eitaa logo
فلسفه علوم اجتماعی
452 دنبال‌کننده
36 عکس
13 ویدیو
43 فایل
تاملاتی در باب «فلسفه، امر اجتماعی و نظم» ارتباط با ادمین: مهدی سلطانی @msoltani41
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️نقد و بررسی جایگاه منطق در نظام دانش از منظر حاجی سبزواری تقسیم علم به اجزاء و شاخه هاي گوناگون یا همان تقسی مبندي علوم از جمله موضوعاتی است که در طول تاریخ اندیشه مورد توجه متفکرین قرار گرفته است طبقه بندی علوم از فروع مسئله « هویت شناسی» علم و مبتنی بر ملاک وحدت و تمایز علوم است. اندیشمندان در اعصار و دوره هاي مختلف بر اساس ملا كها و معیارهاي مشخصی که در نظر داشته اند علم را به اقسام و دسته هاي مختلف تقسیم نموده، و هر یک از علوم مطرح و رایج زمانه خویش را در یکی از این اقسام و دسته ها قرار داده اند. از جمله علومی که در این تقسیم بندی ها مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است، منطق می باشد. استاد جوادی آملی در صفحه139-140 جلد اول رحیق مختوم بحثی را در همین رابطه از حاجی سبزواری نقل می کنند که به نظر می رسد ایشان نیز تلقی به قبول فرموده اند. حاجی سبزواری معتقد است منطق قطعا در مجموعه حکمت عملی نیست زیرا حکمت عملی به مجموعه دانش هایی اطلاق می شود که تحقق موضوع آنها وابسته به اراده انسانی است اما می توان بر اساس تعریفی که از حکمت نظری بیان می شود؛ منطق را نیز زیر مجموعه حکمت نظری دانست. استدلال حاجی به دو تقریر و بر اساس دو تعریف مشهور از فلسفه به معنای عام است. مبتنی بر تعریف اول، فلسفه استکمال نفس و علم به اعیان موجودات علی ما هی علیها بقدر الطاقة البشریة است. طبق این تعریف؛ حکمت علماً و عملاً به دنبال استکمال نفس است. بنابراین منطق نیز نوعی استکمال بعدی از ابعاد از نفس، یعنی ذهن است و از این جهت زیر مجموعه حکمت نظری قرار می گیرد. مطابق تعریف دوم، حکمت از حقیقت اعیان خارجی بحث می کند تا شناخت علی -ما هی علیها- بدست آورد، توضیح آنکه موضوع منطق معقولات ثانی منطقی است اما این معقولات ثانی که در ظرف ذهن هستند نیز نحوی از خارجیت و نفس الامر را دارند یعنی نحوی از عینیت و خارجیت را دارند و بر این اساس نیز ذیل حکمت نظری جای پیدا می گیرند. اما دو اشکال به این بیان مرحوم حاجی سبزواری وارد می شود: الف- معلمین حکمت و فلسفه برای منطق چنین شانی قائل نبوده اند و آن را علم آلی می دانستند در حالیکه اگر ذیل حکمت آمد دیگر آلی نیست. توضیح اینکه علم آلی به علمی می گویند که اصلا هویت آن برای علم دیگر بودن است و صرف ارتباط دلیل بر آلتیت نمی شود. در غیر انی صورت ریاضی- در دستگاه حکمت نظری منظور است نه ریاضی در دستگاه فکری کانت- هم برای طبیعیات آلی محسوب شود در حالیکه چنین نیست و خودش یک علم مستقل است هر چند در علم دیگر اثر دارد. و این معنای تحقیقی آلی بودن است. ب- آنچه که در استکمال نفس و یا شناخت معقولات ثانی به عنوان اعیان خارجی و حقایق نفس الامری شناخته می شود، دیگر منطق نیست بلکه رویکردی هستی شناخی نسبت به سطحی از موجودات است که ذیل هستی شناسی و متافیزیک قرار می گیرد و این با رویکرد منطقی محض متفاوت است. می توان گفت شاید خلطی میان تفاوت مطالعات هستی شناسی مقولات ناظر به فهم و آگاهی یا همان فلسفه آگاهی با رویکرد منطقی صورت گرفته است. محمد وحید سهیلی @philosophyofsocialscience
