کودکِ دل، حرفِ "یک" را با کمی لبخند گفت؛
هر چه می گفتم بگو:"دو"، او فقط می گفت: " تو "...
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
ای صاحب و سرمایهٔ دین آجَرَکَ الله
مصداق ترین حَبلِ متین آجَرَکَ الله
تفسیرِ شهادت به صفِ کرب و بلا شد
روشنگرِ قرآنِ مبین آجَرَکَ الله
انگار پیمبر به دلِ جنگ روان بود
ای قائمِ آیینِ امین آجَرَکَ الله
در دشتِ پُر از حادثه ها یک قمر افتاد
ای کوکبهٔ ماه جبین آجَرَکَ الله
یک طفل زِ آغوشِ پدر، خون به هوا برد
دل خستهٔ روزِ دهمین آجَرَکَ الله
شاهی به بلندای دو عالم به زمین خورد
ای شمسهٔ افلاک نشین آجَرَکَ الله
فرزندِ علی، خاتم و انگشت عطا کرد
ای نامِ گُلَت نقشِ نگین آجَرَکَ الله
هر چند نبودی، همه را خوب تو دیدی
غایب شدهٔ حادثه بین آجَرَکَ الله
در صبح همه زنده و در عصر شهیدند
ای هر شب و هر صبح حزین آجَرَکَ الله
همراهِ شهیدان و اسیران شده چشمت
ای خون شده با اشک قرین آجَرَکَ الله
زینب همه را گفت که زیباییِ محض است
دیگر نتوان دید چنین آجَرَکَ الله
در سجدهٔ هر روزِ خودت یاد زِ ما کن
ای از غمِ سجّاد، غمین آجَرَکَ الله
از بس که مصیبت به سماوات عظیم است
چیزی نتوان گفت جز این آجَرَکَ الله.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
هرچند رفته است زِ داغش هزاره ای
فریاد و آه می شنوم هر کناره ای
اِحیا نمود مسجدِ اسلام را زِ نو
رفتارِ اوست منبر و خونش مناره ای
تا شربتِ محبّتِ حق جاودان شود
آورد از تمامِ وجودش عصاره ای
شامِ فساد کُلِّ جهان را گرفته بود
روشن نمود واقعه با ماه پاره ای
تا باز روزگار ببیند رسول را
ارسال کرد جانبِ میدان، سواره ای
آورده تا که خلق شناسند راهِ حق
از آسمانِ صافِ برادر، ستاره ای
تا آن که حجّتِ سخنش را کند تمام
بر دستِ خویش کرده عیان شیرخواره ای
طبعش کریم بود و به اخلاقِ او نبود
"در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره ای"
همچون پدر که خاتمِ خود را عطا کند
اعطا نمود دخترِ او گوشواره ای
امّا سپاهِ کینه در آن قحط سالِ مِهر
می زد به خیمه های حریمش شراره ای
سرشارِ نکته هاست تمامِ مصیبتش
هرچند گفته اند از آنها اشاره ای
یا رب به حقِّ آن که فقط مقصدش تو بود
بگشای بر تمامیِ ما راهِ چاره ای.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
کاش می شد تو فقط مالِ خودِ من باشی
روز و شب در همه جا همدمِ این تن باشی
عشق بازی کند این جان و دلم با دلِ تو
من شوم بلبلِ عاشق، تو چو گلشن باشی
گرچه آدابِ محبّت همه را می دانی
از خدا خواسته ام ماهرِ این فن باشی
دارم امّید که چون خصلتِ پروانهٔ مِهر
به وفاداریِ این عشق مُزَیَّن باشی
حاجتم هست که در ظلمتِ شب های فراق
همچو مهتابِ شبِ خاطره روشن باشی
کاش وقتی که خدا قسمت و تقدیر نوشت
تو برای دلِ من حقِّ مُعَیَّن باشی
بهترین هستی و محبوب ترین، می دانم
آرزویم همه آن است که احسن باشی
مرغِ احساسِ مرا در بغلِ خویش بگير
تا برای دلِ ویران شده میهن باشی
آن قَدَر حرف زدم، حرفِ دلم یادم رفت
کاش می شد تو فقط مالِ خودِ من باشی.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
وقتی که در آن روزِ عمل وقتِ علی شد
چون شمس به پیشِ پدرِ خویش جلی شد
