هدایت شده از هوالشهید🇵🇸🇮🇷
#شهید_حاج_قاسم_سليمانی :
🔷شرط شهیدشدن شهید بودن است!!
🌸 اگرامروز کسی رادیدید، که بوی شهید از کلام و رفتار
واخلاق اواستشمام شد،بدانید او #شهید خواهدشد؛
وتمام شهدا این مشخصه راداشتند.🍃
#شهادت_سردار_اسلام
@saharshahriary
سردار شهیدم ؛
این روزها ، نبودنت
بر شانهٔ بغض تنهاییمان
خیـراتِ اشڪ می ڪنـد . . .
تو عاقبت به خیر شدی با همان پیوند دلی عمیقی که با رهبرت داشتی...
اما با رفتنت گوئی حجت را بر همه تمام کرده ای که انگار دنیا دیگر با ما سر سازگاری ندارد
بلاهائی که بر سرمان میبارد ، گوئی تاوان بی مهری هایمان است به توست ،
وقتی برای کشتنت با تصویب FATF با دشمنت همکاری کردیم وبا گرا دادن به قاتلت کار تکمیل شد...
وقتی زدن هواپیمائی که کار دشمنان خودی وناخودی بود را به گردن تو وهمرزمانت انداختیم وبا بی شرمی عکس ماهت را پاره کردیم...
وقتی دوهفته پس از اربا اربا شدنت ، به قاتلت پیغام مذاکره دادیم و با بی غیرتی مان دل نازکت را شکستیم ،
و عزتی که تو برایش جان دادی لگدمال کردیم ، بدتر از این بلاها لایق ماست...
شرم بر ما که شهادتت ، تشییعت ، یوم اللهی که آفریدی ، حجت را بر ماتمام کرد، اما نفهمیدیم...!
#مزار_سرباز_ولایت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهدا_را_یاد_ڪنید
#با_ذڪر_صلوات🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در #شب_زیارتی حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام، فرازهای از زیارت عاشورا رو با صدای #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی بشنوید
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
قامتِ دین
راست خواهد ماند
تا وقتی ڪہ سـروهـا ؛
روبرویِ یکهتازی تبر میایستند ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حاج قاسم فدات بشه آقاجان
🔹مجموعه کلیپ #روایت_سلیمانی برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
ای شهید؛
گـذر زمــان ،
همه چیز را با خود میبرد
جز ردّ نگاه تــو را . . .
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهیدحاج_ابراهیم_همت🕊🌹
#روزتون_شهدایی
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته
که جان در بدنی ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
دعوتید به #پلاکـــخاکے 👇👇🌷🕊
@pelakkhakii
ما را غم هجران تو بد واقعهای بود
این واقعه را چاره و تدبیر چه باشد
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🕊
دعوتید به #پلاکـــخاکے 👇👇🌷🕊
@pelakkhakii
سپاه را با من که عیب دارم مقایسه نکنید. من را هدف قرار دهید نه سپاه راه، اگر سپاه نبود کشور هم نبود و این حرف همه روزها است. نباید کسی سپاه را تضعیف و مورد حمله های گوناگون قرار دهد.
✍ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢واکنش #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی پس از شهادت محمدحسین محمدخانی🥀
✍پس از شهادت محمد حسین محمد خانی، حاج قاسم سلیمانی با کلمات مقتدرانه او را اینگونه توصیف کرد: «رشادتها و شجاعتهای شهید عمار مانند همت بود، عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه میگذاشتم و میگفتم مراقب خودت باش..
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
#سالروز_شهادت🌷
توفرودگاهدوربَرحاجےشلوغ بود
باهمهروبوسےواحوالپرسےمےڪرد
نگرانشدم!
قبلازاینڪہبرسیمپاےهواپیماهمراه
شدیم
توےاتوبوسهردوازیکمیلہگرفتیم.
دستشرافشاردادمگفتمحاجےمواظب
باش
یِوقتیڪےخدایےنکردهیِچاقویےداره
یِاتقاقےبراتمیوفتہ!
گفت:"اینمردمخیلےعزیزهستݧ"
بعدبالحنشوخیگفتتوڪهازشهادت
نمیترسیدی!
قیافهحقبِجانبگرفتموگفتم:
حاجےمننگفتمکهازشهادتمیترسم
صدتامثلمنفداےشمابشه
شماالانامیدبچہیتیمهاهستید
شماالانامیدبچههایمظلومعراقو...
هستید
خندیدگفت:
"نه!..گاهےشهادتتاثیرشازموندݧبیشتره"
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهدا
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
شَفَتُ الجَنَّةَ مَرَّتَینِ
مَرَّه بِعیونِها،
وَ مَرَّه بضحکة ها ...
بهشت را دو بار دیدم،
یک بار در چشمهایش
و یک بار در لبخنـدش ...
#چشمانش.....