📑 و ابتلائات جامعه ی ایرانی 🔶🔄ثمره‌ای که می‌تواند به دست آید...(تأملی در علت ابتلاء ایرانیان به بلا) 1- کارهای خداوند متعال بی‌حکمت نیست برای مؤمنین، من بخشی از جامعه ایران را جامعة مؤمنین درمیابم که خداوند به آنان توجه و عنایت دارد و به همین دلیل آنان را قابل و لایق ابتلاء می‌داند، کرونا ابتلاء است. 2- ابتلاء مؤمنین اعم از رسولان و اوصیاء و پیروانشان عللی دارد؛ یکی از علل ابتلاء غافل شدن مؤمنین از باری‌تعالی به واسطة توجه به اسباب است و ثمرة ابتلاء «موحد کردن» است، اسباب قطع می‌شود و مؤمن باز متذکر می‌گردد که اسباب نباید او را غافل نماید(به یاد بیاورید انقطاع موسی از اسباب را در هنگام مبتلی شدن به سحر سحره یا گرفتار شدن در چنگ لشکر فرعون در پس نیل)؛ یکی دیگر از علل مهم ابتلاء، کوتاهی و قصور است.(ترک اولی برای انبیاء؛ معصیت‌های کوچک برای مؤمنان و نافرمانی‌های بزرگ برای کفار و طواغیت) خداوند بلا را نازل می‌کند تا آنان تضرع نمایند(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‌ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ الأنعام، 42)، رجوع نمایند(وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‌ دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ سجده، 21)؛ یکی از مهم‌ترین وجوه تضرع و خشوع آن است که مؤمنین تفکر کنند که آیا کوتاهی و قصوری کرده‌اند که این گونه بلا نازل شده است؟(به یاد بیاورید ترک اولای پدرمان آدم و اخراجش از بهشت را، ترک اولای یونس و ابتلاء به شکم ماهیش را، ترک اولای یعقوب در رسیدگی به حال فقیر و فراغ یوسف را، ترک اولای داوود در قضاوت زودهنگام و ملزم شده به عبادت طولانیش را، سلیمان و تأخیر در وررد به بهشتش را و...) ثمرة این بلء آن است که مؤمنین آن کوتاهی و قصور را جبران نمایند و از درِ توبه و انابه(خضوع قلبی و جبران جوارحی) در آیند و الا مشغول شدن به اسباب ظاهری دردی را دوا نمی‌کند و بلکه وضع را بدتر می‌نماید. و البته اصلی‌ترین دلیل ابتلاءات، غربال و جداشدن صادقین از کاذبین است(به یاد بیاورید ابتلائات دوران نوح و خالص شدن چندین بارة مؤمنین را، ابتلائات صدر اسلام برای روشن شدن ارتداد ایمانی اصحاب دروغین را و...) و البته در دوران غیبت معصوم این ابتلائات بسیار شدید و سنگین خواهد بود(کتاب التمحیص اسکافی نمونه‌های نابی از این روایات را در بر دارد) 3- اگر مقبول افتد که حدأقل بخشی از ما ایرانیان هنوز لایق چنین بلاهائی هستیم، باید اندیشید که چرا خداوند در این برهه چنین بلائی بر ما نازل نموده است؟ نقص انفس و بیشتر نفص روحی ناشی از آن چرا بر ما وارد شده است؟ کوتاهی ما کجا بوده است؟ 