..
🥀🥀
#داستان
🖤 چشمانی كه بينا شد . 👁
💚يكي از اطبّا اصفهان ميگفت :
من به هيچ دينی معتقد نبودم .
به خدا ايمان نداشتم .
با اين كه بچه مسلمان هم بودم ،
يكروز به عمرم نماز نخوانده بودم ،
روزه نگرفته بودم .
خارج آمدم و تحصيل كردم ،
دكترايم را گرفتم .
و به ايران برگشتم .
مطب باز كردم و متخصّص چشم بودم .
ازدواج كردم .
خدا به من دختری داد ،
روز به روز كه اين دختر بزرگتر ميشد ،
علاقه من به او بيشتر ميشد ؛
دختر به سنّ 6-7 سالگی رسيد ،
يكروز صبح آمدم صدايش كردم ،
از خواب بيدار شد ،
چشمهايش را هم باز كرد .
ولی به من گفت :
بابا ، هيچ جا را نميبينم ،
هر چه دستم را جلوی چشمش تكان تكان دادم ،
ديدم نميبيند .
وحشت زده لباسهايم را پوشيدم .
او را به مطب آوردم معاينه اش كردم ،
ديدم نابينا شده .
صددرصد ،
و بيناييش را كاملاً از دست داده ؛
تلفن كردم ،
بعضی ديگر از رفقای همكارم آمدند ؛
کميسيون كردند ، و گفتند :
هيچ اميدی به او نيست .
از ايران به كشورهای خارجی آمديم ،
همه جا جواب رد دادند .
دوباره به ايران برگشتيم .
ديگر نه غذا ميتوانستيم بخوريم ،
نه خواب داشتيم ، نه آسايش داشتيم ؛
يكروز زنم آمد با اشک جاری ، گفت فلانی :
چند سالی است كه ما باهم زندگی ميكنيم ،
هنوز يک همچنين خواهشی از تو نكرده بودم .
امروز ميخواهم يک خواهش از تو بكنم ،
كه به خاطر من انجام بدهی .
گفتم : چه هست كه بگويی انجام بدهم ؟
گفت : نه تو اعتقاد نداري.
چكار كنم ؟ گفت : انگليس ، آمريكا ، آلمان بردي خوب نشد ،
اطبّاي ايران جواب كردند .
ميخواهم از تو يک خواهش كنم ،
ميدانم تو خدا را قبول نداری ،
دين و امام رضا (ع) را قبول نداري،
ولی ما اصفهان هستيم ، و تا مشهد راهی نيست .
همه جا #بچّه_مان را برديم .
بيا سه تا بليط بگيريم ، و سه تايی ،
برای سه شب مشهد برويم و برگرديم ،
گفتم : اين حرفها چيست ؟
مزخرفات ميبافی .
گفت : من كه گفتم :
فقط به خاطر من اين كار انجام بده .
گفتم باشد . ولی من خودم نمیام .
من به امام رضا (ع) و اين حرفها اعتقاد ندارم .
گفت : « بسيار خوب »
شما داخل حرم نياييد .
من را ببر دمِ درِ حرم ، من به حرم ميروم .
شما دو ساعت ديگر دنبالم بيا .
بليط گرفتم ، برای سه شب آمديم مشهد ،
وارد شديم ، در هتل اثاثيه را گذاشتيم .
حرم آمديم . چشمم به گنبد علی بن موسی الرضا افتاد ، برگشتم .
زن در حرم رفت . دو ساعت بعد برگشت . شب دوّم ، شب سوّم گذشت ، خبری نشد .
به زنم گفتم : ديدی گفتم اينها همه اش كشک است .
علی بن موسی الرضا يعنی چه ؟
حالا ديگر بيا برويم .
امشب ديگر پروازمان هست ،
زن باز هم زد زير گريه .
گفت : امشب كه شب سوّم هست ،
شب جمعه هست ، من شب جمعه حرم امام رضا (ع) را ترك نميكنم .
برو بليطمان را تمديد كن .
سه روز ديگر بيشتر بمانيم .
بليط را تمديد كردم .
#شب_جمعه هم گذشت ، خبری نشد .
روز جمعه هم گذشت خبری نشد .
شنبه صبح بود زنم گفت : ما را حرم نميبری ؟
گفتم چرا ميبرم . ساعت 8 ما را حرم برد . خودش رفت كه ساعت 10 دنبالمان بيايد ،
دم صحن قرار گذاشتيم .
من رفتم و ساعت 10 آمدم دم قرار ايستادم .
دم صحن ديدم خبر نيست . ترسيدم « خدا » تا الان تخلّف نكرده بودند .
هر روز سر ساعت همين جا بودند .
كجا رفتند ؟ گم شدند ؟
نگاه كردم در حرم تا آن لحظه حاضر نبودم از تعصّبی كه داشتم ، داخل صحن را نگاه كنم . يک وقت ديدم حرم قيامت شده .
