📝بازخوانی انتقادی مقوله ترس از مرگ، ایده بیمارستان و جامعه مدرن از منظر حکمت صدرایی
1️⃣زندگی و مرگ همیشه دو روی یک سکه بوده اند و لذا همانطور که فلاسفه، جامعه شناسان و دیگر اصحاب علوم انسانی از معنای زندگی صحبت کرده اند، پیرامون مرگ نیز تولید ادبیات و اندیشه داشته و دارند.در این روزها یکی از مسائلی که به عیان به چشم می آید و امنیت روانی جوامع را تهدید کرده است، مقوله مرگ و ترس از آن است. البته همانطور که می دانیم میزان مرگ و میر حاصل از بیماری ابتلاء به ویروس کرونا بسیار پایین است اما رسانه های جدید در کنار شدت شیوع این بیماری و عدم وجود راه حل درمانی در حال حاضر، منجر به غلبه حالت ترس از "مرگ" در بین افراد جامعه شده است. در این یادداشت می کوشیم با توجه به بنیان های ترس از مرگ و نقش بیمارستان به عنوان یک محصول جهان مدرن را از دیدگاه صدرالمتألهین، مورد بازخوانی انتقادی و تأمل قرار دهیم.
معناداری زندگی همواره در معرض تهدید اختلال و اغتشاشات است. این اغتشاش در نظر فردی که با مقوله مرگ درگیر است، برعدم واقعیت قراردادهای عرفی روزمره دلالت دارد، چرا که برای فرد احساس واقعیت با احساس معناداری در ارتباط مستقیم قرار دارد. گیدنز برای توضیح این معنا از مفهوم ”اضطراب-dread- استفاده می کند؛ اضطرابی که حتی ریشه های مفهوم "بودن در دنیا" را هم سست می کند. نظام اجتماعی به این اضطراب و به طور کلی به پرسشهایی که ممکن است پیش فرض های اجتماعی انسان را به چالش بکشند، اجازه نمی دهد که وارد زندگی روزمره شوند. این کار با "در پرانتز گذاشتن" اضطراب ها و عوامل تولیدکننده ی آنها انجام می پذیرد. با این حال، فرایند در پرانتز گذاشتن و تعلیق، همواره کارکرد اجتماعی مورد انتظار را ندارد، زیرا مرگ به عنوان حقیقتی بیرون حتی از تسلط انسان مدرن، همواره به عنوان چالشی نیرومند که گریز و گزیری از آن نیست محسوب میشود.در نتیجه فرد زمانی که با مرگ خود، دیگران یا اخبار متنوع و متعدد ناظر به مرگ و میر همچون وضعیت حاصل از شیوع بیماری کروناروبرو می شود، در معرض اضطرابی شدید قرار می گیرد.