4- پاسخ البته جز از اولیای الاهی بر نمی‌آید و آن‌چه به دل و ذهن می‌رسد، ظن و حدث است اما چه دیدی شاید در آن شعاعی از حقیقت باشد! به نظرم دو امر باید مورد تأمل ما واقع شود یکی امری کلی(تاریخی، تمدنی) یکی امری جزئی و موردی: الف: امر تاریخی: علی‌رغم تأکیدات فراوان فقهی و روائی ما در مورد نزدیک نشدن به کفار به خصوص در دوران غیبت معصوم، مؤمنین ایرانی غیریت و غیرت خود را در مواجهة با کفار هر روز کمرنگ‌تر از دیروز پی‌می‌گیرند؛ کفار غربی و شرقی امروز بر سبک‌زندگی، وجوه تمدنی، روابط اجتماعی و رسانه‌ای و شکل حیات و ممات ما سیطرة وصف ناپذیر و تأسف‌انگیزی دارند و همتی نیز برای دور شدن از آنان(از مطلق هرچه شرقی و غربی است از علم و تکنولوژی بگیرید تا لباس و معماری و بانک و بورسش تا فلسفه و فکرش) وجود ندارد، این وادادگی به خصوص در برابر کفر شرقی که همان چین و روس است بیشتر است(اگر چین ما را تحریم کند چقدر دوام می‌آوریم در زندگی روزمره و خوراک و پوشاکمان؟) چرا در نمی‌یابیم که باید استقلال(فاصله؛ امکان حیات ظاهری و باطنی) خود را از شرق غرب با سرعت و جدیت بیشتری پی‌بگیریم؟! ما در این وظیفه کوتاهی کرده‌ایم! آیا روایات ما سرشار از زینهار و هشدار در مورد بحران‌های آخرالزمان نیست، این البته بحران کوچکی است! بحران‌های بزرگ، بسیار بزرگ‌تر که به صورتی جدی‌تر حیات بشر بر این کرة خاکی را تهدید می‌کنند در راه است، برای آن بحران‌ها آماده‌ایم؟ نظام اقتصادی و معیشتی و زیستی و فکری و روحی و روانی ما برای آن وضعیت‌های دهشت‌ناک و مرگ‌های احمر و ابیض آماده است؟ آمادگی در فاصله‌گرفتن از نظام های حاکم بر جهان است و این کاری سترگ و عزمی پولادین در مردانی ایمانی می‌خواهد که در دامان انقلاب اسلامی هستند، ولو کم! ب: امر موردی: این‌که می‌گویم موردی نشان از برهة زمانی است نه نشان از کم اهمیت‌بودنش، ما نسبت به شیعیان و محبین سایر کشورها کم توجه و لااُبالی شده‌ایم؛ مرزهای خودساخته و مفهوم ملت- دولت و لاجرم «کشور» ما را در خود فروبرده و هرگاه از بلایایی که بر سر مسلمین و شیعیان عراق، سوریه، افغانستان، هند و به خصوص یمن می
‌آید می‌شنویم، خدا را شکر می‌کنیم که آن دست بلایا بر سر «ما» نیامده است! در طول چند ساله گذشته میلیون‌ها کودک، زن و مرد یمنی بر اثر گرسنگی که از بدترین مرگ‌ها است، جان باخته‌اند از وبا و و انواع ویروس‌های قدیم و جدید نسل‌کشی می‌شوند و «ما» آن‌چنان که شایسته و بایسته بود در دردشان مشارکت نکردیم، شاید این بلاء زینهاری باشد برای آن‌که دریابیم کوتاهی و قصوری رخ داده و باید جبران شود؛ توجه به اسباب نکند غافلمان کند از علت، غافل نشویم از ثمره‌ای که می‌تواند به دست آید... @KanooneQarbshenasiAndisheIslami @philosophyofsocialscience
اهمیت توجه به درون انسان اگه برا انسان ها درون و بیرون قائل بشیم، و درون را در یک نسبت با برونش درنظر بگیریم، غرب به واسطه روان شناسی و جامعه شناسی، درون انسانها را نشانه رفته است. سوژه به آگوستین برمی گرده، آنجا که آگوستین می گه که برگرد به درون، که حقیقت در درون توست. اگه می خواهیم کاری بکنیم، باید به درون انسانها هم توجه کنیم، فقهی که الان دنبال میشه، فقط با برون کار داره، حال آنکه درون هم هست. برای مثال، در حجاب، به برون توجه می کنیم، حال آنکه عفاف یه امر درونی است. و مثالهای