجرایی که برای ادوار پیش آمد، اسلام خود را علنی نمی کرد. تا اینکه.... بنابر نوشته روزنامه ایل جورناله به نقل از شاهد، لوکا که به شغل فیلمبرداری سینما مشغول بود، به صورت آشفته‌ای در ساعت ۲ نیمه شب ۱۳ فروردین، دوم آوریل ۲۰۰۷ در حالی که عصبی بود از خانه خارج شد. سپس جسدش در زیر پل گاریبالدی در حاشیه رودخانه تراستوره در رم یافت می‌شود. عجیب این که لوکا سومین برادر این خانواده است که با مرد مرموز روبه رو می‌شد. تنها برادر زنده او نیز به تولید مشروبات الکلی و امور پرنو مشغول است. برخی صاحب‌نظران می‌گویند: باید بررسی شود که آیا آخرین برادر او همسر و فرزندان یهودی دارد یا نه!؟ چون یکی از روش‌های صهیونیست‌ها برای تمرکز ثروت، ازدواج و افراد بسیار ثروتمند است تا از این طریق ثروت به فرزندان یهودی زاده برسد. اما توطئه در اینجا ختم نمی‌شود، بلکه مردمی در خانواده که یکی از آنها با زن یهودی ازدواج کرده شروع می شود. به نحوی که سهم الارث وارثان یهودی افزایش یابد. بلایی که بر سر خانواده ادواردو نازل شد ظاهراً خانواده گائتانی نیز دچار آن شده است. ادواردو را به شهادت رسانده و جسد او را در زیر پل قرار داده و خودکشی وانمود کردند، و همین طریق برای قتل لوکا به کار گرفته شد. در حالیکه پلکان مسیر رفتن به زیر پل، به خون لوکا آغشته بود، جسد او در زیر پل پیدا شده و به رغم برداشت های اولیه درباره قتل او، دست‌هایی در ایتالیا تلاش کردند تا این ماجرا خودکشی جلوه دهند. شباهت قتل هر دو نفر (ادواردو و لوکا) نشان می‌دهد که شهادت آنها توسط یک گروه انجام شده است با این تفاوت که لوکا از نظر جسمانی قوی‌تر از ادوارد بوده و مقاومت هایی از خود نشان داده و زخمی بر بدن او مشاهده گردیده است که پلیس درصدد نسبت دادن آن به زخمهای هنگام پر شدن از پل بود، حال آنکه در او خود را از پرت کرده بود نباید مسیر راه به خون آغشته باشد. برخی منابع سعی می‌کنند با گمان پردازی، قتل او را به معتادانی که ممکن است در محل تردد داشته‌اند نسبت دهند و یا او را نیز به اعتیاد مواد مخدر متهم نمایند! @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃🌸🍃 ••• | بن‌عفیفــ میثم تـو دیوانه‌ای ؟ «میثم‌تمار»↓ تا‌ مردم گمان نکنند دیوانه‌ای، ایمانت كامل نمی‌شود | بن‌عفیفــ این که فرمودی حدیث نبوی‌ست؟ «میثم‌تمار»↓ حدیث عشق است 🤍|• --------------------------------------------------- ”سالروز‌شهادت🕊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌱🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌱🌹 با عرض سلام و خداقوت خدمت شما همراهان گرامی🌿🦋 ☺️❤️ قرار هست سنگ مزاریاد بود شهید محمد هادی ذوالفقاری تعویض بشه که هزینه ۴میلیون و ۵۰۰ هزار تومان هست عزیزانی که تمایل به شرکت در این امر خیر و یا قصد بانی شدن دارند هدایای در نظر گرفته ی خودشون رو به شماره کارت زیر واریز نمایند منیژه کریمی منش 💳 ‏6037997291276690 💌 فیش های واریزی خود را به ایدی زیر ارسال نمایید 🆔@shahidhadi_delha 🍃🌸گزارش تصویری برای شمابزرگواران ارسال خواهدشد🍃🌸 سپاس از همراهی شما خیرین عزیز💚🙏
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_25 گوشیم هم چنان سایلنت بود...میلی به چک