2️⃣این وضعیت در مدرنیته متأخر بغرنج تر نیز می شود، زیرا در هنگام بروز مرگ و"لحظات سرنوشت ساز"، یعنی دقیقاً در مسائلی که جهان مدرن سعی کرده است آنها را از حوزه عمومی دور نگه دارد، حصارهای انکار و عدم مواجهه حقیقی با پدیده مرگ فرو می ریزند آنگونه که انسان مدرن-حداقل برای لحظاتی- خود را مستأصل در مقابل این حقیقت اصلی احساس می کند. به همین دلیل نیز "برگر" از مرگ به عنوان مهمترین "موقعیت حاشیه ای"- building-word- نام برده است، زیرا از توان فوق العاده ای برای تضعیف احساس معناداری و واقعیت زندگی اجتماعی برخوردار است. اما وجه و سرّ این موقعیت و تأثیرگذاری مرگ در چیست؟ به طور خلاصه در چاسخ این سوال به نظر می رسد، مرگ به پرسش های اساسی در ذهن انسان دامن می زند که اساسی ترین پیش فرض های ساخت زندگی اجتماعی را به چالش می کشاند و جامعه شناسان کلاسیک و بقیه اصحاب علوم انسانی در حوزه جامعه شناسی دین هر میزان تلاش کردند تا با تکیه بر علم مدرن این سوالات را بی اهمیت جلوه دهند موفق نشدند. در حقیقت مرگ میتواند پرسش هایی پیش بکشد که تصویری را که به طور اجتماعی از واقعیت ساخته شده، مخدوش نماید. در این وضعیت اما برخی به کارکردهای اجتماعی دین در مقابله با این بحران توجه کرده اند. افرادی مانند پیتر برگر، تلاش کرده اند تا نگاه ها را به سوی نقش بی بدیل مذهب جلب کرده اند. و خاطر نشان ساخته اند مذهب در اوضاع بحرانی به مشروعیت بخشی موقعیت های حاشیه ای از طریق برقراری ارتباط آنها با امور مقدس می پردازد و به عنوان فراورده ای اجتماعی تلاش می کند تا پدیده ای نظیر مرگ را در پیوند با واقعیت فراورده های اجتماعی دیگر حفظ نمايد. اما مسئله این است که در جهان مدرن، مذهب تا حدود زيادي نقش خود را از دست داده، در نتیجه دیگر کارکرد لازم را در مواجهه با پدیده "مرگ" نمی تواند داشته باشد. و این مقوله دهشتناک و رازآمیز برای انسان مدرن یعنی "مرگ" در سطح فردی و اجتماعی واپس رانده و سرکوب می شود. اخباری که این روزها از برنامه های تلویزیونی مختلفِ مذهبی و دعوت به دعا از جانب مسئولان ارشد جهان مدرن، برای مقابله با ویروس کرونا، می شنویم از همین لحاظ است.
3️⃣به غیر ار توجه به کارکردهای دین، از آن جهت که اسان مدرن تمامیت خواه است و بن بستی برای خود متصور نیست تلاش کرد با ایده بیمارستان به مصاف این مسئله چالش انگیز و اسرارآمیز خود برود، در جهان مدرن بیمارستان جایی است که تکنولوژی پزشکی در آنجا متمرکز گردیده و به عنوان امر مقوّم علم پزشکی عمل می کند. بیمارستان ها نیز مانند زندانها و تیمارستان ها، محلی هستند که افراد نامناسب یا فاقد صالحیت برای مشارکت در فعالیت های اجتماعی را در آنجا محصور کرده، تحت نظر نگاه میدارند. از این نظر بیمارس
تان نیز برخی از تجربه های اساسی زندگی، همچون بیماری و مرگ را از دید عموم پنهان میکند. این در حالی است که در جوامع ماقبل مدرن، بیماریهای مزمن بخشی از زندگی مردم بود و تماس با مرگ یکی از تجربه های عادی آنها قلمداد می شد. این مسئله در سیاستگذاری های حکمرانان و نظام سلامت و تک بعدی دیدن مسئله شیوع کرونا کاملاً مشهود است.