از محضرِ آقای حرم، اذن طلب کرد
با گوشِ ادب منتظرِ امرِ ولی شد
دستور رسید ای همهٔ عشق بفرما
کاین حادثه محتوم به حکمِ ازلی شد
امّا قدمی راه برو پیشِ دو چشمم
زیرا که وجودت زِ محمّد بدلی شد
آمد که به دستورِ خداوند بجنگد
نامردی از آن قافله فکرِ دغلی شد
گفتا که امان دادم اگر سوی من آیی
دانیم که پیکارِ تو نامحتملی شد
فریاد بر آورد که خاموش شو ای پَست
با دافعه، مشغول به جنگ و جدلی شد
آن گاه به سوی پدرِ خویش چو برگشت
از خاتمِ او سیر به حدِّاقلی شد
باز آمد و چون شیر پراکند خسان را
در داخلِ آن معرکه جنگِ جملی شد
یک باره گرفتند همه دور و برش را
بینِ پسر و باب به ناگه گسلی شد
تقطیع شد آن شعرِ پُر از معنیِ اخلاص
هر قطعه ای از مثنویِ او غزلی شد
فرمود: "سلام ای پدر، اینجاست پیمبر"
هر قول که دادی همه یک جا عملی شد
آمد پدرش گفت که "اُف باد به دنیا"
این گفتهٔ پُر بار به هر جا مثلی شد
از بس که پدر بر سرِ جسمِ پسرش مانْد
گفتند که این داغ برایش اجلی شد
امّا پدر آن نیست که این گونه بمیرد
تابید و چو خورشید به برجِ حملی شد
فرمود : "جوانانِ حرم، زود بیایید"
کز دوریِ این ماه به جسمم خللی شد
قدری که گذشت آن شهِ ابرار به پا خاست
در صحنهٔ آن واقعه مانندِ یلی شد
رفتارِ حسین ابن علی، جمله نماز است
هر گوشهٔ آن مظهرِ خیرالعملی شد
آثارِ جهان، ناقص و محدود گذشتند
تنها اثرِ اوست که بین المللی شد.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
درونِ باغِ دلم، بذرِ عشق می کارم
بر آن زِ ابرِ محبّت، هماره می بارم
یقین بدان که فقط مِهرِ توست در دل و جان
اگر چه صاف نگفتم که دوستت دارم.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
خورشیدِ عالم تاب مشغولِ نظر بود
یک سو تمامِ خیر، یک سو کُلِّ شر بود
یک سو تمامِ اشقیا اطرافِ شیطان
یک سو امام و زادهٔ خیرالبشر بود
کاری به آن افرادِ بی ایمان ندارم
اینجا تمامِ رکن ایمان مستقر بود
در پیشِ او عبّاسِ مَه سیماست بر پا
آمادهٔ جنگیدن و رزم و خطر بود
آمد که اذنِ جنگ از مولا بگیرد
زیرا به سویِ غیب مشتاقِ سفر بود
مولا به او فرمود: "آبی کن مهیّا "
زیرا عطش بر جانِ طفلش شعله ور بود
مولا و سقّا هر دو سوی آب رفتند
چون اتّحاد و همدلی شرطِ ظفر بود
سقّا صفوفِ خصم را یکجا به هم ریخت
تیغِ نگاهش تیزتر، از نیشتر بود
آمد به سرعت در کنارِ آبِ شیرین
آبی که از الطافِ زهرا معتبر بود
پُر کرد مشک و روی دوشِ خویش انداخت
از خوردنِ یک قطره اش هم بر حذر بود
آمد به سویِ نخل ها، آن نخلِ امّید
ذهنش به فکرِ جُستنِ راه و مفر بود
مشکی به دست و چشمِ او سویِ حرم بود
امّا مسیرش نیزه زار و پُر شرر بود
مچ های دستش را به ناگه قطع کردند
تیری به چشمِ نازنینش در گذر بود
مشکِ امیدش را به دندان ها گرفته
فرقِ سر و بازوی او همچون سپر بود
امّا به ناگه تیر بر مشکش نشاندند
دنیا به پیشِ چشمِ او زیر و زبر بود
اربابِ احساس و ادب بر خاک افتاد
آن کس که جنّاتِ خدا او را مقر بود
فریادِ " اَدرِک یا اَخا " پیچید در دشت
از آن که " مولا " بر زبانش مستمر بود
آمد کنارش حضرتِ مولا، به سرعت
زیرا زِ حالِ مضطرِ او با خبر بود
دید آن که ماهِ مجلسش از هم گسسته
این بار بر روی زمین شَقُّ القَمر بود
