eitaa logo
پله پله تا شهادت🌹
1.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
63 فایل
چه زیبا ملائک شدند زیستند همانها که هستند ولی نیستند رفیقانی که بین ما بوده اند ولی حیف نفهمیدیم کیستند ارتباط با خادم کانال @Khademe_shohadaaa
مشاهده در ایتا
دانلود
خانم زهرا(س) گفت: با بچه من چه كار داري؟ من يكي وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم. حالم خيلي خراب بود. حسابي شاكي بودم. پلك كه روي هم گذاشتم «بي بي فاطمه» (صلوات الله عليها) را به خواب ديدم و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود با بچه‌ من چه كار داري؟ من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز «بي بي» فرمود: با بچه من چه كار داري؟ براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك «بي بي» شنيدم، از خواب پريدم. وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم. سيد نوشته بود: «يوسف جان ! دوستت دارم. هر جا مي خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را دارند» ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم. راوي:يوسفعلي ميرشكاك
شعر جوانی شهید آوینی: «برایت گل می آوردم برایت گل می آوردم و با تو در اتاقی که به رنگ چشم هایت بود می ماندم ولی دیدم که دستم لحظه ها را دور می ریزد تو شاید گریه می کردی که من تنهایی بیهوده ای بودم تو مثل نبض خوشبختی من، آرام خواهی ماند و هرگز مرگ یک دیوانه کوچک که دور از باغ، در زندان گلدان های زیبای تو می میرد تو را گریان نخواهد کرد و میخک هایی که دور از باغ در زندان گلدان های زیبای تو می میرند، می دانند من تکرار یک تنهایی ام در چشم هایی که تمام چشم ها را دوست می دارد...»
هدایت شده از .
⚡️✨✨⚡️ ⭐️⭐️ احتمالاً زمستان سال 68 بود كه در تالار انديشه فيلمي را نمايش دادند كه اجازه اكران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و ... در جايي از فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله عليها بي ادبي مي‌شد. من اين را فهميدم. لابد ديگران هم همين طور، ولي همه لال شديم و دم بر نياورديم با جهان بيني روشنفكري خودمان قضيه را حل كرديم طرف هنرمند بزرگي است و حتما منظوري دارد و انتقادي است بر فرهنگ مردم اما يك نفر نتوانست ساكت بنشيند و داد زد: خدا لعنتت كند! چرا داري توهين مي‌كني؟! همه سرها به سويش برگشت در رديف‌هاي وسط آقايي بود چهل و چند ساله با سيمايي بسيار جذاب و نوراني. كلاهي مشكي بر سرش بود و اوركتي سبز بر تنش. از بغل دستي‌ام (سعيد رنجبر) پرسيدم: «آقا را مي‌شناسي؟» گفت: «سيد مرتضي آويني است.» ⭐️❤️⭐️❤️⭐️❤️⭐️
راوي امشب كن روايت فتح را قصه را ، آن راز را ، آن شطح را نوحه كن امشب كه جانم در تب است راز را بگشا كه امشب آن شب است امشب اي راوي بسوزانم، بگو دارم از جان با تو امشب گفتگو امشب از جان مايه بگذارم، بيا هم بسوزان هم تماشا كن مرا گل بسوزان و بكن ديوانه دل دل؟ چه مي‌گويم بهل ما را ، بهل ياوه‌گويان از كلامت در عذاب امشب اي راوي روايت كن مخواب جان من برگو كه صيادت چه گفت چون ربود و از دو چشم ما نهفت تو چه ديدي، او چه بنمودت، بگو با كدامين غمزه بربودت ،بگو ديده‌اي مقصود را، معبود را در تب و تاب نمود آن بود را ديدم آن جاني كه زار و مضطر است در تب پرواز و جوياي پر است رفتي اما اين طرف ما در تبيم فتح را در خوان همآغوش شبيم ❤️لحظِھ‌اے‌بآ‌شُہَــدا❤️ 🍃|ʝσɨŋ| 🔜 @Muoud_313
ده پانزده دقیقه به اذان که می شد، آستین بالا می زد و برای نماز آماده می شد. نماز اولویت اولش بود. می گفت: «هر کس سر نماز حواسش پرت باشد، در زندگی هم حواسش پرت خواهد بود». ❤️لحظِھ‌اے‌بآ‌شُہَــدا❤️ 🍃|ʝσɨŋ| 🔜 @Muoud_313
هدایت شده از .
اگر سر مسئله ای ناراحت و گرفته می شدم و گله و شکایت می کردم، می گفت: «ببین عزیزم، هزاران کهکشان در آسمان وجود دارد، یکی اش راه شیری است. سیاره های زیادی در آن هست که یکی اش زمین است. روی کره زمین هم میلیاردها نفر هستند که یکی اش...». همین طور از کل به جزء می آمد. آخرش هم می گفت: «ما هم ذره ای در این مجموعه هستیم. حالا ببین این حرفی که شما می زنی، در این مجموعه باشکوه در کجا قرار دارد». گاهی احساس می کردم، مرتضی در زمانی جلوتر از زمان خودش زندگی می کند. نسبت به زمانی که در آن زندگی می کرد، یک نوع حالت پیشگویی هنرمندانه داشت. ❤️لحظِھ‌اے‌بآ‌شُہَــدا❤️ 🍃|ʝσɨŋ| 🔜 @Muoud_313
هدایت شده از .
از وقتی مرتضی را شناختم، دنبال حقیقت بود. آن قدر در این مورد پافشاری می کرد که حتی از خودش هم می گذشت. خیلی چیزها را تجربه کرد. همین تجربه ها بود که وقتی با حضرت امام آشنا شد، ایشان را شناخت و به سرچشمه رسید. چیزی که سال ها به دنبالش بود، در وجود مبارک امام پیدا کرد. وقتی شناخت، دیگر فاصله ای نبود. به یک معنا به واقعیت و حقیقت اصلی رسیده بود. ❤️لحظِھ‌اے‌بآ‌شُہَــدا❤️ 🍃|ʝσɨŋ| 🔜 @Muoud_313
هدایت شده از .
شعر جوانی شهید آوینی: «برایت گل می آوردم برایت گل می آوردم و با تو در اتاقی که به رنگ چشم هایت بود می ماندم ولی دیدم که دستم لحظه ها را دور می ریزد تو شاید گریه می کردی که من تنهایی بیهوده ای بودم تو مثل نبض خوشبختی من، آرام خواهی ماند و هرگز مرگ یک دیوانه کوچک که دور از باغ، در زندان گلدان های زیبای تو می میرد تو را گریان نخواهد کرد و میخک هایی که دور از باغ در زندان گلدان های زیبای تو می میرند، می دانند من تکرار یک تنهایی ام در چشم هایی که تمام چشم ها را دوست می دارد...» ❤️لحظِھ‌اے‌بآ‌شُہَــدا❤️ 🍃|ʝσɨŋ| 🔜 @Muoud_313
هنر این است که بمیری قبل اینکه بمیرانندت... و مبدا و منشا حیات آنانند، که چنین مُردند... 👇عضو کانال پله پله تا شهادت شوید 🆔@pelehpeleh_ta_shahadat ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