4️⃣اما در سنت اسلامی و مبتنی بر حکمت اسلامی، مواجهه صورت کاملاً متفاوتی می گیرد، صدرالمتالهین به عنوان سرآمد فلاسفه اسلامی که فلسفه او به نوعی مرتبه پختگی حکمت است، در جلد هفتم اسفار به برخی از عوامل ترس از مرگ می پردازد و معتقد است، اول، اینکه حیات شبیه بقا است و مرگ شبیه فنا؛ از طرف دیگر در طبع و سرشت موجودات بقا محبوب و فنا مکروه است؛ چون بقا قرین و همراه وجود است و فنا قرین عدم است. و وجود و عدم در مقابل یکدیگرند و خداوند متعال چون علت موجودات است در حالی که تا ابد باقی است موجودات همه علاقه مند و مشتاق به بقا می گردند؛ چون بقا صفت علت آنهاست و معلول، علت خود و صفاتش را دوست دارد و مشتاق به اوست و خود را شبیه علت خود می سازد. به همین جهت حکما گفته اند: واجب الوجود بالذات معشوق اول است و سایر مخلوقات مشتاق به او هستند و به او عشق می ورزند. دوم، به سبب درد و رنج و سوز و گدازی است که هنگام مفارقت نفوس از بدن ها برای حیوانات پدید می آید. سوم، به این دلیل است که نفوس حیوانات نمی دانند که دارای وجودی جدا و خالی از ابدان هستند. در نهایت می توان اینگونه جمع بندی نمود که صدرا، مرگ را امری اجتناب ناپذیر و طبیعی و حتیبر اساس حرکت جوهری و توضیح قوس صعود وجود؛ ضروری می داند بنابراین، نه تنها این ترس را مذموم نمی داند، بلکه میزانی معقول از ترس را برای حفظ سلامت جسم ضروری می داند که میزان معقول و مناسب آن در حکمت عملی و اخلاق تعیین می شود؛ نکته دیگر اینکه راه حل عملی مواجهه درست با پدیده"مرگ" آگاه سازی و تقویت بنیان های معرفتی نسبت به انسان، مرگ و زندگی در کنار تشدید محبت و عشق به مبداء اول است.
✍️محمد وحید سهیلی
@philosophyofsocialscience
سه مقاله زیر که در همایشهای بین المللی «دین، فرهنگ، تکنولوژی» در سمینار اول صنعتی شریف و سمینار سوم در صنعتی شریف و باقرالعلوم ارائه شد.
مقاله نسبت فرهنگ علم فناوری است و مقاله نسبت دین با علم و فناوری مدرن موجود است و نیز مقاله دین و انقلاب اسلامی در آینده چه نسبتی با این مقولات دارد.
در مقاله دوم منطق عملی فقها با فناوریها و علوم مدرن بازخوانی شده
این مقالات اگه بخواهد یک مورد پژوهی هم داشته باشد باید در مقاله چهارمی نحوه مواجهه انقلاب ایران با کرونا را تحلیل کند.
«مقالات از استاد پارسانیا»
🆔 @philosophyofsocialscience
سال ۹۹، سال توجه به «دیگری»
در حال گذراندن تجربهای شگفت هستیم. همه ما ایرانیان احساس غریبی داریم. «نوروز» که بزرگترین جشن مهرورزی و شادی ماست، امسال به سبب شیوع کرونا، صورت دیگری پیدا کرده است. «نوروز» هنگامهٔ باهم بودن است و کرونا ما را از «یکدیگر» جدا ساخته. این وضع شاید بهانه مناسبی باشد که اندکی در باره «دیگری» درنگ کنیم.
در بحران کرونا باید از «دیگران» دور باشیم و از خود در مقابل آنها مواظبت کنیم. خطر ابتلا به بیماری، باعث شده که با دقت و وسواس به «دیگری» بنگریم. اما «دیگری» همیشه اینگونه نیست و حتی در همین شرایط بحرانی برای رهایی از بحران، چشم به «دیگرانی» دوخته ایم که درمان کنند و دارویی برای بیماری بیابند. پس هر چه هست در دایره «دیگران»یم. «دیگری» هم بهشت من است و هم جهنم من، هم دردم هست و هم درمانم. «دیگری» از شگفتآورترین موضوعاتی است که هر کس به گونهای آن را درک و تجربه می کند. «دیگری» در هزار چهره ظاهر میشود و بر من تأثیرات متفاوتی می گذارد. من همواره در دایرهای سیر میکنم که «دیگری» با من است و همه احوال، احساسات، افکار و رفتارهایم نسبتی با او دارد.