مردم بر سرشان ميزنند . هر كسی هر كجا هست رو به حرم ايستاده ، ميگويد :
یا علی بن موسی الرضا
خدا ، چه خبر شده ، چه شده ، چه اتّفاقی افتاده ؟
يک نفر آن نزديكي بود . صدا كردم .
گفتم بيا جلو .
نميخواستم داخل حرم بروم .
جلو آمد ، گفتم : چه خبر است .
حرم اين قدر قلقله است .
گفت : مگر نميدانی امام رضا يک دختر بچه كور 6-7 ساله را شفا داده ،
الان روی دست مردم است .
گفت : ديگر نفهميدم چه شد ،
گفتم : وای بر من ،
نكند دختر خودم باشد ،
داخل صحن دويدم ،
جمعيّت را شكافتم .
يک وقت ديدم دخترم روی دست مردم است ، از آن دور من را ديد ،
ميگويد : بابا ديگر ميبينم .
گفت : جلو رفتم .
دخترم را بغل كردم . دستم را جلوی چشمهايش حركت دادم ديدم چشم حركت ميكند .
فهميدم بينا شده .
دختر را رها كردم ، داخل حرم دويدم ،
شبكه هاي ضريح را گرفتم . گفتم :
آقا به خدا ديگر نوكرت هستم .
اينقدر كريمی كه من به تو اعتقاد نداشتم ،
من را هم دست خالی برنگرداندی ،
به من هم عنايت كردی .
😔✌️🙏😢🥀
👨⚕ #دکترعلی_مکرمی 💉💊🩺
╭━⊰🌹❀🕊❀🌹🍀⊱━╮
๛🌼
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨ 📚https://eitaa.com/joinchat/2125201763C9d6e859d22🖌
╰━⊰🌹❀🕊❀🍀🌹⊱━╯
..
🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁
#داستان📚
🌺 وقتیکه حاکم فاطمی ،
مسجد قاهره را بنا نمود ،
پس از اتمام آن حالش تغییر کرد ،
و ادعای خدایی نمود ؛
تا آنجا که در نامه مینوشت :
« بسم الحاکم الرّحمن الرّحیم . »
مردم را به ایمان به خود دعوت میکرد ،
و مال فراوان بین مردم تقسیم مینمود .
🌺 روزی از روزهای تابستان ،
مگسهای فراوان اطرافش جمع شده بودند ،
و خدمتکاران آنها را دور میکردند ،
ولی مگسها بدون فاصله جمع میشدند .
🌺 ناگاه یکی با صدای نیکو ،
این آیه را خواند :
« ای مردم مَثَلی زده شد ، بشنوید :
همانا آنان که میخوانند غیر خدا را ،
هرگز مگسی را نیافرینند ،
هرچند جمع شوند .
اگر از آنان مگس چیزی را برباید ،
نتوانند آن را باز پس گیرند ،
هم این طلب کنندگان ناتوانند ،
و هم آن مطلوبان » . (سورهی حج ، آیهی 73)
🌺 وقتی حاکم این آیه را شنید ،
از روی تخت بر زمین افتاد ،
و بدون مقدمه از قصر فرار کرد ،
و دو روز مخفی ماند .
بعد به قصر آمد و دستور داد :
خواننده آیه را بگیرند ،
و در دریا غرق کنند .
🌺 وقتی او را غرق کردند و مُرد ،
در خواب کسی او را دید و گفت :
« خدا با تو چه کرد ؟ »
گفت : « صاحب کشتی مرا به بهشت رسانید . »
💐🌺🌹🌼💎
👨⚕ #دکترعلی_مکرمی 💉💊🩺
╭━⊰🌹❀🕊❀🌹🍀⊱━╮
๛🌼
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨ 📚https://eitaa.com/joinchat/2125201763C9d6e859d22🖌
╰━⊰🌹❀🕊❀🍀🌹⊱━╯
..
🌸🌼
#داستان
🔻شرم از خدا و خلایق :
یکی از بزرگان پسری داشت یک روز به پسرش گفت :
من حاجتی دارم ،
آیا اگر بگویم ، آن را انجام میدهی ؟
پسر گفت : بلی
پدر گفت : هرشب که به خانه میآیی ، اعمال آن روزخودت را برای من شرح بده .
شب که شد ، پسر نزد پدر آمد تا به قول خود وفا کند ، تعدادی از کارهای آن روز خود را ذکر کرد ، و از گفتن تعدادی دیگر ، خودداری نمود .
آن وقت پدر به او گفت :
من بنده ضعیفی از بندگان خدا هستم ،
وقتی تو خجالت میکشی که اعمال بد خودت را به من بگویی ، فردای قیامت ،
چطور آنها را به خدا میگویی ؟
و چگونه اعمالت را در حضور خلایق میخوانی ؟
🌹🌺
👨⚕ #دکترعلی_مکرمی 💉💊🩺
╭━⊰🌹❀🕊❀🌹🍀⊱━╮
๛🌼
•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
Join✨ 📚https://eitaa.com/joinchat/2125201763C9d6e859d22🖌
╰━⊰🌹❀🕊❀🍀🌹⊱━╯
..