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 صبح حدود ساعت نه از خواب پاشدم کمرم خیلی درد میکرد دیروز با مامان تموم حیاط رو جارو کردیم و شستیم کلی گلدون هارو هم جابه جا کردیم حسابی خوشگلشون کردیم... بدنم یکم درد میکرد ولی چندانی نبود که منو از پا بندازه... از روی تخت بلند شدم داداش هنوز خواب بود... مامان توی آشپز خونه مشغول صبحونه آماده کردن بود... رفتم کنارش و گفتم: -سلام مامانم... -سلام عزیزم صبح بخیر...حسابی خوابالویی ها برو دستو صورتتو بشور بیا صبحانه.امروز روز پر کاریه... -چشم! دستو صورتمو شستم و بعد از مسواک زدن رفتم پیش مامان و مشغول صبحانه خوردن شدیم... مامان رو به من گفت: -دخترم؟؟ -جونم؟ -بیست و چهار ساله که پیشمی و بزرگت کردم و همیشه آرزوی خوشبختیت رو داشتم امشب شبیه که تو میشی برای یه نفر دیگه... ابروهامو بالا انداختم و گفتم: -ماماااان؟؟؟!!این چه حرفیه من هرجا برم بازم دختر خنگ خودتم... بعد دوتاییمون خندیدیم... من_مامان راستی امروز با نیلوفر میخواییم بریم خرید... -کی برمیگردی؟ -زود میام طول نمیکشه بعد میام کمکت نیلوفرم گفت میاد امروز اینجا... -بگو بیاد قدمش رو چشم... بعد از خوردن صبحونه سفره رو جمع کردیم و آماده شدم تا نیلوفر زنگ بزنه... حدود ساعت دهونیم زنگ زد...جلوی در بود... از مامان خداحافظی کردم و رفتم: من_سلام خواهری... نیلوفر_سلام عروس خانم! خندیدم و گفتم: -حالا بزار عروس بشم بعد... راه افتادیم و راهی بازار شدیم... نیلوفر ادامه داد: -خب حالا عروس خانم چی میخواد بپوشه امشب؟؟؟ -نمیدونم یه لباس شیک و خوشگل که در خورد یه عروس خوشگل باشه... -اوووو خب حالا چقدم خودشو تحویل میگیره!!! خندیدم و بعد از چند لحظه گفتم: -نیلوفر؟؟؟؟ -جونم؟؟؟ -یادته پارسال روز تولدم بهت گفتم علی رفته و.... -خب؟؟ -یادته بهت گفتم که چند روز قبلش توی پارک یه فال خریدم برام در اومد که به مرادت میرسی فقط صبر داشته باش؟؟؟؟ نیلوفر لبخندی زدو گفت: -آره عزیزم... -نیلوفر میدونی روز تولدم چه آرزویی کردم؟؟؟ -چه آرزویی؟؟؟ -آرزو کردم که اون فال حقیقت داشته باشه هرچند دیر... -دیدی حالا به هم رسیدین... لبخند تلخی زدم و با بغض گفتم: -نیلو... -چی شده؟؟؟ -دیروز هانیه زنگ زد خونمون... چشماش گرد شدو گفت: -هانیه؟؟؟شماره خونتونو از کجا آورده؟؟؟ بغضم و قورت دادم و گفتم: -نمیدونم نیلو...ولی خیلی فکرم درگیره میترسم... -عزیزم نترس هیچ کاری نمیتونه کنه کابوس های تو تموم شده امشب شب خواستگاریته... -نیلو.. نیلو...نیلووو.. -چیه؟؟؟ -امشب تازه آغاز بدبختی های منه... -این چه حرفیه؟؟؟ -نیلوفر حسودی و احساس خراب کردن زندگی من توسط هانیه از امشب بیشتر میشه... -چرا اینو میگی...وقتی ازدواج کنید دیگه چیزی نمیتونه جداتون کنه... -نیلوفر...مرگ میتونه مارو از هم جدا کنه... -ساکت شو زهرا این چرتوپرتا چیه میگی آدم اول زندگیش از مرگ حرف میزنه؟؟؟ بغض کردم و گفتم: -دیروز وقتی به هانیه گفتم دور منو خط بکش به طور غیر منتظره ای گفت من روتو خط میکشم... نیلوفر سکوت کرد اشک توی چشماش جمع شد و ساکت موند و بعد از چند دقیقه گفت: -زهرا...من کنارتم نترس...حالا هم فراموش کن ناسلامتی اومدیم واسه عروسی لباس بخریم نه عزا !!! خندیدم...