حال میتوانیم به وجوه دیگری از نسبتداری با «دیگری» بنیدیشیم. نسبت من با «دیگری» تابع چه اموری است؟ در چه شرایطی و با چه زمینه هایی «دیگری» باعث آرامش و شادی و مهربانی من می شود و چرا و چگونه «دیگری» باعث ناآرامی و خشم و پرخاش و ستیزهگری من؟ این گونه پرسشها را به صورتهای مختلف میتوان پیش برد و مایهای برای تفکر قرار داد. اما در اینجا بگذارید این رشته را به شرایط امروز ایران پیوند دهیم. کرونا نگاه ما به جسمِ «دیگریِ» مبتلا را حسّاس کرده، اما لازم است که این تجربه را به تجربه بنیادیتری تبدیل کنیم و به «دیگری» با تمام وجوه و مراتبش بنگریم.
بگدارید پرسشها را کمی ملموستر کنیم. چرا آمار طلاق و مشاجرات خیابانی اینقدر زیاد است؟ چرا سیل مهاجرت از ایران به روندی عادی تبدیل شده است؟ چرا فضای وسایل ارتباط جمعی، به خصوص رسانههای اجتماعی مقابلهجویانه و «دیگرستیزانه» است؟ چرا به محض هر رویداد جدیدی صفکشی و جدال آغاز میشود؟ چرا پرخاش و تمسخر و دشنام رواج دارد؟ چرا فضای ذهن و فکر ما اینقدر درگیر چالشهاست؟ چرا در هر رویدادی اغلب در جستجوی «دیگری»های مقصر،توطئهگر و جنایتکارند؟…. آیا این شرایط عادی است؟ آیا از این وضع گریزی نیست؟
تجارب تاریخ معاصر جهان نشان داده که قدرتِ ملتها نسبت مستقیمی با همگرایی، وفاق و تابآوری در مقابل تفاوت و اختلاف دارد. اگر جز این باشد، روندها به سوی افزایش تقابل و خشونت پیش خواهد رفت. شرایط امروز جهان، به خصوص خاورمیانه مقتضی حساسیت نسبت به نحوه رفتار با «دیگری» است. قرار گرفتن در چرخه خشونت بزرگترین بلای بیشتر کشورهای جهان است. در کشورهای مبتلا به رفتارهای ستیزهآمیز باید به فکر راههای خروج از چرخه خشونت و مقابلهجویی بود. چطور میتوان رفتارهای ستیزهآمیز و خشونتبار را به رفتارهایی تبدیل کرد که باعث مفاهمه، نوعدوستی و مشارکت شود؟ باید اینگونه پرسشها را بارها و بارها و در موقعیتهای متفاوت تکرار کرد.
در شرایط ناشی از بحران کرونا از «یکدیگر» دوریم و در نزدیک شدن به «دیگری» احتیاط میکنیم. میتوانیم این وضع را بهانهای قرار دهیم و به نحوه نسبتی که با «دیگران» داریم ژرفتر بیندیشیم. در این صورت شاید وقتی که این شرایط به پایان رسید و دوباره به هم نزدیک شدیم، با دقّت بیشتری به «دیگری» بنگریم. نه تنها به جسم «دیگری» بلکه به «دیگری» با تمامی وجوه و آثارش. از اکنون به این بیندیشیم که چطور میتوانیم در کنار «یکدیگر» زندگی کنیم، در حالی که از خشم و نفرت خالی باشیم. چطور میتوانیم آرامتر به یکدیگر بنگریم؟ چطور میتوانیم تفاوت و اختلافهای «یکدیگر» را برتابیم. چطور میتوانیم رقابت کنیم اما در دام خشونت نیفتیم؟ چطور میتوانیم بنویسم و سخن گوییم، اما نوشته و سخنمان خالی از نفرت باشد و موجب برافروختن و برانگیختن «دیگران» نشود؟ چطور میشود به جامعه ای آرامتر، امیدوارتر با همبستگی بیشتر رسید؟
نوروز بزرگترین جشن ملی ما ایرانیان است و ما همراه با تحول در طبیعت، تحول در خویشتن را درخواست میکنیم. میتوانیم سال نو را با درخواست تحوّل در نحوهٔ نسبتمان با «دیگران» آغاز کنیم. میتوانیم برای تقویت مهرورزی و شفقت، با یکدیگر اتفاق کنیم.
