eitaa logo
پزشکی و اطلاعات دارویی و عمومی
159 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
14 فایل
📞 09190139934 ☎️ 09379094658
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🧖 🖌 📚 روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود و آب میخورد و خدا را شکر میکرد. طاووسی از آنجا میگذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد. کلاغ گفت: «دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟ طاووس گفت:« از این که شنیدم خدا را برای نعمتهایی که به تو نداده شکر میگویی» بعد بالهایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «میبینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!» کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. طاووس بسیار عصبانی شد و گفت: «به چه میخندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟» کلاغ گفت:« به حرفهای تو ، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده ، و نعمت شیرین پرواز را به من ، و ترا به زیبایی خود مشغول کرده ، و مرا به ذکر خود» 💉💊
🍁 ✍چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید . از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت . خواست فرود آید ، ترسید . باد شاخه‌ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد . دید نزدیک است كه بیفتد و دست و پایش بشكند . مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت : « ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم . » قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت . گفت : « ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی . نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم . » قدری پایینتر آمد . وقتی كه نزدیک تنه درخت رسید گفت : « ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی ؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشک و پشم نصف گله را به تو میدهم . » وقتی كمی پایینتر آمد گفت : « بالاخره چوپانی هم كه بی‌مزد نمیشود . كشكش مال تو ، پشمش مال من به عنوان دستمزد . » وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید ، نگاهی به آسمان کرد و گفت : « چه كشكی چه پشمی ؟ ما از هول خودمان یک غلطی كردیم . غلط زیادی كه جریمه ندارد . » 👌 در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است ؟! 👨‍⚕ 💉💊🩺 ╭┈────『🌻』 ╰┈➤@Dr_Ali_Mokarrami •🌻•✾•ʝoiη•✾•🌻• کانال ما در :👆👆👆 ____<<<___>>>___***___^^^___ و اینم کانال ما در : 👇👇👇 📚https://eitaa.com/joinchat/2125201763C9d6e859d22🖌
مادری که با ساختن نفس فرزندش را نوشت 😍❤️ 📍 درسش نبود نمرات میگرفت و بر این باور بودند که او هوش و استعداد نسبت به دارد روزی مدیر کرد نامه ای به داد و گفت این را بدون اینکه باز کنی به بده تا آن را بخواند📝 📍 نامه را به مادر داد و مادر نامه را و چشمانش پر از شد🥺 پسر پرسید : چه چیزی در نوشته شده که باعث شد اشک در حلقه بزند ؟‼️ ✨ مادر داد : اینجا بهره هوشی فرزند شما خیلی بیشتر از دانش آموزان است و ما توانایی و ظرفیت آموزش به چنین شاگرد را نداریم پس ممنون میشویم از او را به مدرسه نفرستاده و خودتان بدهید😍 پسر به خود کرد و از این نامه شور و شعف شد🥳 📍 چند سال بعد مادر پسر از رفت پسر سراغ مادر رفت و در او چشمش به یک نامه افتاد نامه این بود پسرِ شما یک به تمام معناست🤦 ما از فردا نمیتوانیم او را به مدرسه بدهیم!‼️ ✅ پسر در حالیکه میکرد ، نوشت توماس ادیسون بچه ای بود که به دست یک مادر تبدیل به قرن شد💪 بله دنیا مادری است که میدانست چقدر برای شکوفا شدن استعدادها و محتاج و اعتماد به نفس است🌸🌹 مادر ادیسون اعتماد به نفس را ساخت و سرنوشت او را داد🌹 او با ساخت (( لامپ ، گرامافون ، دوربین فیلمبرداری و 1090 اختراع دیگرش )) ، دنیا را کرد و نامش را به عنوان یکی از انسانهای نوشت 👊 🔰 مادر ادیسون را نوشت اما این چه درست باشد و چه معتبر نباشد همه به دیده ایم که فراوانند که با وجود استعداد بخاطر آموزش ندیدن و رفتار (( معلمان ، پدران و مادرانشان )) ، به موجوداتی و شکست خورده شدند و هیچ از آنها در تاریخ نماند😫 ✅ در دوره « » با آموزش (( اعتماد به نفس ، عزت نفس و خویشتن دوستی )) این 3 مهارت فوق ضروری ، شانس موفقیت شما در همه زندگی (اعم از تحصیلی ، مالی ، روابط شغلی و ...) بیشتر خواهد شد . 👨‍⚕ 💉💊🩺 ୭‌•❰❬ʲᵒⁱⁿ➪📚 https://eitaa.com/joinchat/2125201763C9d6e859d22🖌