♥️💜💋💋💋💋
چقدر #خوب شد که اومدی
یادم نمیاد #دوستیمون
از کجا #شروع شد
#داستان ما
نه #شروع داره
نه #پایان
تو یهو #پاتو گذاشتی
دقیقا #همونجایی
که #باید میزاشتی
درست وقتی که #نیاز داشتم
به یکی #اعتماد کنم
و بهش #تکیه کنم
درست #زمانی که
از همه #خسته بودم رسیدی
و #نزاشتی دنیام
تیره و #تار بشه
تا وقتی که #قلبم میتپه
تو #همیشه
#بخشی از من خواهی بود
#عاشقانه دوستت دارم عشقم
🫂🫀🫁💋😍🥰😘👩❤️👨
👨⚕ #دکترعلی_مکرمی 💉💊🩺
🌷❖═▩◕✿🕯️✿◕▩═❖🌷
❣.•°``°•.¸.•°``°•.❣💜
📚 @Dr_Ali_Mokarrami🖌
•.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ ♥️
╭┈────『🌻』
╰┈➤ •🌻•✾• •✾•🌻•
𝗝𝗢𝗜𝗡☞
❤️ ✦⃟░⃟✮. 📚 https://eitaa.com/joinchat/2125201763C9d6e859d22🖌 ❖️⃟࿐
♡⠀ 〇⠀ ⎙⠀ ⌲
ˡⁱᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
❆┈•𝑱𝒐𝒊𝒏 𝑷𝒍𝒆𝒔𝒂𝒆•┈❆
❥•✦◍❁♥️⃝⃔⭐∞❁◍✦•❥
..
🥀💔
دلواپس #گذشته مباش🍁
🍂 و #غمت مباد
من #سالهاست هیچ🍁
🍂 نمی آورم به #یاد
بی اعتنا شدم به #جهان🍁
🍂 بی تو #آنچنان
کز #دیدن تو نیز نه🍁
🍂 #غمگین شوم نه #شاد
من #داستان آن🍁
🍂 گل سرخم که #عاقبت
دلسوزی #نسیم🍁
🍂 سرش را به #باد داد
گفتی ببند #عهد و🍁
🍂 به من #اعتماد کن
#نفرین به عهد بستن🍁
🍂 و #لعنت به اعتماد
این #زخم خورده را🍁
🍂 به #ترحم نیاز نیست
#خیر شما رسیده🍁
🍂 به ما #مرحمت زیاد .
😔😢✌️
👨⚕ #دکترعلی_مکرمی 💉💊🩺
🌷❖═▩◕✿🕯️✿◕▩═❖🌷
❣.•°``°•.¸.•°``°•.❣💜
📚 https://eitaa.com/joinchat/2125201763C9d6e859d22🖌
•.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ ♥️
╭┈────『🌻』
╰┈➤ •🌻•✾• •✾•🌻•
𝗝𝗢𝗜𝗡☞
❤️ ✦⃟░⃟✮.
📙 https://ble.ir/drali_mokarrami19 🖍 ❖️⃟࿐
♡⠀ 〇⠀ ⎙⠀ ⌲
ˡⁱᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
❆┈•𝑱𝒐𝒊𝒏 𝑷𝒍𝒆𝒔𝒂𝒆•┈❆
❥•✦◍❁♥️⃝⃔⭐∞❁◍✦•❥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..
#داستان چهارشنبه سوری
به روايت #شاهنامه
#سياوش يكى از #مظلومترين چهره هاى شاهنامه است كه وقتى زن پدرش #سودابه ، به او #دل بست هرگز به #مكر نامادرى #گرفتار نشد ... !
تا اينكه اين #جسارت به گوش پدرش #كيكاووس رسيد و شديدا مورد #خشم او گرديد !
سياوش از پدر #خواست تا براى #اثبات پاكى و #بيگناهيش از هفت #تونل آتش #گذر كند و اگر #سالم بيرون آمد ، آنرا #دليل بى گناهيش بدانند .
این آزمون آتش در #آخرين سه شنبه سال انجامید و او #سرفرازانه بيرون آمد ،
به دستور پدر اين روز #جشن_ملى شناخته شد .
#چهارشنبه_سوريتون
#مبارک .🔥🥰🌹🙏
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..
😁😁
دیروز #دونالد_ترامپ
در حال #سخنرانیش
یک پس گردنی #محکم
از یک جوان #ایرانی کُرد تبار خورد
که #هیچوقت تا عمر داره
#فراموش نکنه
#داستان اینجاست که
#درست قبل از سخنرانی
دونالد ترامپ یک زن ایرانی که
لباس کُردی #پوشیده بود را
مورد #تمسخر قرار میده
و بهش #میخنده
#شوهر اون زن هم که خودش
لباس کُردی #تنش بوده
خیلی #عصبانی میشه
و دنبال #فرصت میگرده
که #تلافی کنه
اون زن و مرد #کرد
اصلیتشون از #سنندج
در منطقه #کردستان ایران است
و در #آمریکا زندگی میکنن .
😂😂
.