ما میتوانیم «یکدیگر» را بیشتر دریابیم.
علی اصغر مصلح
منبع یادداشت: http://amosleh.com/fa/99-2/
@philosophyofsocialscience
آنچه می توان از کرونا آموخت
جهان در حال حاضر و در عصر جهانیشدن، به علت پیشرفتهای شگفتانگیز تکنولوژیهای رسانهای و ارتباطی، به یک کل بههم پیوسته و یکپارچه تبدیل شده است. اینک با تغییر وضعیتهای زمانی و مکانی، ارتباطات متقابل و سرعت عمل اجتماعی، «سرزمین» معنای سنتی خود را از دست داده و دیگر وجود مرزهای جغرافیایی و فرهنگی قادر نیست از نفوذ دنیای بیرون به درون خانه و جامعه جلوگیری کند و لذا هر مشکل و یا رخدادی در هر نقطهای از جهان میتواند سایر مناطق را تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین نیاز به تعریف جدید واژههایی چون مسئولیت، تعهد، ارتباط، دیگری و… ضرورتی انکارناپذیر دارد.
بیماری ویروسی جدید منسوب به کرونا و نحوۀ سرایت و گسترش آن، نمونۀ عینی و روشنی است از وضعیت پیچیده «همجواری»، یعنی نزدیکی فزایندۀ جهانیان با یکدیگر و تبعات آن در عصر جهانیشدن.
یک فرد بیمار میتواند ناقل بیماری به دیگرانی باشد که هیچ آشنایی و ارتباط خاصی با او ندارند و آن دیگران نیز میتوانند کسان دیگری را مبتلا کنند بدون آن که خود نشانهای از بیماری داشته باشند. و چون به واسطۀ امکانات حمل و نقل آسان و سریع مردم در سرتاسر جهان با یکدیگر در ارتباطاند، همۀ کشورها آلوده میشوند و مسئلۀ یک جامعه به مسئلۀ همۀ جوامع بشری تبدیل میشود.
این پدیده جدید، پیامدها و آموزشهای متعدد و جدیدی دارد که بعضاً بسیار در خور تأمل بوده و میتواند درسآموز باشد. از جمله یکی از مهمترین پیامدهای درخور تأمل آن، بسط مفهوم فعل اخلاقی است زیرا در چنین وضعیتی دایرۀ مصادیق فعل اخلاقی از محدودۀ رفتارهایی که صرفاً محیط زندگی فردی و یا حداکثر اجتماعی خود فرد را تحت تأثیر قرار میدهد، فراتر میرود و «مسئولیت» در قبال عمل فردی، معنای جدیدی به خود می گیرد. چراکه تصمیم یک فرد برای مراقبت و یا عدم مراقبت از سلامتی خودش، در واقع تصمیمی است که به یک معنا برای سلامتی و یا عدم سلامتی همۀ مردم در سرتاسر عالم اتخاذ میکند؛ یک فرد بیمار میتواند کل جامعه را بیمار کند و یک جامعۀ بیمار، دیگر جوامع را.
شاید بتوان قاعدۀ طلایی اخلاق را که در کانت تفسیری عقلانی پیدا کرده است بهصورت انضمامی و عملی بازشناخت بدین معنا که یک فرد با انتخاب بیماری برای خود (به دلیل بیتوجهی و عدم مراقبتهای بهداشتی)، عملاً بیماری را برای همۀ مردم برمیگزیند چراکه تصمیم وی از دایرۀ اثرگذاری شخصی بسیار فراتر میرود و ابعاد گسترده و جهانی پیدا میکند. بیشک مسئولیت اخلاقی چنین تصمیمی و نیز تبعات آن با معیارهای رایج مسئولیتپذیری و سنجش فعل اخلاقی تفاوتی بنیادین پیدا میکند.
