eitaa logo
ساکنین پلاک "8"
259 دنبال‌کننده
12هزار عکس
6.1هزار ویدیو
100 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ هنر، دانستن نیاز لحظه‌هاست 🔻 ببینید نیاز لحظه چیست. هنر، این است. در عالم اسلام، هزاران نفر بودند که ، پدر حسین‌بن‌علی و مادر حسین‌بن‌علی و خاندان آن‌ها علیهم السلام را دوست داشتند و حاضر بودند که در رکاب و در کنار آن حضرت، کار و تلاش کنند. همچنین، یزید و یزیدیان و همه‌ی کسانی را که در ماجرای شرکت داشتند، دشمن می‌داشتند؛ اما آن‌ها حبیب‌بن‌مظاهر نشدند، زهیر نشدند، آن غلام تازه‌مسلمان نشدند، و در میان بنی‌هاشم، و نشدند. چرا؟ به‌خاطر این‌که در لحظه‌ی نیاز، حضور پیدا نکردند. آن ‌وقتی که به من احتیاج دارد، اگر من نیز آن وقت را نشناسم و به نیاز پاسخ ندهم، چه فایده که خودم را مستعد کمک برای دین بدانم؟ وقتی بیمار به این داروی فوری و فوتی احتیاج دارد، شما آن وقتی می‌توانید افتخار کنید به کمک این بیمار شتافته‌اید که در آن لحظه، این دارو را بدهید؛ والا آن لحظه که گذشت، شما صد برابر آن دارو را هم که بدهید، چه فایده‌ای دارد؟ 👤 📚 برگرفته از کتاب «خاطرات و حکایت‌ها» 📖 ص ۳۴۸ @pellake8
پدر، پسر، نصرالله 🔻 او را به اقتدار می‌شناختند و ابهت. ابهتی که از هاشمی‌بودنش نشأت داشت و اقتداری که حاصل تلمذ قال‌الصادق(ع) و قال‌‌الباقر(ع) بود. مکتب تشیع اقتدارآور است و نمونه‌ای بارز از این مکتب بود. مکتبی که کبیر به جهان شناساند و امام در اعتلای هرچه بیشترش کوشید. با تمام مظاهر دینی و ملی، اما بُعد پدرانه سیدِ مظلوم، مغفول می‌ماند. باید از این بعد بیش‌تر به سید نگاه کرد تا فهمید که چه‌قدر دل‌سوز مردم کشورش و حتی منطقه بود. او در جوانی، آن زمانی که هنوز گرد سپیدی بر روی محاسنش ننشسته‌بود، پدرِ شهید شد. ◽◽◽ داستان پدرها و پسرها در تاریخ عجیب قشنگ است و سوزناک، شبیه به یک تراژدی و از حیث طاقت‌فرسایی شبیه به افسانه. کم نیستند داستان‌هایی که دل‌دادگی پدران به پسران خود را به تصویر می‌کشند. هم باشی در مقابل داغ فرزند زانو می‌زنی. امام‌ (ع) هم اگر قرار است قصه کربلا را به غصه بکشاند، از می‌گوید و فقدان دنیای بدون و از می‌گوید و خباثت دشمنان. خدا از هم عهد می‌گیرد برای کار بزرگی که قرار است روی دوشش بگذارد؛ باید روح سید بزرگ شود، مانند جد بزرگوارش، تا ظرفیت او تحمل مسئولیت بزرگ را بیابد. از می‌گوید که نوه بزرگ خانواده بود، از علقه مادرش به اولین نوه؛ این‌جاست که اشکش راه می‌افتد برای دل غصه‌دار مادرش، اما نه! این اشک از همان موقع که را کفن می‌کند و نماز می‌خواند به جانش مانده؛ این همان بغضی است که بالای تابوت فرزند و دیگر شهدای حزب‌الله مکتوم ماند. این همان است که سر باز می‌کند. می‌گوید من خیلی عاطفی‌ام، دلم زود می‌شکند، اشکم زود جاری می‌شود، خب پدرم دیگر. سید می‌گوید که داغ فرزند برایش سخت بوده و گمان داشته که توشه‌ای برای آخرتش است، بعد فکر می‌کند که نه! برای آخرت خودش کوشید و من باید برای آخرت خودم بکوشم. پس می‌کوشد تا خودش را کنارِ خانه (ع) در بهشت جا دهد. بزرگ‌شدن روح سید در ادبیاتش موج می‌‌زند. خدا عهد می‌گیرد از بندگانش برای دادن عزت در برگ‌برگ تاریخ، برای یک ماندگاری شکوهمند. سید حالا دیگر نه پدر فرزندانش که پدر همه فرزندان لبنان بود. این اشک دوباره جاری می‌شود. کجا؟ در زمانی که فرزندان لبنان در مواجهه با جی‌پی‌اس جاسوس، جانباز می‌شوند؛ طاقت ندارد که فرزندان خویش را مجروح ببیند. اشک سید که آمد، خبر از رقت قلبی داشت که کالبد گوشتی را دیگر تاب نیست و وقت، وقت رفتن است. حالا دیگر پدر حزب‌الله مثل حاج ، مثل دیگر شهداء سرش شلوغ است و از آسمان پدری می‌کند؛ این بار نه برای و نه برای سیده زینب و نه برای حزب‌‌الله، بلکه برای من ایرانی، یمنی، فلسطینی، عراقی، سوری و برای ما در جهان اسلام. 🖊 فاطمه میری‌طایفه‌فرد