پیشِ برادر آمد و آهی بر آورد
با حالِ نالانی که دستش بر کمر بود
آمد نشست و پاک کرد از روی پاکش
آن خاک و خونی را که بر روی بصر بود
چشمانِ سقّا بر نگاهِ حضرت افتاد
گفت ای برادر این تمامِ ماحضر بود
شُکرِ خدا چون هست و بودم شد فدایی
بر آن که پیغمبر به بودش مفتخر بود
با آن همه جانبازی و اخلاص و ایمان
شرمنده شد زیرا که مشکش بی گهر بود
مولا به او فرمود: " اجرت با خداوند "
این گونه ایثار و فداکاری، هنر بود
یا رب ببار از ابرِ لطفت بر وجودم
زیرا که باغِ شعرهایم بی ثمر بود
قصدم فقط عرضِ ادب بود از قصیده
هرچند ابیاتش ضعیف و مختصر بود.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
در روزِ گرمِ هفتمِ آن ماه بسته شد
عهدی که بر تمامِ حرم، راه بسته شد
آبی که بر وحوشِ بیابان مباح بود
بر اهلِ بیتِ اطهرِ آن شاه بسته شد.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
دیشب دلم حوادثِ غم را مرور کرد
اعجاب های حادثه او را فکور کرد
در کوچه های همهمه، آرام می گذشت
یک آن، صدای طفل به ذهنم خطور کرد
طفلی که در میانهٔ ظلمت سرای عصر
بر روی دست های حسینی ظهور کرد
شش آیه از کتابِ امیدش گذشته بود
با آیه ای دگر همه را غرقِ نور کرد
با آیه های محکمِ معصومی و عطش
هر شبهه را زِ نهضتِ معصوم، دور کرد
مولای مِهر، کودکِ خود را بغل گرفت
رویش به سوی لشکرِ کفر و شرور کرد
گفتا اگر به دینِ شما من چو کافرم
این طفلِ بی گناه، چه فسق و فجور کرد؟!
آن نانجیب، چون که سخن های حق شنید
دستورِ تیر را به پلیدان صدور کرد
ناگاه یک شهابِ سه پهلو روانه شد
از شاهراهِ شیریِ کودک عبور کرد
مولای عشق، خونِ گلو را به کف گرفت
دستانِ سرخ جانبِ حیِّ غفور کرد
یا رب ببین که حاکمِ نالایقی پلید
با حکم های سفسطه، خبطِ امور کرد
یک عدّه را زِ امّتِ نادان و بی ادب
یکجا، بدونِ واهمه بر ما جسور کرد
امّا فقط برای خودت صبر می کنم
زیرا امیدِ وصلِ تو، جان را صبور کرد
یا رب به حقِّ طفلِ رضیعِ حسینِ عشق
گوینده را ببخش، به هر جا قصور کرد.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
در روضهٔ رضوانِ خدا، طیّاری
عبّاسی و فریاد رسِ زُوّاری
با اهلِ خدا، رحیم و با اهلِ جدال
مصداقِ " اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّاری ".
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
ای دلم از عشقِ پاکت معتبر، می خواهمت
مِهرِ احساست به جانم مستقر، می خواهمت
کشورِ ایرانِ دل یک باره تقدیمِ تو باد
خسروانه همچو شیرین و شکر می خواهمت
بودنت، جان و نبودت عینِ مرگ و نیستی است
دل شد از دوریِ رویت محتضر، می خواهمت
هر کجا باشی، به غیر از تو نخواهم هیچ کس
کوچه کوچه، خانه خانه، در به در می خواهمت
در مسیرِ عاشقی، صادق بگویم حرفِ دل
فارغ از امّا و ای کاش و اگر می خواهمت
ای تمامِ خاطراتِ سرخِ لب های گُلَت
همچو خونی در رگِ جان مستمر، می خواهمت
بوسه هایت عمرِ تازه، خنده هایت یک بهشت
هر چه گفتم پیش از اینها، بیشتر می خواهمت.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
همچو طفلی ناگهان لبخندِ شادی می زنم
چون خیالِ خنده هایت لحظه ای آید به ذهن...
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat