︐ فکر کنم یه روزی به اوضاع عادت میکنم؛ احتمالا این احساسو فراموش میکنم و به زندگیم ادامه میدم. اگر خودم رو سرگرم نگه دارم ،، یه روزی حالم بهتر میشه ...
دلتنگی قشنگ اینجوریه که انگار ریه هاتو تو مشتش فشار میده تا به زور نفس بکشی، جلوی چشمات یه پرده مشکی رنگ میکشه و از طرفی به قلبت لگد میزنه، بدبختی اینجاست که کاری هم از دست ادم بر نمیاد.
انگار کور و ناتوان میشی و فقط قلبی رو میبینی که درد میکنه و میسوزه. هیچکاری هم نمیتونی بکنی.
از دست دادنش مثل این بود که یک نفر دستش رو فرو کرد توی سینم و قلبم رو بیرون کشید. یه چاله عمیق و سیاه باقی موند و جای خالی که با هیچ چیز پر نمیشد.مثل این بود که روح از بدنم جدا شده.من با از دست دادن اون خودم رواز دست دادم.وجودیتی به اسم «من» با رفتن اون گم شد.
حالا فقط یک غریبه ام که خودشو گم کرده.مثل پیرمردی که ۱۷ سال توی فرودگاه منتظر موند مجوز اقامتش رو بهش بدن تا برای خودش وجودیتی بعنوان شهروند اون کشور داشته باشه اما هیچوقت ندیدنش و فراموش شد.
اگر خواستی گریه کنی ، من جایِ اشکاتو میبوسم . اگر خواستی بارون بباره ، برو چتر بیار من بارونت میشم . اگر احساس تنهایی کردی ، کنارت میشینم و دستمو روی شونت میذارم تا تو ببینی یکی و داری تا تنها نباشی . اگر خوشحال نبودی ، من لبخندت میشم .