دیگه رسیده بودیم مقصد...داخل شدیم و کلی گشتیم جلوی یه مغازه لباس فروشی ایستادیم... نیلوفر چشمش خورد به یه لباس منو صدا کرد و گفت: -زهرا زهرا بدو بیا اینجا... -جونم؟؟؟ -وایسا کنارش ببینم! ایستادم... نیلوفر_واووو عجب عروسی بشی امشب همینو میخریم... یه لباس سفید که روش پر از نگین بود و یکمی هم کار شده...خیلی قشنگ بود... من_عالیه... خلاصه کلی خرید کردیم از لباس و شلوارو روسری گرفته تا دست بندو وسایل های دیگه... خیلی روز قشنگی بود کلی خندیدیم... بعدش هم برای ناهار رفتیم یه پیتزا فروشی و کلی سیر شدیم ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود که رسیدیم خونه... من_سلام مامانم مامان_سلام دختر کجایی تو ناسلامتی عروسی... نیلو_سلام خاله! مامان_سلام عزیزم خوش اومدی... با نیلو رفتیم اتاق و مشغول آماده کردن وسایل و مرتب کردن اتاق شدیم... امیرحسین هم که امون از من و نیلوفر بریده بود یک سره تو ی اتاق من بود... خلاصه کلی خندیدیم ساعت حدود هشت شب بود که نیلوفر از ما خداحافظی کرد و رفت خونه... ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Khademalali 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy 🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa
4_5857369221670896141.mp3
7.27M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🔊 برای امام زمان جانماز آب نکشیم! 🎤 حاج حسین یکتا ⛅️ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 این مجموعه با نام حُرّ آغاز شد. اولین شهید کربلا که به وسیله امام خوبی ها راه صحیح را پیدا نمود، و با یادی از دیگر شهدای توّاب کربلا به پایان خواهد رسید. این روایت که حسین علیه السلام چراغ هدایت و کشتی نجات می‌باشد را بارها شنیده ایم. حتی اهل سنت نیز نقل کردند. اما اکنون بیشتر آن را حس می‌کنیم. درباره این حدیث و مصادیق آن در کربلا نمونه های بسیاری سراغ داریم. کسانی که با یک نگاه مولای مظلوم مان، زندگی و دنیای خود را رها کرده و به امام خوبی ها پیوستند. اصلاً نگاه به چهره امام، برای برخی افراد پاک فطرت زمینه هدایت را فراهم می‌کرد. زهیر مرد جنگاور و شجاعی از اهالی کوفه بود. در جنگ‌های زمان خلفا در فتوحات اسلامی حضور داشت. گفته‌اند که بعد از قتل عثمان خلیفه سوم به امام علی علیه السلام نپیوست! و ظاهراً راهی مخالف امام در پیش گرفت. از اقبال بلندش در سال ۶۰ هجری به سفر حج رفت و در مسیر بازگشت با کاروان امام هم مسیر شد، اما با واسطه حرکت می‌کرد و خودش را نشان نمی‌داد. که خوش نداشت که نگاهش به نگاه امام بیفتد. هرچند امام را کامل می شناخت و برخی می‌گویند که او از دوستان دوران کودکی امام بود. تا اینکه در یکی از منازل بین راه، کاروان او و امام در یک جا توقف کردند. زهیر و یارانش مشغول غذا خوردن بودند که قاصد امام به خیمه زهیر وارد شد و گفت که امام زهیر را دعوت کرده. ابومخنف تاریخ نویس عاشورا می‌گوید: در این وقت هرکدام از آن‌ها لقمه ای را که در دست داشتند انداختند. یک دفعه دُلهَم، همسر زهیر، سکوت را شکست و به زهیر گفت: پسر رسول خدا تو را دعوت کرده اما تو نزد او نمی روی؟ برخیز و برو! زهیر وقتی میرفت چهره اش گرفته بود. اما وقتی برگشت، شاد و خندان بود. دقایقی بعد کاروان زهیر به کاروان امام ملحق شد. کسی به درستی نمی‌داند امام به زهیر که گفت. اما هر چه بود این سیاره دوباره به مدار خود بازگشت. از اینجا به بعد بارها نام زهیر را در رخدادهای عاشورا می‌بینیم و کلام استوار اش را می‌شنویم. خلاصه اینکه زهیر که اعتقادی به افکار شیعه و امامت نداشت با شعاع نور چراغ هدایت حسینی شد و تا تاریخ آزادی و آزادگی وجود دارد، نام او خواهد درخشید. ظهر روز عاشورا فرا رسید. بعد از پایان نماز، زهیر از امام علیه‌السلام اجازه خواست و راهی میدان شد و شعارهایی می‌خواند مبنی بر اینکه به دست امام خود راهی رایت را پیدا کرده و شیعه شده او مبارزه سختی با سپاه کوفه کرد. شجاعت او مثال‌زدنی بود هر کس که به جنگ و می‌آمد یا کشته می‌شد یا مجروح! تاریخ‌نویسان اشاره کرده اند که بیش از ۱۰۰ نفر به دست زهیر کشته مجروح شدند. او پس از رزم شجاعانه، وصلی عاشقانه داشت و به کاروان شهدای کربلا ملحق شد. امام حسین علیه السلام پس از شهادت او دعایش کردند و فرمودند: ای زهیر، خدا قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده، به لعنت ابدی خود گرفتار سازد. خبر شهادت زهیر بن قین به همسر با وفای او رسید غروب عاشورا به غلامش گفت برو مولایت زهیر را کفن کن. غلام زهیر راهی قتلگاه شهدا شد. وقتی بدن مطهر امام حسین(ع) را عریان در قتلگاه دید با خود گفت چگونه مولایی زهیر را کفن کنم ولی حسین علیه السلام را اینطور رها کنم؟ سپس امام را در پارچه‌ای که همراه داشت پیچید و ظاهرا با پارچه پارچه کفن کرد. امام زمان عجل الله در زیارت ناحیه مقدسه اینگونه به او سلام می دهند: "سلام زهیر بن قین بجلی" آنکه وقتی امام علیه السلام به او اجازه ترک کربلا و بازگشت داد، عرض کرد: به خدا سوگند هرگز شما را ترک نخواهم کرد. آیا فرزند رسول خدا(ص) را در حالی که گرفتار و اسیر در دست دشمن است، رها کنم و خود رهایی یابم؟ آیا این نجات است؟ خداوند آن روز را برای من نیاورد. برای ما خیلی عجیب است! این که می‌بینیم برخی از بزرگان تاریخ معاصر و از افراد انقلابی و مومن در گذر زمان، را عوض کرده و به سپاه دشمن ملحق می‌شوند! و درست برعکس آن، کسانی که امیدی به نجات ایشان نداریم با عنایت خدا راه سعادت را پیدا می کنند. شهید آوینی با استناد به روایات می گفت: همه را در این عالم به بلای کربلا می آزمایند! @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸بسمــ ربــ الشهدا والصدیقین🌸 هر گاه در شب جمعہ را یاد ڪنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله یاد مےڪنند! در هر شب جمعہ یادشان ڪنیم، حتے با یڪ صلوات! 🕊{شهید مهدے زین الدین}🕊 🌹در این شب جمعہ میهمان شہداے گلستان اصفہان هستیم بہ نیابت از شما بزرگواران 👇 🌹🍃
دانے از بہر چہ جانبازے ڪند در راه دوست‏ چون طواف كعبہ را در ڪربلا دارد شہید❤🌿 🕊 💫 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
تا مس ناقابل خود را بدل سازد بہ زر در رگ دل جوهرے از ڪیمیا دارد شہید❤🌿 🕊 💫 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
