پژوهش پیروان حضرت زهرا علیها السلام
📣 به برکت تقارن 🇮🇷ایام الله دهه فجر با ایام ولادت حضرت امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه
📣📣📣📣
📣📣
با سلام خدمت بزرگواران قابل توجه طلاب گرامی دوره برای خواهران هم تعریف شده و به صورت رایگان در بهمن ماه برگزار می شود انشاالله حتما وارد دوره شوید و استفاده نمایید.
📜 خوانش قسمتهایی از کتاب «از چیزی نمیترسیدم»، زندگینامۀ خودنوشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🌟 ما گاهی قهرمانهایمان را زود از دست میدهیم. دلیلش بیتوجهی و بیسعادتی ما نیست. دلیلش دو ویژگی مهم است که اکثر قریببهاتفاق قهرمانهای ایرانی دارند: اول اینکه بیشترشان آنقدر اخلاص دارند و همهچیز را درگوشی با خود خدا معامله میکنند که ما قدر و اندازۀ درست آنها را در زمان حیاتشان نمیشناسیم. دوم اینکه متأسفانه دشمنان ما همۀ تلاششان را میکنند که از پشت این اخلاص و فروتنی شایع میان همۀ قهرمانانمان، اهمیت و اثرگذاری زیاد آنها را ببینند و میبینند، اما چشم دیدنشان را ندارند! همین است که یا دانشمندان علمی کشورمان را ترور میکنند، یا فرماندهان کاربلد و نخبۀ نظامیمان را.
🍃 دو مثال معروف تلخش، شهید محسن فخریزاده و شهید حاج حسن تهرانیمقدم هستند که تازه بعد از شهادتشان، اسمشان به گوش مای بیخبر، آشنا شد.
✨ میان این ستارههای مخلص، ما یک ابرقهرمان داشتیم. خدا این اقبال را به ما داد که با وجود اخلاص مثالزدنی و تواضع بیکران این ابرقهرمان، ما او را پیش از شهادتش بشناسیم. ما که نه! دنیا هم او را چندسال پیش از عروجش شناخت. دنیا، «ژنرال» صدایش میکرد و ما «حاج قاسم»! همۀ ما در زمان حیات حاج قاسم، میدانستیم او یک نخبۀ تمامعیار است.
🔹 با تشکر از خانم معصومه حسینی🌷
🔹 عضو گروه پژوهشی خانواده و تربیت
🕌 پژوهش مدرسه پیروان حضرت زهرا سلام الله علیها
@peyrovanzahra
✨ #ماجرا | از چیزی نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی
2️⃣ نوجوان پرتلاش
💶 پدرم نهصد تومان بدهکار بود. به همین دلیل، هی به خانه کدخدا رفتوآمد میکرد که به نوعی حل کند. بدهي پدرم مرا از مادرم بیشتر نگران کرد. به خاطر ترس از به زندان افتاد پدرم، بارها گریه کردم.
📦 بالاخره، برادرم حسین تصمیم گرفت برای کارکردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادن قرض پدرم پیدا کند. او با گريه مادرم بدرقه شد. رفت. پس از دو هفته بازگشت. کاری نتوانسته بود پیدا کند. حالا ترسم چندبرابر شده بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی، قرض پدرم را ادا بکنم. پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند. من، تازه، وارد چهارده سال شده بودم؛ آن هم یکی بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر را دیده بود.
🙏 اصرار زیاد کردم، با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم، با هم قرار گذاشتیم. راهی شهر شدیم، با اتوبوس مهدیپور درحالی که یک لحاف، یک سارُق* نان و پنج تومان پول داشتم. مادرم مرا همراه یکی از اقواممان کرد. به او سفارش مرا خیلی نمود.
🚌 اتوبوس، شب به شهر کرمان رسید. اولین بار ماشینهایی به آن کوچکی میدیدم (فولکس و پیکان). محو تماشای آنها بودم که اتوبوس روی میدان باغ ایستاد. همه پیاده شده بودند، جز ما سه نفر. با هم پیاده شدیم روی میدان، با همان لحافها و دستمالهای بستهشده از نان و مغز پنیر. هاجوواج مردم را نگاه میکردیم، مثل وحشیهایی که برای اولین بار انسان دیدهاند!
⚪️ گوشه میدان نشستیم. از نگاه آدمهایی که رد میشدند و ما را نگاه میکردند، میترسیدیم. مانده بودیم کجا برویم. خانه عبدالله تنها نشانی آشنای ما بود؛ اما من و آن دو، نه بلد بودیم سوار تاکسی شویم و نه آدرس میدانستیم. نوروز که مادرم ما را با او فرستاده بود و چند بار به شهر آمده بود، وارد. جلوی یک ماشین کوچک نارنجی را گرفت که به او «تاکسی» میگفتند. گفت: «تاکسی، تهِ خواجو.»
🚕 تاکسی ما چهار نفر را سوار کرد. به سمت خواجو راه افتاد. کمتر چند دقیقه آخرین نقطه شهر کرمان بودیم. از تاکسی پیاده شدیم و بر اساس راهبلدیِ نوروز به سمت خانه عبدالله راه افتادیم. به سختی میتوانستم کولهام را حمل کنم. به هر صورت به خانه عبدالله رسیدیم. سه چهار نفر دیگر هم از همشهریها آنجا بودند.
🌺 عبدالله به خوبی استقبالمان کرد. با دیدن عبدالله سعدی گُل از گلمان شکُفت. بوی همشهریها، بوی مادرم، فامیلم، بوی ده را استشمام کردم و از غربت بیرون آمدم.
😟 همه معتقد بودند کسی به من و تاجعلی کار نمیدهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب، سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود، راهنمای خوبی بود. در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را میزدم و سؤال میکردم: «آیا کارگر نمیخواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جُثّه نحيف من میکردند و جواب رد میدادند.
🏫 آخر، در یک ساختمان درحال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاهچُرده (سبزه) مثل خودم، اما زبل و زرنگ، مشغول کار بودند. یکی با استَمبُلی سیمان درست میکرد. آن یکی با سیمان را حمل میکرد. دیگری آجر میآورد دم دست. نوجوان دیگری آنها را به فرمان اوستا بالا میانداخت. استادعلی، که صدازدن بچهها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟»
گفتم: «قاسم.»
- چند سالته؟
گفتم: «سیزده سال.»
- مگه درس نمیخونی؟
- ول کردم.
- چرا؟
- پدرم قرض دارد.
اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبندزدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد. اشک بر گونههایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم: «آقا، تو رو خدا، به من کار بدید!» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان بهت میدم، بهشرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کردهام. اوستا صدایش را بلند کرد: «فردا صبح ساعت هفت، بیا سر کار.» گفتم: «فردا اوستا؟» یادم آمد شهریها به «صبح» می گویند «فردا». گفتم: «چشم.»
خوشحال به سمت خانه عبدالله، استراحتگاه محلیها، راه افتادم. خبر کار پیداکردن را به همه دادم.
☀️ صبح راه افتادم. نیم ساعت زودتر از موعد اوستا هم رسیدم.
کسی نبود. پس از بیست دقیقه، یکی دیگر از شاگردها آمد. کمکم سروكله اوستا پیدا شد. شروع کردم به آوردن آجرها از پیادهرو به داخل ساختمان. دستهای کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود! به هر قیمتی بود، مشغول شدم. نزدیکیهای غروب، اوستا دو تومان داد و گفت: «صبح دوباره بیا.»
❤️ #رفیق_خوشبخت
پژوهش پیروان حضرت زهرا علیها السلام
📣 به برکت تقارن 🇮🇷ایام الله دهه فجر با ایام ولادت حضرت امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه
📣📣📣📣
📣📣
📣
قابل توجه طلاب گرامی علاقمندان به شرکت در دوره آموزشی رایانه (ورد، پاورپوینت و اکسل)
دوره برای خواهران هم تعریف شده و به صورت رایگان در بهمن ماه برگزار می شود انشاالله حتما وارد دوره شوید و استفاده نمایید.
انا لله و انا الیه راجعون
▪️مرجع عالیقدر حضرت آیت الله حاج شیخ لطفالله صافی گلپایگانی به رحمت بی کران الهی پیوستند.
▪️این ضایعه جبران ناپذیر را به پیشگاه مقدس مولا و محبوبش، حضرت بقیت الله الاعظم، عجل الله تعالی فرجه الشریف، حوزه های علمیه و مردم شریف ایران و دوستداران مرجعیت در همه نقاط جهان تسلیت عرض میکنیم.
🕌پژوهش مدرسه علمیه پیروان حضرت زهرا سلام الله علیها
@peyrovanzahra
🔰 زندگینامه حضرت آیت الله صافی گلپایگانی
🔻 حضرت آیت الله صافی گلپایگانی از اساتید و محققان برجسته حوزه بودند که از محضر آیات عظام بروجردی، خوانساری، حجت، صدر، موسوی گلپایگانی و محمدکاظم شیرازی کسب فیض کرده بودند.
💠بیشتر بخوانیم 👇
https://hozehkh.com/OneEntry?id=42378
20.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آشنایی مختصر با زندگی حضرت آیتالله صافی گلپایگانی رحمة الله علیه
🏴مرجع عالیقدر شیعه آیت الله العظمی صافی گلپایگانی به ملکوت اعلیٰ پیوست🏴
📖زندگی نامه آیت الله صافی گلپایگانی (مد ظله العالی)
🌹حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج شيخ لطف الله صافى مدظله العالى فقيه، اسلام شناس و انديشمند بزرگ معاصر، در سال 1337 هـ.ق، در شهر گلپايگان، قدم به صحنه هستى نهاد.
