28.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
..
مالک الملک :
#فرمانروای_جهان
ذوالجلال و الاکرام :
#دارای_شکوه_وبخشش
المقسط :
#عادل
الجامع :
#گردآورنده
الغنی :
#توانگر
المغنی :
#بینیازکننده
بسنده
المانع :
#بازدارنده
النافع :
#سودمند
النور :
#روشنی
الهادی :
#رهنما
البدیع :
#سنجش_ناپذیر
#آفریننده
الباقی :
#ماندگارو_واگردان_نشدنی
( تغییر ناپذیر )
الوارث :
#مالک_نهایی_تمام_مخلوقات
الرشید :
#راهنما
#آموزگار_ودانای_بیخطا
الصبور:
#شکیبا
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..
دیروز یه خانم به احمدینژاد :
اونسری مالی نبودی ،
الان خوشگلتر شدی .😐😁
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
.
..
#جهالت
ملایی خرِ لاغر و ضعیفی داشت که به قصدِ فروش به بازار میبرد و از استثنایی بودن خرش میگفت و فریاد میکشید تا خریداری پیدا شود .
در همان موقع ، شاه با وزیر خود از محل رد میشد .
چون تعریف و توصیفهای صاحبِ خر به گوشش رسید ، نزد او رفت و پرسید :
قیمت این خر چنده ؟
صاحبِ خر که متوجه شد با شاه و وزیر روبرو است ، گفت :
پنجاه هزار سکه .
شاه متعجب شد و پرسید :
چرا اینقدر زیاد ؟
خر با این قیمتِ زیاد چه حسن خاصی دارد مگه ؟
صاحب خر گفت :
جناب ، این یک خرِ معمولی نیست .
وقتی سوارش میشوید مقابل خود مکه و مدینه را میبینید و بسیاری مناظر زیبای دیگر را .
شاه که هم متعجب شده بود و هم باور نمیکرد ، به صاحبِ خر گفت :
ببین ، اگر بدانم با ما بازی کرده ای و ما را دست انداخته ای ، بد خواهی دید !
پس شرطی میگذاریم .
اگر حرفِ تو درست بود ، من برای این خر یکصد هزار میپردازم .
اما اگر نادرست بود ، تو را سر میُبرم .
آنگاه به وزیرِ خود اشاره کرد که روی خر سوار شود .
وقتی وزیر میخواست روی خر سوار شود ، صاحبِ خر گفت :
ببین جناب وزیر ، چون مکه و مدینه جاهای معمولی و عادی نیستند ، اگر آدم ناپاک و گناهکاری باشی هرگز نمیتوانی آنها را ببینی . مکانهای پاک به آدمهای گناهکار نشان داده نخواهد شد .
وزیر صاحبِ خر را کنار زد و روی خر سوار شد .
اما هیچ چیزی ندید .
با خود فکر کرد که اگر بگوید چیزی ندیده ، نتیجه این میشود که او ناپاک و گناهکار بوده است .
برای همین ، فریاد کشید : سبحان الله !
ماشاءالله !
چه منظره زیبایی !
شاه باورش نمیشد . وزیر را گفت :
فوری پائین بیاید تا خودش روی خر سوار شود .
وقتی شاه روی خر سوار شد ، همچنان چیزی ندید .
گروه بزرگی از مردم هم جمع بودند تا دیده ها و واکنشِ شاه را ببینند . شاه با خود اندیشید اگر بگوید چیزی ندیده ، مردم خواهند گفت که شاه ناپاک و گناهکار بوده اما وزیر آدم پاک و درستکاری هست و ممکن است او را بردارند و وزیر را به جایش بنشانند و آنگاه کارِ شاه تمام است .
با همین تصور ، با گریه فریاد کشید :
وای خدای من !
سبحان الله !
عجب صحنه ای .
عجب مکانی !
عجب جایی !
آه بهشت ... !
شاه با صدای بلند اضافه کرد :
وزیر به اندازه من پاک و بی گناه نبوده است .
او فقط مکه و مدینه را دید .
اما من بهشت را نیز میبینم .
شاه هنوز از خر پائین نشده بود که مردم عوام به خر هجوم آوردند .
یک نفر خر را لمس میکرد ، یک نفر خر را میبوسید ، دیگری از موی خر چیزی میگرفت که تبرک است ، آن یکی دُم خر را به زخم و بدنش میمالید .
کار به جایی رسید که همانجا بنام خر عمارتی ساختند و ماجرا را به مردمان دیگر نیز جار زدند .
مردم گروه ، گروه به دیدارِ الاغ میآمدند
نمیدانم به نیرنگ ملا و ریاکاری شاه و وزیر بخندم یا به ابلهی و خرافه پرستی مردم نادان گریه کنم .
و این داستان نیز بسیار آشناست .🤔
چشم و عقلت را مپوشان ای باخرد .
.