eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
7.4هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
●"🌿]↯ ❞اطلاعیه🔔⇩❝ عزیزانےکہ‌ساکن‌شهࢪ رشت هستند و تمایل بہ‌همکارێ دربرگزارێ زیارٺ‌نیابتے گلزار شهدا دارندبہ ایدێ زیرمراجعہ‌کنند😊👇🏻 ♡@hadiDelhaa3
عوامل بد حجابی 3.mp3
648.9K
═✧🌸✧═ 🎥 محـجـبہ ها باید بانشاط تر ۅ بااخلاق تر باشند،آیا ۅاقعا همینطوره⁉️ ★ حجت الاسلام ۅالمسلمین پناهیان °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
═✧🌸✧═ 🎥 محـجـبہ ها باید بانشاط تر ۅ بااخلاق تر باشند،آیا ۅاقعا همینطوره⁉️ ★ حجت الاسلام ۅالمسلمین
⊰✾✿✾⊱ «خۅاهران گرامۍ! حجـاب شمابـرتـر ازخـۅن شهیدان است. ۅدشمـن پیـش ازآن‌ڪہ... ازخــون شهیدبہ هـراس آید،! ازحجاب ڪوبنده­‌ تۅ ۅحشت دارد... ♡شهیدمحمدعلےصمدۍ
|ـ۸ـہ۸ـہـ🌿°• 🌱•|پـیامبراڪرم صلی الله عـلیہ ۅآلہ ✾هرڪس بداخلاق باشد،خودش راعذاب میدهد ۅ هـرڪس غم ۅغصہ‌اش زیـادشود تنش رنجـور مےگردد.√ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•❤️⃝⃡ ● ⃝⃡🌱• نماز‌اوڵِ‌وقـت‌⏰ براۍِ‌دورۍ‌ازشهوت‌و‌گنـــاه‌خیلــۍ‌موثره👌🏻 الصلاة
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_سی‌ام ♦️ نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عد
♥️هوالمحبوب♥️ 💌 🕗 ♦️ نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» ♦️ نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» ♦️ حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. ♦️ دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» ♦️ پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. ♦️ دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ♦️ خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. ♦️ در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. ♦️ زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» ♦️ تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ ♦️ قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. ♦️ در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. ✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• • ⃟ 🌸 ⃟✦⠀ این دنیابا تمام زیبایے ها ۅانسانهـاے خوب ۅنیڪوے آن محل گذراستنہ ۅقوف ۅماندن ۅتمامےماباید برۅیم ۅراھ این است زودیادیرفرقے نمیڪنداماچہ بهترڪہ زیبا برۅیم... ✨فرازے از وصیتنامہ✨ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
• • ⃟ 🌸 ⃟✦⠀ این دنیابا تمام زیبایے ها ۅانسانهـاے خوب ۅنیڪوے آن محل گذراستنہ ۅقوف ۅماندن ۅتمامےماباید
••〇 ⃟〇•• بچہ هاشهدامۍ خۅاستن؛میشد...↻ مامیخۅایم نمیشہ... چہ کردیم بادلامون..ツ {مھمترازآرزوۍ شهادت کردن شهدایی زندگی کردنہ♡} ♡حاج حسین یکتا♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
⃟ ♥ ⃟ الـۅعــده‌ۅفـــا🙌🏻 اعضـاۍ‌محتــࢪم‌سـلام🌿 ⇦بالاخـࢪه‌ࢪوز‌شـࢪوع ‌#چله‌حـاجـت‌ࢪوایۍ ‌‌فـࢪا
『•◌🌸◌•』 ⸙آن‌سـوۍدلتنگےها  همیـشہ‌"خـدایے"هسـتـ ڪہ‌داشتنـش  جبـرانِ همہ‌ۍنـداشتـن‌هـاسـتـ... ✾روز هفتم فراموش نشود❌  
°•✿❤️✿•°⠀⠀ ⸙یڪےاز دوسـتانش‌هنگـام‌دفـن‌رسـول میگفت: ✾خۅشابـه‌حـالـت‌رسـۅل‌ حالادیگرراحـت‌ۅآسـۅده‌بخـۅاب‌ازبـس‌ ایـن‌بچـہ‌تـلاش میڪرد ✾ازطرفےارتباطش‌بـاشهـدا راقطع نمیڪرد، شب‌هاۍجمعہ‌بهشت‌زهـراسـرقبـۅرشهـدا میرفت‌ۅسنـگ‌قبرهایےڪہ‌رنگشان‌رفـتہ بـۅد را بازنویسےمیڪرد ✾ قلم‌و رنگ‌هایے‌ڪہ‌بـا‌‌آن‌ها ایـن‌ڪار را میڪرد الان‌درمـوزه اتاقـش‌اسـت 🌱•|بـہ‌نقـل‌از دوسـت‌شهید °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
°•✿❤️✿•°⠀⠀ ⸙یڪےاز دوسـتانش‌هنگـام‌دفـن‌رسـول میگفت: ✾خۅشابـه‌حـالـت‌رسـۅل‌ حالادیگرراحـت‌ۅآسـۅده
°✧❤️✧° ••اۍشـهیـ∞ـد بایـدخـۅدت‌تمـام دلـم را عـوض‌ڪنـــے بـا ایـن دلـم،بـہ‌دردِ امام زمــانم نمـےخۅرم... محبوبِ دل صاحب ڪہ‌شوۍ شهیدت‌مے ڪنند❥ ✦2روز تا آسمانے شدنت✦