اینچنینی زیادی داریم. کار کردن درباره درون، کار سخت و دشواری است، ولی خب غرب از زمان زیادی داره روش کار می کنه، شاید بشه گفت نزدیک به هزار سال. ما هم مدت زمان زیادی روش کار کردیم، ولی الان بهش باید توجه جدی بکنیم. برای مثال، اگه اخلاق را توجه به درون ببینیم، البته ابعاد تجویزی اخلاق را موقتا کنار بگذاریم، توجه به مناسبات مختلف امور در درون انسان را توجه کنیم، در اخلاق بسیار بهش توجه شده است. این توجه به درون، در پدیدارشناسی روح هگل هم وجود دارد، در بخش دوم این کتاب، یعنی خودآگاهی، بحث خدایگان و بنده. البته اگه تفسیر مارکسیستی این قسمت را کنار بگذاریم و بر دولت تطبیق ندهیم، چون خودآگاهی امر درون انسانی است، در اینجا بحث از مناسبات مختلف امور در درون انسان است. هگل که بنیان گذار جامعه شناسی مدرن است، بنیادهای نظری را مطرح کرده است در این کتاب که توجه بدان اهمیت دارد، از جمله همین بحث است. اینکه معانی مختلف در ساحتهای مختلف درون انسان، چه نسبتهای مختلفی وجود دارد. حضرت آیت الله جوادی آملی نیز بحث جالبی در ضمیمه کتاب شریعت در آیینه معرفت دارد، که می توان درباره مناسبات ساحتهای مختلف درون انسان استفاده کرد، که به بحث خدایگان و بنده هگل خیلی نزدیک است. در بحث حضرت استاد، بحث از استخدام بالطبع، استخدام متقابل و وحدت حقه حقیقه است. به عبارت دیگر، چنانچه نسبت های مختلف درون انسان را در این سه گانه فوق ببینیم، انواع مختلفی از انسان ممکن خواهند شد، یعنی امکان تحقق و بالفعل خواهند داشت. چنانچه به دنبال تحقق و بسط فطرت باشیم، در حالتی این اتفاق خواهد افتاد که وحدت حقه حقیقیه بین مراتب مختلف ساحت درون انسان واقع شود. و این در حالی است که انسان در ابتدای تولد، در وضعیت استخدام است، ولی به لحاظ فرهنگی، چه نحوه ای از حرکت جوهری را طی کند که به وحدت حقه حقیقیه نائل آید؟ این پرسش مهم است که در فلسفه علوم اجتماعی بهتره دنبال شود. فردیت individuality، یعنی تکوین مناسبات ساحتهای مختلف درون، براساس خودآگاهی خود انسان. بدون آنکه امری از بیرون آن را متاثر سازد. و این فردیت در دولت مدرن قابلیت تحقق را دارد(دورکیم، درسگفتار فیزیک اخلاق و حقوق، بخش اخلاق مدنی). فردیت وقتی ممکن می شود که به صورت خودآگاهانه مناسبات درون واقع شوند، یعنی به صورت معقول واقع شوند، این همه تحقق ایده خیر در درون تاریخ است، برای عبور از گناه ذاتی بشر و رسیدن به تعالی در درون تاریخ است، و نه در بیرون از تاریخ. فردیت individuality، یعنی تکوین مناسبات ساحتهای مختلف درون، براساس خودآگاهی خود انسان. بدون آنکه امری از بیرون آن را متاثر سازد. و این فردیت در دولت مدرن قابلیت تحقق را دارد(دورکیم، درسگفتار فیزیک اخلاق و حقوق، بخش اخلاق مدنی). فردیت وقتی ممکن می شود که به صورت خودآگاهانه مناسبات درون واقع شوند، یعنی به صورت معقول واقع شوند، این همان تحقق ایده خیر در درون تاریخ است، برای عبور از گناه ذاتی بشر(هبوط) و رسیدن به تعالی در درون تاریخ است، و نه در بیرون از تاریخ. فروید ترسیم کرد که این خودآگاهی تام غیرممکن است، لذا لحظاتی از نامعقولیت بر