پیامد دیگر بیماری نوظهور «کرونا» با قابلیت گسترش و انتقال پیچیده و عجیبی که دارد، آن هم در زمانهای که پیشرفتهای علمی مرتبط با شناخت و درمان بیماریها، در اوج است، این است که نشان میدهد بشر هیچ گاه نمیتواند مدعی شود که نسبت به تمامی خطرات پیرامون خود آگاه بوده و راههای مقابله با آنها را یافته است. شواهد متعددی در تاریخ دهههای اخیر، یعنی اوج پیشرفتهای علمیِ پزشکی و بیولوژیک، دال بر این مدعاست که علم همیشه در اوج غرور و تبختر خود با مشکلاتی روبهرو شده که با صرف مدتها تلاش و توان مضاعف و قربانیان بسیار موفق به غلبه بر آنها گشته است. این سخن بهمعنای کمارزش شمردن پژوهشهای علمی نیست زیرا بهواسطۀ همین تلاشها و پژوهشهاست که نهایتاً راهحلها یافت میشوند و اینگونه خطرات رفع میگردند، بلکه این سخن بدین معناست که نظام هستی بسیار پیچیدهتر از آن است که زمانی بشر بتواند مدعی شود از اسرار بسیار نهفته در هزارتوی عالم، سر در آورده و همۀ معماهای آن را گشوده است.
و نیز کرونا به ما میآموزد که جهان قوانینی دارد که کشف و به خدمت گرفتنشان کار علم است و ترسهایی دارد که مواجهه و غلبه بر آنها کار دین است (البته مرادم از دین نه شریعتی خاص بلکه کلیۀ راههای معنوی اتصال به ماوراء است که دین بهمعنای خاص هم میتواند مصداقی از آن باشد). لذا علم و دین که در اصل هر دو به ساحت یک حقیقت کلی تعلق دارند، برای بقای آدمی بهخصوص در عصر مخاطرات بی حد و حصر و پیشبینیناپذیر عصر جهانی شدن، به یکدیگر نیاز دارند. آن چه دین بر عهده دارد مکمل چیزی است که علم متکفل انجام آن است و بالعکس. برای مثال در شرایط کرونایی امروز علم میگوید چگونه در مقابل آسیبهای جسمی ناشی از بیماری از خود محافظت کنیم و دین به ما میآموزد که چگونه آرامش خود را در قبال ترس و وحشت ناشی از شرایط بحرانی فعلی، حفظ کنیم. و لذا همانطور که جسم و روح برای حفظ سلامت خود به یکدیگر نیازمند و وابستهاند، علم و دین هم برای سامان دادن به یک زندگی مطلوب برای آدمی، به یکدیگر احتیاج دارند.
همچنین کرونا به ما میآموزد که برخلاف نظر امثال سارتر دیگری دوزخ ما نیست بلکه میتواند صرفنظر از ملیت، مذهب و فر
هنگ متفاوت، ناجی ما باشد کما این که بدون حضور و وجود دیگری، توان مقابله و مواجهه و حل بسیاری از بحرانها، بهخصوص بحرانهای زیست محیطی فراروی آدمی، امکانپذیر نیست. نباید فراموش کرد که انسانها برای دوام و بقای خود بر روی کرۀ زمین، اولاً به ارتباط متقابل عاطفی با یکدیگر نیاز دارند. کما این که قرنطیۀ کرونایی و قطع ارتباط نسبی مردم با یکدیگر، خلا بزرگی در روابط عاطفی افراد خانواده و آحاد جامعه ایجاد کرده است که علاوه بر پیامدهای منفی کوتاه مدت، میتواند آسیبهای روحی و روانی بسیاری را در دراز مدت بهدنبال داشته باشد. ثانیاً حلوفصل چنین بحرانی جز با همکاری همهجانبه فکری و علمی و فنی و… همۀ دستاندرکاران امور مربوطه و حتی مردم عادی با یکدیگر امکانپذیر نیست.