✴️پدر او عالم عارف، مرحوم آيت الله آخوند ملا محمدجواد صافى، (متولد 1287 هـ.ق) بود كه علاوه بر تخصص، تحقيق، تأليف و تدريس در گرايش هاى مختلف علوم اسلامى مانند فقه، اصول، كلام، اخلاق، حديث و...، در زمينه هنرهاى ارزشمندى چون شعر و خوشنويسى نيز سرآمد بود. زهد، تقوى، عشق به ولايت و فضيلت هاى علمى اخلاقى آن بزرگ مرد، از يك سو و مواضع قدرتمندانه او در سنگر امر به معروف و نهى از منكر و جبههگيرى هاى صريحش در برابر افكار انحرافى، غيرمتدينان، ظالمان و جابران آن روزگار از سويى ديگر، هر قدر كه مردم گلپايگان را شيفته و مطيع محض او مى نمود، هيأت حاكمه، خوانين و زورگويان را در برابرش شكننده تر مى كرد؛ چنان كه آنها هميشه او را سد راه اعمال خلاف شرع و بدعت گذارى هاى خود ديده و تا زنده بود از غيرت دينى و خشم الهى او مى ترسيدند.
🔲آفتاب عمر آن عالم جليل القدر در افق عصر 27 رجب سال 1378 هـ.ق، مصادف با شب شهادت حضرت امام موسى كاظم، عليه السلام، غروب كرد. مادر او بانوى فاضله، شاعره و عاشق اهل بيت عليهم السلام فاطمه خانم، دختر حضرت آيت الله آخوند ملا محمدعلى بود. از ويژگى هاى بزرگ معنوى، اخلاقى، كه در وجود آن مرحومه متبلور بود، مى توان به تعبد، اخلاص، تقوى، معرفت به حضرت حق، شجاعت، صراحت لهجه، شوهردارى كم نظير و اهتمام در تربيت كودكان، راز و نياز خاشعانه و ذكر و دعا و نماز شب اشاره كرد.
💠تحصيلات:
آيت الله العظمى صافى، در نوجوانى قدم به وادى علم و معنويت، حوزه، نهاد و ميهمان صفاى حلقه هاى صميمى درس و بحث و محرم شور وصف ناپذير مناجات نيمه شب پاكباختگان حوزه شد. ابتدا در گلپايگان، كتب پايه ادبيات عرب را نزد عالم جليل القدر، مرحوم آخوند ملا ابوالقاسم مشهور به «قطب» آغاز كرد و ادامه مباحث ادبيات، كلام، تفسير، حديث، فقه و اصول را تا پايان سطح در همان جا پى گرفت و در اين مدت حجم وسيع كتب مهم رشته هاى مذكور را نزد پدر بزرگوارش، حضرت آيت الله آخوند ملا محمدجواد صافى آموخت. در سال 1360 هـ.ق، گلپايگان را با دنيايى از خاطره هاى شيرين دوران كودكى و نوجوانى و لذت حضور در كنار پدر و مادرى مهربان و دلسوز، كه اكنون از حسرت فراق او پريشان بودند، ترك كرد و رنج مشكلات هجرت به قم را پذيرا شد، تا با حضور در مجلس درس و بحث اساتيد بزرگ حوزه علميه قم به تكميل تحصيلات و تحقيقات خود بپردازد. ايشان چند سال بعد به نجف اشرف مشرف شد و در آن جا نيز از محضر مراجع عاليقدر آن حوزه، براى يك سال بهره مند گشت.
❇️هوش و استعداد فوق العاده و تلاش و جديت در امر تحصيل او را مورد علاقه خاص اساتيد بزرگ قم و نجف قرار داد. حضرت آيت الله العظمى صافى پس از آن مجدداً به قم بازگشتند و بيش از پانزده سال حلقه نشين مجلس درس و بحث و اخلاق و عرفان مرجع پرافتخار شيعه، حضرت آيت الله العظمى بروجردى و نيز يكى از مشاورين ويژه و برجسته و از اصحاب خاص استفتاء آن بزرگوار گشت و آن مرحوم، نظر به توانايى والاى علمى آيت الله العظمى صافى، پاسخگويى به سوالات مهم و حساسى از فقه و كلام شيعى و نيز نگارش كتاب ارزشمندى درباره مهدويت را كه منتخب الاثر نام گرفت، به ايشان واگذار كردند.
🔰از اساتيد مهم آن بزرگوار در قم، مراجع تقليد، آيات عظام:
¶سيد محمدتقى خوانسارى،
¶حجت،
¶صدر،
¶بروجردى
و در نجف، آيات عظام:
¶شيخ محمدكاظم شيرازى،
¶ سيد جمال الدين گلپايگانى
¶ و شيخ محمدعلى كاظمى را مى توان نام برد.
👇👇 ادامه 👇👇