دست نوشتہ شہیده زینب: خدایا اڪنون ڪہ من در این سن بہ سر مے برم تازه دریافتم ڪہ چقدر این دنیاے فانے بے ارزش وپوچ است و حال مے فہمم ڪہ چگونہ شہید عاشقانہ بہ دیدارتو مے شتابد . خدایا مرا نیز بہ آرزوے خود برسان و شہادت را نیز بہ من برسان❤🌿 🕊 💫 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
كولہ بارے پر زمہر انبیا دارد شہید سینہ اے چون صبح صادق، باصفا دارد شہید❤🌿 🕊 💫 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
اے شہیدان ، عشق مدیون شماست هرچہ ما داریم از خون شماست❤🌿 🕊 💫 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
هرڪجا بودے تبسم با تو بود اے ڪہ دریاے تلاطم با تو بود❤🌿 🕊 💫 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
این نہ خون است اے برادر بر لب خشڪیده‏ اش‏ بر لب خونرنگ خود، آب بقا دارد شہید❤🌿 🕊 💫 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشق را با خون خود ڪردے تو امضاء‌اے شہید خویش را بردے بہ اوج عرش اعلاء‌اے شہید❤🌿 🕊 💫 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
كعبہ ‏ے دل را زیارت ڪرده با سعے و صفا در ضمیر جان خود، گویے منا دارد شہید❤🌿 🕊 💫 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 داره کم کم تموم میشه یه سال چشم انتظاریمون یه چند روزه دیگه مونده تموم شه بی قراریمون...🖤🍃 حسین‌ جانم♥️ دست‌ ما را به‌ محرݥ‌ برساݩید فقط🏴 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_26 صبح حدود ساعت نه از خواب پاشدم کمرم خ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 ساعت نه و نیم بود همه آماده و منتظر... بابا مشغول مرتب کردن دوباره میوه ها شد که آیفون زنگ خورد یهو مثل برق از جا پریدم بابا اومد طرفم منو گرفت گفت: -یواش دختر ترسیدم!!! امیرحسین_هووله هووول. یه دونه زدم تو سرش گفتم: -ساکت شو... دوباره آیفون زنگ زد... من_خب یکی درو باز کنه!!!! مامان خندیدو گفت: -حقا که همگی هولید... مامان درو باز ڪرد... من_کی بود؟؟؟ بابا یه دونه زد تو بازوم و گفت: -منم!!! مامان_عممه!!! امیرحسین_زن منه!!! بابا دووید دنبالش و گوششو کشید منو مامان خندیدیم!! مامان_دختر بیا وایسا اینجا کنارن الان میان... بابا رفت جلوی در و با بابای علی و خود علی مشغول پارک کردن ماشین شدن مهناز خانم اومد داخل خونه: شروع کرد سلام علیک گرم... مهنازخانم_وای زهرا جون ماشاالله ماشاالله چقدر خوشگل شدی چقدر بزرگ شدی... من_ممنونم چشماتون قشنگ میبینه... مامان خندیدو گفت: -بفرمایین خواهش میکنم... مهناز خانم اومد داخل و نشست روی کاناپه... صدای بابا به گوشم نزدیک تر شد فهمیدم که دارن میان داخل... بابا_خوش اومدین بفرمایین... آقامجید(بابای علی)_ممنونم بفرمایین شما... بابا_علی آقا بفرمایین... بعد ازکلی تعارف بالاخره اومدن داخل خونه و سلام علیک گرم... علی یه دسته گل خوشگل با گل های صورتی دستش بود رفت طرف مامان و گفت: -بفرمایین مریم خانم قابل شمارو نداره... -ممنونم علی جان خودت گلی چرا زحمت کشیدین... -خواهش میکنم زحمتی نبود... بابا پیش مجید آقا و مامان پیش مهناز خانم امیرحسین هم مثل عزرائیل نشست پیش علی همش هم زیر چشمی بهم نگاه می کرد دلم میخواست چشماشو در بیارم... من هم توی آشپز خونه مشغول ریختن چای شدم... آیفن زنگ خورد مامان درو باز کرد... مهنازخانم_خانم بزرگن؟؟؟ مامان_بله ایشون هم اومدن... مادربزرگ خیلی خوشحال اومد مادربزرگ اومد داخل و همگی شروع به سلام و علیک کردن... وخلاصه همگی دور هم نشستن... بعد از چند دقیقه ای یکم سکوت شد...مادربزرگ سکوتو شکست و گفت: -وای گلوم خشک شد!!!پس این چای چی شد؟؟؟ داشتم آب میخوردم که با این جمله ی مادربزرگ پرید تو گلوم و شروع کردم به سلفه کردن!!! مادربزرگ_چی شد مادر؟؟؟ بلند شدم دستمو کشیدم روی صورتم نفس عمیقی کشیدم و بدون جواب سینی چای رو برداشتم و رفتم داخل پذیرایی... مادربزرگ_آخیش خوب شد چای رو آوردی زهرا جون... اول مادربزرگ و بعد پدر علی و بعد پدر خودم مادر علی و بعد مادر خودم بعد هم سینی رو روبه روی علی گرفتم نگاهی کرد چای رو برداشت و گفت: -ممنونم... -نوش جان... بعد هم سینی رو گرفتم روبه روی امیر حسین... یه لیوان چای آخر هم برداشتم و نشستم پیش مامان بعد از کمی صحبت بابا گفت: -خب دیگه بهتره بریم سر اصل مطلب... مادربزرگ با عینک ته استکانیش فقط تماشا می کرد... آقامجید_این علی آقای ما...خیلی وقته که خاطر دختر شمارو میخواد امشب اینجا جمع شدیم که با اجازه ی خانم بزرگ و اقامصطفی و مریم خانم و ان شاءالله خود زهرا خانم و این اقا پسر گل(امیرحسین)دست این دو گل رو بزاریم تو دست هم... بابا_ما که مخالفتی نداریم همگی راضی هستن... مادربزرگ_علف هم به دهن بزی شیرین اومده... همگی زدیم زیر خنده... مامان_پس مبارکه... همگی گفتن مبارکه... بابا_بفرمایین دهنتونو شیرین کنید... شب خوبی بود همه چیز طبق سنت پیش رفت... مهریه و... خلاصه منو علی به هم رسیدیم... قرار شد دوروز بعد نامزد کنیم و ان شاءالله عقدمون بیفته یک ماه دیگه...امیرحسین این وسط خیلی آتیش سوزوند و به علی گوش زد کرد نمیدونم چی میگفت ولی علی هی میخندید و میگفت چشم... مادربزرگ هم تا وقت رفتن خانواده علی مارو خندوند... خلاصه شب قشنگی برای همه ی ما شد...و منو علی برای هم شدیم... ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌺سلام عرض ادب احترام خدمت همراهان عزیز 📌امشب راس ساعت ۲۱ درکانال 🔷 @ebrahim_navid_delha هئیت مجازی داریم منتظر حضور گرمتون هستیم 😊 🎙سخنران 💠موضوع:محرم @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
InShot_۲۰۲۰۰۴۲۴_۱۳۲۱۳۲۲۴۲_00.mp3
2.27M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #،فایل_صوتے📣 💟دل بـاختگان امـام زمـان گوش کنند.. 👤 ⛅️ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 تمام انبیاء در مشکلات و گرفتاری ها متوسل به پنج تن آل عبا می شدند 🔵 در چنین روزی وجود نورانی پنج تن آل عبا به میدان آمدند.. 🌕 برخی اعمال در این روز: 1_غسل 2_نماز روز مباهله 3_دعای مباهله ♦️امروز از معدود روزها و بهترین زمان های دعا برای ظهور امام زمان ارواحنافداه و طلب تمام خیر دنیا و آخرت و دوری از تمام شرها و فتنه های در عالم هستی که همه ی این دعاها در دعای ذکر شده ی در مفاتیح در اعمال این روز جمع شده اند. 🔷 امام باقر علیه سلام در مورد این دعا می فرماید: اگر بگویم اسم اعظم خداوند در این دعاست، راست گفته ام و اگر مردم می دانستند این دعا چه اثری در اجابت دعا دارد با تمام توان برای آموختن آن تلاش می کردند. و این همان دعای مباهله است... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