سخن آخر این که اصولاً مواجهۀ معقول و منطقی و نتیجهبخش با مشکلاتی که بشر در جهان کنونی با آنها رودرروست، اعم از بیماری، فقر، نابرابری، افسردگی، پوچی، بحران های هویت و معنا و… گفتمانها متعددی را میطلبد که خود نیاز به همفکری همۀ پژوهشگران در همۀ حوزههای علوم، اعم از علوم انسانی، علوم تجربی و… دارد.
شمس الملوک مصطفوی
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
@philosophyofsocialscience
📝تأملی در مواجهه فلاسفه مسلمان با « من می اندیشم پس هستم» دکارتی
دکارت را به نوعی نقطه آغاز فلسفه عصر جدید اروپا می دانند. یکی از مهم ترین ارکان اندیشه او در جمله« من می اندیشم، پس هستم»- Cogito ergo sum - متبلور شده است که بنیاد اندیشه های او را شکل می دهد و جرقه های جهان مدرن را روشن کرده و لوازم فلسفی متعددی را به همراه آورده است.
در سنت اسلامی بر اساس فلسفه و اندیشه او پیرامون حقیقت نفس و اندیشه؛ به نقد و ارزیابی این مبانی دکارتی پرداخته اند.در این نوشتار قصد تأمل پیرامون بنیاد اندیشه دکارتی و نقدهای مطرح در فلسفه اسلامی را داریم تا نشان دهیم برای حل مسئله مواجهه سنت و اندیشه اسلامی با اندیشه مدرن نیاز به تعمق بیشتری در این گفتگوها هستیم.
دکارت در این قضیه معروف خود- می اندیشم، پس هستم- معنای جدیدی از اندیشیدن را منظور کرده است که در تاریخ فلسفه بی سابقه است. این قضیه آغازگر سوبژکتیویسمِ مدرن، لیبرالیسمِ مدرن و رهاییجستن از اندیشهی جزمی ماقبل مدرن و حرکت درمسیر تفکر نقدی است.
معمولاً در نقد این عبارت، به عبارات بوعلی در ابتدای نمط سوم اشارات و لوازم آن استناد می کنند. اما منتقدین به طور خلاصه در مقام نقد، چنین استدلال می کنند که اگر کسی بگوید به واسطه فعل خودم، خودم را می شناسم، در این صورت دچار خطای منطقی شده ام. زیرا فعلی که پایه اثبات است یا مطلق است- مانند مطلق فکر کردن- و یا مقید- فکر کردنِ من-؛ حال اگر مطلق است در نتیجه فاعل مطلق را اثبات می نماید و اگر مقید است در این صورت «من»-قبل از اثبات اصلِ «من»- در ضمن فعل محقق است زیرا این فعلِ مقید که می خواهد اصل وجودِ « من» را اثبات کند، پیشاپیش مقید به «من» شده و متضمن آن است. به بیانی دیگر؛ خودت را قبل از اندیشیدن می یابی پس قبل از اینکه فعلِ خود را بیابی، خود را یافتی.
دکارت در مقابل این اشکال پاسخ می دهد که این اشکال در جایی وارد است که اندیشیدن، فعلِ نفس باشد. در حالیکه دکارت در مقام صورت بندی فهمی جدید از هستی و عقل است. در واقع دکارت می خواهد بگوید، اینگونه نیست که نفس ناطقه ای باشد که قوایی داشته باشد و یکی از آن قوا، عقل و قوه ادراک باشد. بلکه نفس بماهی هی، عین اندیشه است. حتی کلمه «پس» در این جمله معروف ناظر به استنتاج منطقی نیست.
