صبحِ جمعه به ندبه می کوشم
ظهرِ جمعه نماز می پوشم
عصرِ جمعه به یادِ چشمانت
کاسه ای از امید می نوشم.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
زِ طورِ عاطفه سینایِ عشق آمده است
برای حادثه بیضایِ عشق آمده است
دوباره نیلِ محبّت به مصرِ جان لبریز
زِ نسلِ فاطمه موسایِ عشق آمده است.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
رفتارِ من و چشمِ خطاپوشِ شما
رؤیایِ من و خیالِ همدوشِ شما
عید است، بزرگان همگی هدیه دهند
عیدانهٔ من بوسه و آغوشِ شما.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
دیشب دلم در عالمِ رؤیایِ خود دید:
گلزاری از گُل های قرمز پایِ یک بید
تعبیرِ آن در کمترین ساعت عیان شد:
هنگامِ صبح از باغِ رویت بوسه ها چید.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
یک نفر هست که دستانِ تو را می خواهد
بوسه ای از لبِ خندانِ تو را می خواهد
یک نفر هست که عاشق شده و خاموش است
منتظر مانده و اعلانِ تو را می خواهد
یک نفر هست که احساس به کف دارد و بس
چون فقیری شده، احسانِ تو را می خواهد
یک نفر هست که در دفترِ ایّامِ دلش
روی هر خاطره عنوانِ تو را می خواهد
یک نفر هست که از دردِ جدایی خسته است
ناتوان گشته و درمانِ تو را می خواهد
یک نفر هست که مضطر شده از بود و نبود
روز و شب نیمهٔ شعبانِ تو را می خواهد
یک نفر هست که شرقِ نفسش تاریک است
تابشِ مِهرِ خراسانِ تو را می خواهد
یک نفر هست که خشکیده دهانِ غزلش
ریزشِ قطرهٔ بارانِ تو را می خواهد
یک نفر هست که رنگِ سخنش زرد شده
سبزیِ فصلِ بهارانِ تو را می خواهد
یک نفر هست سوادش به نگاهت نرسد
جوششِ مِهرِ دبستانِ تو را می خواهد
یک نفر هست که از طعنهٔ مردم سیر است
در دلش جلوهٔ انسانِ تو را می خواهد
نازنین، دستِ وفا بر سرِ این عشق بکش
یک نفر هست که دستانِ تو را می خواهد.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
ای نگاهت غزل ترین ابیات
خنده هایت جوان ترین حالات
عصرِ شهریوری است، می چسبد
بوسه ای در کنارِ چای و نبات.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
صبح است و شروع می کنم با یادت
در گوشِ دلم صدا زنم فریادت
هر روز طلوعِ عیدِ عشقی است جدید
جان را بفرستم به مبارک بادت.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
با محبّت های یکدیگر پُریم
از تعلّق های دنیا می بُریم
سفره ای از جنسِ نور و آرزو
لقمه ای عشق است با هم می خوریم.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
می شود یارِ همدلت باشم
گاه گاهی مقابلت باشم
فارغ از گیر و دارِ فاصله ها
شاهدِ آن شمایلت باشم
می شود ای طلوعِ مِهرِ امید
ذرّه ای کنجِ محفلت باشم
هر شب از این زمینِ خشکِ دو چشم
ناظرِ ماهِ کاملت باشم
می شود همچو کودکی مشتاق
تابعِ آن خصایلت باشم
یا که در بحرِ باصفایِ وصال
همچو موجی به ساحلت باشم
می شود شمعِ منزلم بشوی
همچو پروانه مایلت باشم
می شود قدری عاشقت بشوم
بعد از آن عشق، واصلت باشم
می شود ای تمامِ خاطره ها
کمترین خواهشِ دلت باشم.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
شادیِ این دلِ غمخوار همانی است که بود
شافیِ این تنِ بیمار همانی است که بود
هر شب از قرصِ خیالش نفسم آرام است
تا سحرگاه پرستار همانی است که بود
روزها نامِ گُلش را به خودم می گویم
بر زبان واژهٔ تکرار همانی است که بود
در خیالم همه جا گِردِ لبش می گردم
نقطهٔ مرکزِ پرگار همانی است که بود
نازِ خود در عوضِ دادنِ جان می بخشد
قیمتش در کفِ بازار همانی است که بود
شُکر گویم که چنین کم، به چنان بیش فروخت
دلخوشم باز خریدار همانی است که بود
رازِ مجنونِ دلم را به خودش خواهم گفت
مَحرمِ لیلیِ اسرار همانی است که بود
گرچه هر روز به شکلی غزلی می سازم
هدف از گفتنِ اشعار همانی است که بود
اثراتِ نَفَسش در سخنم معلوم است
باعثِ این همه آثار همانی است که بود
نازنینم، قدمی بر سَرِ این چشم گذار
جایگاهِ قدمِ یار همانی است که بود.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
جز خیالِ تو به جان نیست خیالت راحت
غیر از عشقِ تو در آن نیست خیالت راحت
تا تو را یافتم ای معجزهٔ روشنِ مِهر
در دلم شک و گمان نیست خیالت راحت
غیر از احساسِ لطیفی که میانِ من و توست
اَحَدی نامه رسان نیست خیالت راحت
این یقینی که وجودم به حضورت دارد
ذرّه ای در نوسان نیست خیالت راحت
گرچه دورم، همه جا نامِ تو را یاد کنم
بیش از این حدِّ توان نیست خیالت راحت
رازِ عاشق زِ پریشانیِ حرفش پیداست
حاجتِ شرح و بیان نیست خیالت راحت
هدفِ اصلی ام از معجزهٔ عشق تویی
گرچه در شعر عیان نیست خیالت راحت
از تو هم غیرِ خودت هیچ تقاضا نکنم
فکرِ دل سود و زیان نیست خیالت راحت
آنچه گفتم همگی باور و ایمانِ دل است
جوششِ یک هیجان نیست خیالت راحت.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
رسیده قافلهٔ دل، به ابتدای محرّم
به غصّه های غریبی، زِ ماجرای محرّم
دوباره داغِ جوانی، شکسته قامتِ بابا
نشسته خونِ جدایی، به لاله های محرّم
دوباره قصّهٔ مَشکی، که می کشید به دندان
همان که بود همیشه، پُر از وفای محرّم
دوباره قصّهٔ تیری، که شعبه شعبهٔ زهرش
بُرید حنجرِ طفلی، به نینوای محرّم
دوباره خواهرِ مضطر، به سر زنان و پریشان
دوان به سوی برادر، در آن عزای محرّم
"بلند مرتبه شاهی"، به خاکِ حادثه غلتید
نشست گَردِ شهادت، بر آن عبای محرّم
دوباره خیمه و آتش، دوباره دخترِ گریان
خمید قامتِ عالم، در آن بلای محرّم
دوباره بند و اسارت، خرابه های پُر از غم
دوباره غنچهٔ پرپر، در آن هوای محرّم
دوباره مجلسِ ماتم، دوباره چوبِ جفاها
دوباره غصّهٔ خواهر، در انتهای محرّم
پیامِ امرِ به خوبی، صدای نهی زِ منکر
نشانه ای است که آمد، زِ محتوای محرّم
کجاست یاورِ ایمان، کجاست حافظِ قرآن
کجاست آن که شتابد، به مقتدای محرّم
دو چشم سوی خدا کن، بایست روی دو پایت
زِ دستِ ظلم رها شو، چو رهنمای محرّم.
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat