ʬʬ 𝖯𝖧𝖮𝖤-𝖭𝗅𝖷
﹙Ты все еще жив в моем сознании.
"_اگر یه روز همهچیز رو ول کنم و خودم رو به دریا بسپارم، کسی من رو یادش میمونه؟
مثلا پیرمردِ مسئول کتابخونه که فکر میکرد من زیادی غرق کتابها میشم.
یا اون دوستِ دبیرستانی که میز آخر مینشست و عقیده داشت دیدن و شنیدن صدای خنده من جزء محالاته.
شاید فروشندهٔ مغازهٔ لوازم طراحی که هیچوقت وقت نکردم طرحهام رو بهش نشون بدم.
شاید هم باریستای کافهٔ کوچیک و نمگرفتهٔ کوچهٔ کنار سالن تمرین موسیقی...
یا کسیکه زمانی دوستش داشتم و هیچوقت بهش نگفتم، شاید یه جایی توی خاطراتش هالهای محو از منی که غرق نگاه کردنش بودم پیدا کنه و سعی کنه به یاد بیاره اون هاله چه کسی بود.
شاید هم...
کسی من رو یادش میمونه؟
جایی که خاطرات خاک گرفته و قدیمیشون رو نگهداری میکنن، شاید بخوان گهگاهی بهش سر بزنن و اونجا... اونجا من ایستادهم.
شاید دریا براشون یادآورِ من بشه؟
مثلا فکر کن تیتر روزنامه بزنن'نهنگی که از خستگی به خشکی آمد و ناغافل، خودکشی کرد'.
میدونی قسمت جالبش کجاست؟
اینکه هیچکس قرار نیست بفهمه اون نهنگ میدونست داره خودکشی میکنه و باز هم به خشکی اومد، یا نه.
به هرحال که، اون تنهایی توی دریا میمیره، پس فکر کنم اهمیتی نداره کسی بهیادش میمونه؛ یا نه...
اون نهنگ منم."
دفترای خاطرات چیزای جالب و خنده دارین.
حداقل من که اینجوری فکر میکنم
از خیلی وقت پیش شروع کردم و اتفاقایی که میوفتادو مینوشتم
تا اینکه امروز دنبال یه کاغذ بودمُ یکیشو دیدم خب بازش کردم و خوندمش
کلاس شیشم بودم و توش راجب اون روزِ بدی که داشتم نوشتم راجب اون چند نفری که دعوا کرده بودیم.
راجب رنگی که دوسش داشتم
اینکه دوست داشتم بزرگ شم و موقعیت الانمو تجربه کنم(؟)
الان به موقعیتی که میخواستمم اسباب کشی کردم. با اونایی که دعوا کرده بودم میخندم. و حتی اونایی که قرار گذاشته بودیم با هم باشیم و چهارساله که دیگه همو ندیدیم.
الانم داره دهنم سرویس میشه و تازه اون رنگ رو هم نمیپسندم.
خواستم بگم گذر زمان چیز قشنگ و دردناکیه، این کارو شما هم هرزگاهی انجام بدید یه روز میبیند میخوندیش و بهتون حس خوبی میده.
ʬʬ 𝖯𝖧𝖮𝖤-𝖭𝗅𝖷
𝟶𝟶﹕𝟸𝟻
فقط یه راه برای پایان دادن به این عشق وجود داره﹐یکی میمیره یا صدمه میبینه﹐اما اگه قرار باشه یکی از ما بمیره امیدوارم اول من بمیرم﹐چون به هیچ وجه نمیخوام بدون تو زندگی کنم﹒