هدایت شده از پژال.
-@shirmozak
لینای ِ عزیز ِ من ، دختر خوش قلمم و یه infp به تمام معنا ، بسیار رو مخ ولی دوست داشتنی ، خنده هات خیلی قشنگن ، انرژی بالایی داری و یهویی باطریت خالی میشه ، از لحاظ دوست داشتنی بودن و کیوتی با گربه ها هیچ فرقی نداری ، یه گربه دوست به تمام معنایی ، دوست نداری بری رو مخ آدما ولی گاهی وقتا بدون اینکه متوجه بشی این اتفاق میافته ، واسه دوستات کم نمیزاری ، توهم با درس کنار نمیای اما به خاطر آیندت باهاش میسازی و سخت تلاش میکنی ، خسته میشی کم میاری ولی بالاخره خودتو مجبور میکنی بلند شی چون معتقدی هرچی بشینی کسی جز خودت واسه کمک کردن بهت نمیاد ، از سر به هوا بودن و شیطنت هاتم که چیزی نگم و پیش خودم بمونه بهتره(("
و صد البته چتری زدن موهات شاید عاقلانه ترین کاری باشه که بتونی انجامش بدی
استایلت؟نمیدونم شاید بولیز های مردونه و تیشرت و هودی های لش بهت حس خوب بدن
رو یه نیمکت رو به روی رود سن درحالی که برف میبارید مشغول سیگار کشیدن بود و به حرکت اب نگاه میکرد، ولی همون لحظه کسی که اونو از صداهای توی سرش آزاد میکرد سر رسید، به آرومی سرش رو بر روی شونش قرار داد و شروع به حرف زدن کرد، اون حتی با خودش هم حرف نمیزد ولی پیش اون نمیتونست ساکت باشه، شاید چون امنیتی که پیش اون داشت رو حتی در ذهن خودش هم نداشت.
ʬʬ 𝖯𝖧𝖮𝖤-𝖭𝗅𝖷
︐♡ قرارمون شد پاریـس، خیابون 𝟤𝟦 ؛ کنار همون کافهاي که مدتهاست تو فکرم مرور میکنم. اون روز برخلاف انتظارم بارون میاد، بارونش شدیده. ولي عیبي نداره، من برای هردومون چتر آوردم. تو میاي زیر بارون و موهات خیسـه، باهم قدم برمیداریم و میریم طبقه بالا. کنار شومینه ميشینیم و لیوان کاپوچینومونو مزه میکنیم. لبخند میزنیم و منم همهي نامه هايي که برات نوشتم رو میخونم. براي هموني که قراره همیشه صداش کنم؛ آبـيِ مـن.
دیگه Mute کردن آدما با هندزفری جواب نمیده،نیاز دارم یه سری آدما رو کلا Uninstall کنم.
ʬʬ 𝖯𝖧𝖮𝖤-𝖭𝗅𝖷
.عابرِ آوارهیِ افکار.
درد دارد بروی درد ِ سرش کم بشود
بشوی عابر آواره افکار ِ خودت . . '!
ʬʬ 𝖯𝖧𝖮𝖤-𝖭𝗅𝖷
درد دارد بروی درد ِ سرش کم بشود بشوی عابر آواره افکار ِ خودت . . '!
درد دارد بروی چشم دلش خون شود
بشود عابرِ آوارهٔ افکار خودش . . .
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❄️─嵐が来ているかのように、周りの出来事や人々に気分が悪くなります ⠁ˎˊ˗
آدمبرفی سایهی خود را از دست داده است؛ ستاره برای او اشک میریزد و ابرِ سیاه، همراهِ بغضِ سنگینِ گلویش، داستانِ آن دو را روایت میکند؛ داستانی که با لبخندِ سنگیِ آدم برفی آغاز و با اشکهای ستاره پایان مییابد. گاه فکر میکنم، قاتلِ لبخندِ ستاره، خورشید و خندههایش برای ماه بود.