" اون آهنگ هایی که کسایی براتون فرستادن که دیگه توی زندگیتون نیستن ، فقط میتونم بگم خیلی قشنگن،اگه بخوام یه رنگ برای توصیفشون استفاده کنم شاید ... گلبهی باشه ... دقیقا مثل گلبهی که تنِ صورتی و شاد داره ، با این حال یه تن تیره تر هم داره که انگار همون صورتیِ شاد غمگین شده .."
افسانه های زیادی در مورد گلِ "فراموشم نکن" وجود داره ولی معروفترینش میگه: یه عاشق و معشوقهاش کنار رودخانه دانوب نشسته بودن که نگاهِ معشوقه وسطِ جریان رودخونه، دسته گلی رو شکار میکنه.
آبیِ لطیف گلهای ریزش اونقدر به نگاهش زیبا و خواستنی میاد که حسِ خواستن و اشتیاق زیادش به اون دسته گل به چشمهاش رخنه میکنه و باعث میشه عاشقِ دلباختهاش بدون تردید دل به آب بزنه پس به سمتشون میره و اونا رو به دست میاره اما خودش اسیر میشه. اسیر عمق به گردآب نشستهی آب، پس گل رو به طرف معشوقهاش پرتاپ میکنه و بعد گفتنِ "فراموشم نکن" طعمه گردآبِ بیرحم رودخونه میشه. برای همینه که توی اروپا این گل رو سمبل عشق و محبت فراموش نشدنی میدونن.
ʬʬ 𝖯𝖧𝖮𝖤-𝖭𝗅𝖷
﹙Ты все еще жив в моем сознании.
"_اگر یه روز همهچیز رو ول کنم و خودم رو به دریا بسپارم، کسی من رو یادش میمونه؟
مثلا پیرمردِ مسئول کتابخونه که فکر میکرد من زیادی غرق کتابها میشم.
یا اون دوستِ دبیرستانی که میز آخر مینشست و عقیده داشت دیدن و شنیدن صدای خنده من جزء محالاته.
شاید فروشندهٔ مغازهٔ لوازم طراحی که هیچوقت وقت نکردم طرحهام رو بهش نشون بدم.
شاید هم باریستای کافهٔ کوچیک و نمگرفتهٔ کوچهٔ کنار سالن تمرین موسیقی...
یا کسیکه زمانی دوستش داشتم و هیچوقت بهش نگفتم، شاید یه جایی توی خاطراتش هالهای محو از منی که غرق نگاه کردنش بودم پیدا کنه و سعی کنه به یاد بیاره اون هاله چه کسی بود.
شاید هم...
کسی من رو یادش میمونه؟
جایی که خاطرات خاک گرفته و قدیمیشون رو نگهداری میکنن، شاید بخوان گهگاهی بهش سر بزنن و اونجا... اونجا من ایستادهم.
شاید دریا براشون یادآورِ من بشه؟
مثلا فکر کن تیتر روزنامه بزنن'نهنگی که از خستگی به خشکی آمد و ناغافل، خودکشی کرد'.
میدونی قسمت جالبش کجاست؟
اینکه هیچکس قرار نیست بفهمه اون نهنگ میدونست داره خودکشی میکنه و باز هم به خشکی اومد، یا نه.
به هرحال که، اون تنهایی توی دریا میمیره، پس فکر کنم اهمیتی نداره کسی بهیادش میمونه؛ یا نه...
اون نهنگ منم."