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
هفته ای یکی دوبار کوههای محوطه ستاد را پیاده دور می زد. یک جورهایی هم پیاده روی می کرد هم کوهنوردی.
این کوهها منطقه شکار ممنوع هستند و محل زندگی حیواناتی مثل آهو و بز کوهی.
حاجی با آن همه گرفتاری حواسش به این زبان بسته ها هم بود. گفته بود تانکر آب نصب کنیم و از آب همان تانکر در چند نقطه بگذاریم.
تابستان که میشد حکم می کرد برید ببینید اون تانکر آب داره یا نه ؟!
اگر رفع تکلیفی می گفتیم: «داره حاجی.» قانع نمیشد. می گفت: «نه، یکی تون بره ببينه بیاد به من بگه.»
زمستان ها هم که همه منطقه را برف می پوشاند و علف پیدا نمیشد سفارش می کرد برایشان علوفه ببریم. بس که دل رحم بود.
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
🍃 سلام بر او که می گفت:
«این انقلاب، آن قدر تلاطم و سختی
دارد که یک روزی شهدا آرزو می کنند
زنده شوند و برای دفاع از این انقلاب
دوباره شهید شوند»
گویی این روزها را می دید...
فرمانده دلها؛
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی❤️
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
دعوتید به پلاک خاکے👇👇🌷🕊
@pelakkhakii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی انسانی به خدا وصل شد، همه اش میشود مغناطیس الهی، جذب می کند، این شهید است.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🕊🌹
به وقت شهادت #حاج_قاسم
۱:۲۰ 💔😔
✨﷽✨
🌼پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
✍خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
وَ چہ زیباسٺ ڪہ
ٺو ســـر بـدهے با دل و جان♥️
و ٺـــو خود جان و سر عـالم و آدم بـاشے...
#سرباز_ولایت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
هفته ای یکی دوبار کوههای محوطه ستاد را پیاده دور می زد. یک جورهایی هم پیاده روی می کرد هم کوهنوردی.
این کوهها منطقه شکار ممنوع هستند و محل زندگی حیواناتی مثل آهو و بز کوهی.
حاجی با آن همه گرفتاری حواسش به این زبان بسته ها هم بود. گفته بود تانکر آب نصب کنیم و از آب همان تانکر در چند نقطه بگذاریم.
تابستان که میشد حکم می کرد برید ببینید اون تانکر آب داره یا نه ؟!
اگر رفع تکلیفی می گفتیم: «داره حاجی.» قانع نمیشد. می گفت: «نه، یکی تون بره ببينه بیاد به من بگه.»
زمستان ها هم که همه منطقه را برف می پوشاند و علف پیدا نمیشد سفارش می کرد برایشان علوفه ببریم. بس که دل رحم بود.
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
راننده حاجی بیان میکرد در مسیر فرودگاه امام خمینی(ره) بودیم. پرایدی منحرف شد و با ما تصادف کرد. پراید صد درصد مقصر بود. بعد از برخورد از سمند پیاده شدم و از حاجی خواستم اجازه دهد که به پلیس زنگ بزنیم اما حاجی به شدت با من برخورد کرد و با جذبه گفت مقصر تو هستی!
راننده میگوید: پراید مقصر است، اما سردار اصرار میکند که مقصر توئی و باید خسارت راننده پراید را پرداخت کنیم. راننده پراید که خودش هم متحیر شده بود، خوشحال از این اتفاق و مهربانی، خسارت را گرفت و رفت.
به حاج قاسم گفتم چرا گفتی من مقصرم؟ مقصر راننده پراید بود و شما دارید به من ظلم میکنید!
شهید سلیمانی جواب داد: «عزیز من! ما الان کجا میرویم؟ به سوریه میرویم. به دل آتش. اما این راننده پراید نانآور خانواده است و با همین ماشین رزق خانوادهاش را تأمین میکند.»
ما مبلغ خسارت را به او پرداخت کردیم و او را خوشحال کردیم و برای ما خیر است و صدقه راه است. تازه اگر ما در سوریه کشته شویم معلوم نیست در زمره شهدا قرار بگیریم. باید گذشت کنیم و به خاطر عملمان خداوند به ما عنایتی کند.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#طوفان_الاقصی
#امام_زمان
دعوتید به پلاک خاکي👇👇🌷🕊
@pelakkhakii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
همیشه بهترین آدمها اگر بدترین همراهها را داشتند، شکست خوردند. آدم اگر میخواهد قلهی بلندی بخواهد برود، اگر همراهانش افراد هم وزن این قله نباشند، در راه زمین گیرش میکنند. اما اگر آدمهای همراه این راه، افرادی بودند که نه تنها قله را میپیمایند، بلکه آدم را هم میگیرند میبرند همراه خودشان، انسان احساس اطمینان میکند.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#انتخابات
#ماه_رجب
دعوتید به پلاک خاکي👇👇🌷🕊
@pelakkhakii