به بیان دیگر دکارت در مقام استدلال و ترتیب دادن یک قیاس نیست بلکه می خواهد بگوید که هستی من، همان اندیشه- به حمل هوهو- است.«1» همچنین دکارت در اصل نهمِ کتاب اصول فلسفه خود، در مقام توضیح حقیقت اندیشه و فکر؛ همه آنچه در ما می گذرد و بی واسطه در خود ادراک می کنیم، فکر نامیده می شود پس فهمیدن، خواستن و... چیزی جز فکر و اندیشه نیست.
از لوازم این بیان دکارت، تقلیل تمام خصوصیات نفسانی به اندیشه و در نتیجه بی توجهی به ابعاد غیر اندیشه ای وجود آدمی است. دکارت با این کار خود سلسله مراتب ادراک را خراب می کند و همه را ذیل تعریف جدیدی که از فکر ارائه کرده است می گنجاند. همچنین در این بنیاد، وجه قدسی و الهی عقل منحل می شود. و در نهایت به دوئالیسم و در ادامه سوبژکتویسم- که در کانت مستقرّ می شود- می رسد.
اما هدف از طرح این اندیشه دکارتی و نقدهایی که مبتنی بر فلسفه ابن سینا، در اینجا طرح شد، اشاره به این مسئله است که چنین پاسخ هایی نمی تواند پرسش هایی را که منتهی به فلسفه جدید غرب شد را حل نماید و در مقابل باید به این نکته توجه نمود که عقل در سنت اسلامی و اروپایی دو جریان مختلف را طی نموده است و هر کدام تاریخ خود را دارد در نتیجه ما در مواجهه با سنت غربی-اروپایی موظف هستیم که تاریخ عقل خود را صورت بندی نماییم تا مواجهه فعال و راهگشایی داشته باشیم. 🔶🔶🔶🔶🔶
پی نوشت«1»: از مویدات این تقریر، عبارات دکارت در دست نوشته ها است که در آن کلمه «پس» وجود ندارد و صرفاً «می اندیشم، هستم»- Cogito sum- آمده است.
✍️محمد وحید سهیلی
🆔 @philosophyofsocialscience
1_211547487.pdf
14.28M
کتاب خاطرات جان کری (John Kerry) وزیر امور خارجه دولت باراک اوباما با عنوان هر روز موهبتی دیگر است (Every Day Is Extra)
این کتاب در سال 2018 میلادی، بعد از پایان دولت آقای اوباما به رشته تحریر در آمده و با ترجمه علی مجتهدزاده منتشر شده است.
با خواندن این کتاب می فهمیم که پیش تر چیز زیادی از تاریخ معاصر آمریکا نمی دانستیم.
کتاب از دوران کودکی جان کری شروع و تا پایان کار وی در دولت آقای اوباما، شرح زندگی و فعالیت های او را بیان می کند.
خواندن این کتاب در مجموع خالی از لطف نیست و به خواننده اطلاعات بسیار در ارتباط با جامعه آمریکا، خصوصا مناسبات داخلی بین جناح های رقیب در هیئت حاکمه آمریکا و بسیاری مطالب جذاب دیگر ارائه می کند.
از صفحه 619 کتاب تا 664، به موضوع مذاکرات هسته ای بین ایران و (۵+۱) می پردازد، که نهایتا منجر به امضاء توافق نامه برجام می شود.
نکته مهم، دیدگاهی است که طرف آمریکایی به موضوع مذاکرات برجام داشته که، در این حدود 40 صفحه قابل توجه و تعمق است.
🆔 @philosophyofsocialscience
هدایت شده از جامعهشناسی انتقادی
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسمهتعالی
شهید سلیمانی یک انسان استثنایی نبود. از آسمان نیامده بود بلکه از دل همین مردم انقلابی ظهور کرد.
حجتالاسلام پارسانیا در برنامهٔ «فتح خون» به واکاوی شخصیت این مرد بزرگ پرداخته و ابعاد مختلف زندگی او را موشکافی کرده است.
پیوند به وبگاه «آپارات»:
aparat.com/v/TuKCL
#شهید_سلیمانی
@hparsania