eitaa logo
ای نازنین شعری بخوان
292 دنبال‌کننده
4 عکس
0 ویدیو
0 فایل
حسینعلی زارعی @hazv0115
مشاهده در ایتا
دانلود
آن کس که لحظه‌هایِ حیاتش مفید شد در پیشگاهِ فضلِ خدا روسفید شد همچون شهید زندگی‌اش را ادامه داد تا آن‌که در حضورِ امامش شهید شد. @saredustansalamat
باید قوی شد و کم‌کم جدید شد فصلِ بهار آمده باید رشید شد پیش از وفات و رفتن و بی‌خاصیت شدن باید به جایِ مرگِ طبیعی، شهید شد. @saredustansalamat
بیا تا جابه‌جا سازیم خود را تو باشی منتظر، من هم نیایم... @saredustansalamat
تاریخِ تولّد را، محبوبِ دلم پرسید در پاسخِ او گفتم: روزی که تو را دیدم... @saredustansalamat
دلم بی دستِ تو ساکن نباشد خیالم بی خودت ایمن نباشد صدای خنده‌ات امضای عشق است که جعلش تا ابد ممکن نباشد... @saredustansalamat
مانندِ شعرِ فارسی ناب و سلیسی مثلِ خطوطِ نازِ ایرانی نفیسی ترکیبِ شعر و خطّ و احساس و ادب شد وقتی که اسمِ کوچکم را می‌نویسی. @saredustansalamat
نامِ زیبای تو آمد ناگهان شعرم گرفت دخترِ شیرینِ ذهنم جمله‌ای را دَم گرفت «دوستت دارم بیا، من دوستت دارم بیا» آن قَدَر فریاد زد تا حالتی مبهم گرفت خواست پیشِ چشمِ زیبایت کند کشفِ حجاب از نگاهِ زهرآلودِ غریبان رو گرفت کشتیِ احساسِ او بر موجِ شادی می‌گذشت تندبادِ غصّه آمد، ناگهان پهلو گرفت طفلکی از طعنه‌های نانجیبان خسته بود گوشه‌ای کِز کرد و بعد از هق‌هقی، خوابش گرفت در میانِ خوابِ خود می‌دید عمرِ بی تو را مثلِ کاه از هُرمِ تنهاییِ خود آتش گرفت اوّلش که موجِ تغییراتِ او خیلی نبود کارِ عشقش، پلّه پلّه، دم به دم، بالا گرفت شوریِ خودخواهی‌اش با آبِ تلخِ صبر رفت عشقِ شیرین آمد و در خانهٔ او جا گرفت کودکِ احساسِ من از روزِ اوّل گیج بود مادرِ دل آمد و این قصّه را گردن گرفت باد تندِ ناامیدی داشت در دل می‌وزید ابرِ پُربارِ دعا یک‌باره باریدن گرفت تا که ابرِ عاشقی آمد به بالایِ سرش آبِ رحمت از فرازِ زندگی شُرشُر گرفت شعله‌ای از عشقِ سرخش بر زمینِ دل نشست خرمنِ «خود را پرستیدن» همان دم گُر گرفت ترکِ خودخواهی دلیلِ اصلیِ نام‌آوری‌است شخصِ مجنون از همین «بی‌خود شدن» نامی گرفت بعد از آن، از عشقِ جاویدانِ لیلا بهره بُرد از نگاهِ ساده و خوشمزّه‌اش کامی گرفت داشت می‌مُرد از فشارِ خودپرستی‌های نفس نفسِ خود را کُشت و بعد از مرگِ او، جانی گرفت با فداکاری و تعریف از صفاتِ پاکِ عشق زهر چشمی اَز حسادت‌های شیطانی گرفت گرچه در آغازِ قصّه از غمِ بی‌دلبری اندکی ترسید و بعدش خُرده تشویشی گرفت بعد از آن با خنده‌های دلنشینِ دلنواز سازِ شادی آمد و از سوزِ غم پیشی گرفت دید خارِ شک و شبهه، ذهنِ او را خسته کرد دست بُرد و اَز مسیرِ فکر، خار و خس گرفت با تسلّط بر ورودی‌های حلق و چشم و گوش دفترِ افکار را از دستِ شیطان پس گرفت قدرتِ بازوی آدم از غذا و آب نیست جسمِ انسان از نشاط و شورِ جان، نیرو گرفت تابشِ روحِ خدایی از فلک هم برتر است چون که خورشیدِ فروزان پیشِ ماهِ او گرفت روحِ عاشق، میهمان و قلبِ عاشق، میزبان میزبان آمد سریع و حال و احوالی گرفت قلب در کنجِ قفس بی‌یاور و بیمار بود تا سرودِ عاشقی آمد، پر و بالی گرفت چشمِ خود را سویِ معشوقِ حقیقی باز کرد از تمامِ این مجازی‌ها نگاهش را گرفت پایِ خود را در مسیرِ جاودانی‌ها گذاشت سمتِ راهی ماندگار و راست راهش را گرفت... @saredustansalamat
این عقل چه می‌سرود اگر عشق نبود؟! این چشم که می‌گشود اگر عشق نبود؟! جان و نفس و تمامِ این جسم که هیچ... این دل به چه خوش بود اگر عشق نبود؟! @saredustansalamat
تنهایی‌ام دریایِ بی‌آب و عمیقی‌است امّا شود لبریز با لیوانی از مِهر... @saredustansalamat
تو را ندیده‌ام امّا ترانه می‌بارم نخوانده شعرِ نگاهت، غزل شده کارم اگرچه هیچ نبوسیده‌ام وجودت را تو را لطیف‌تر از عشق دوست می‌دارم... @saredustansalamat
شأنِ نزولِ آیهٔ نورٌ عَلی نور دستِ علی بر روی دستانِ محمّد... @saredustansalamat
برایِ صلح، به علم و عمل مسلّح باش به مِهر و تزکیه از چهره‌هایِ مطرح باش ببین که عقلِ بدونِ غرض چه می‌گوید: «همیشه در صددِ انتخابِ اصلح باش.» @saredustansalamat