😁😁 ‏سالها پیش بابابزرگم تو مسجد داهاتشون یه غریبه رو میبینه و دعوت میکنه خونش ، و اون غریبه شب رو اونجا پیشش میمونه ، دم طلوع آفتاب میبینه تو کوچه سر و صداست ، و اون مرد غریبه هم تو جاش نیست . میره ببینه چه خبره میبینه ، اهالی ده اون مرد غریبه رو با گوسفندای پدربزرگم گرفتن ، و حسابی کتکش زدن ، بابابزرگم میگه چه خبر شده ؟ مردُم میگن این یارو که دیشب خونت راه دادی ، در حقت نامردی کرده و گوسفنداتو دزدیده ، بابابزرگم حسابی از دستشون ناراحت میشه ، و میگه من خودم دیشب گوسفندارو بهش فروختم ، و بهشم گفتم صبح زود راه بیفته که زود برسه خونش .‏ مردم شوکه میشن و از آقا دزده معذرت خواهی میکنن . و آقا دزده هم حسابی شرمنده میشه ، و دست بابابزرگمو میبوسه ، بابابزرگم لبخند میزنه و میگه بیا بریم تو دست و صورتتو بشور بعد راه بیفت . میبرتش تو خونه ، و چوب میکنه تو حلقش . 🤣😂😂 ๛🌼 •┈┈•❀🌸❀•┈┈• Join✨ 📚https://eitaa.com/joinchat/2125201763C9d6e859d22🖌
.. 🔰⚜ دختری کتاب میفروخت و معشوقه‌اش را دید که به ‌سویش میاید ، در این حال پدرش در نزدیکش ایستاده بود . به معشوقه‌اش گفت : " آیا به ‌خاطر گرفتنِ کتابی‌ که نامش : " آیا پدر در خانه‌ هست " از يورگ دنيل نویسندۀ آلمانی ، آمده‌ ای ؟ " پسر گفت : خیر ! من به‌ خاطر گرفتنِ کتابی به اسم " کجا باید ببینمت " از توماس مونیز نویسندۀ انگلیسی ، آمده‌ام . " دختر در پاسخ گفت : آن کتاب را ندارم ، اما میتوانم کتابی‌ به نام " زیرِ درختِان سيب " از نویسندۀ آمریکایی ، پاتریس اولفر را پيشنهاد كنم . پسر گفت : " خوب است و اما ؛ آیا میتوانی فردا کتابِ " بعد از ۵ دقیقه تماس میگیرم " از نویسندۀ بلژیکی ، ژان برنار را بیاوری ؟ " دختر در پاسخش گفت : " بلی ! با کمالِ مَیل ، ضمنا توصيه ميكنم کتاب " هرگز تنها نمیگذارمت " از نویسندۀ فرانسوی میشل دنیل را بخوانى . بعد از آن ... ! " پدر گفت : " این كتابها زیاد است ، آیا همه‌اش را مطالعه خواهد کرد ؟ " دختر گفت‌: " بلی پدر ، او جوانى باهوش و کوشا است . " پدر گفت : " خوب است دختر دوست‌داشتنی‌ام ، در اينصورت بهتر است کتابِ "من کودن نیستم " از نویسندۀ هلندى فرانک مرتینیز را هم بخواند . و تو هم بد نيست کتاب " براى عروسی با پسرعمويت آماده شو " از نویسندۀ روسی ، موریس استانكويچ ، را بخوانی ! " ⚡️📚 .
.. ✨﷽✨ ✅ ✍ مردی خانه بزرگی خرید . مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت . رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید . بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت . شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد . 🔸 ابو سعید ابوالخیر گفت : خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم ، از توان تو خارج است ، و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست‌ . : تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است . 🔹 شیخ گفت : روزی خانه مادرت بودی ، از دلت گذشت که ، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است ، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم . زمانی هم که مادرت از دنیا رفت ، برای لحظه‌ای شاد شدی که میتوانستی ، خانه پدریت را بفروشی و خانه بزرگتری بخری . تمام این بلاها به خاطر این افکار توست . 🔸 مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت : خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم ، با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی ؟ سر بر سجده گذاشت و توبه کرد . .