درون انسان حاکم است. طبق این فرآیند از تحلیل، می توان از موسیقی و رقص که کاملا امر نامعقول است، در لحظاتی که مصائب مختلف بر انسان فشار می آورد، برای عبور استفاده کرد، چون ایستادن در معقولیت تام بر درون انسان، درد و رنج انسان را چند برابر می کند، طبیعی است که در این فضای فکری_ اندیشه ای، رقص و موسیقی در رنج و دردها، مفری از فشار و درد خواهد بود. البته باید توجه داشت که دیگر این انسان به دنبال تحقق ایده خیر و تعالی در تاریخ نیست، لذا برایش شرّ و خیر معنای خویش را از دست داده است(به دلیل بسط فضای نیچه). @philosophyofsocialscience @msoltani38
، کتابی خوش خوان با فهمی الهیاتی از سیر تطور اندیشه در غرب است. در این کتاب مولف با بیان اندیشه‌ها در بستر تاریخی و اجتماعی نشان می‌دهد که تلاش غرب برای عبور از دین، هرچند به ظاهر موفق بوده اما همچنان پروژه مدرنیته، دارای ریشه‌هایی تماما مسیحی است. به عقیده گلیسپی، مهمترین پرسشی که چندین قرن غرب را به خود مشغول ساخته و هر فیلسوف یا الهی دانی ملزم به تعیین نسبت با آن شده، این مسأله است ک «اگر بشر اراده دارد، پس باید از ادعای کتاب مقدس مبنی بر علم پیشین خدا و قدرت مطلق الهی دست شست و اگر خداوند قادر مطلق است، پس جایگاه اراده بشری در نظام هستی کجاست؟» مسأله جبر و اختیار، نسبت اراده انسان با قدرت الهی، ربط رستگاری با جبر یا اختیار، بخش مهمی از دغدغه‌‌ی‌ الهی‌دانان مسیحی است. پاسخ به این پرسش، نحله‌های مختلفی از نومینالیسم تا اومانیسم و پروتستانتیسم و نهایت مدرنیسم را به وجود آورد. به عقیده نویسنده، فهم مدرنیته بدون فهم بستر نزاع‌های فلسفی _ الهیاتی آن، به بیراهه رفتن است از این رو نومینالیست‌ها خدایی تماماً قادر که در حد و حساب نمی‌گنجد به تصویر می‌کشند. اومانیسم که تا به امروز در برخی محافل به عنوان جریانی ضد‌دینی معرفی می‌شود، در پاسخ به مسأله قدرت مطلق و اراده انسان، با تکیه بر فردیت، جانب اراده فردی را پررنگ‌ کرده اما جنبش اصلاح دینی به رهبری لوتر، با تکیه بر ایمان، اراده فردی را توهمی بیش نمی‌داند. گلیسپی نشان می‌دهد که سوبژکتیویته دکارت و لویاتان هابز نیز هر کدام به طریقی درصدد پاسخ به همین مشکل است. دکارت با طرح سوبژکتیویته، اراده فردی را مقدم بر خدای قادر دانسته و سوژه را به صاحب طبیعت تبدیل کرد؛ طبیعتی که تا پیش از این، ملک الهی بود. در مقابل، هابز با طرح لویاتان، دولت را نماینده اتم الهی در روی زمین و شاید تجسد خدا در پهنه هستی می‌داند که وظیفه‌اش برقراری نظم و حفظ امنیت است. به باورنویسنده کتاب، با وجود پاسخ‌هایی که به ثنویت قدرت _ اراده داده شده، اما همچنان مسأله باقی است و اندکی بعد تناقض مدرنیته در عصر روشنگری و در قالب قضایای جدلی الطرفین کانت، بار دیگر ظهور می‌کند. اینکه پاسخ کانت و فیلسوفان پس از او تا چه حد قانع کننده است، پس از خواندن کتاب خواهید فهمید. «محمد رایجی» @philosophyofsocialscience
📝بازخوانی انتقادی مقوله ترس از مرگ، ایده بیمارستان و جامعه مدرن از منظر حکمت صدرایی 1️⃣زندگی و مرگ همیشه دو روی یک سکه بوده اند و لذا همانطور که فلاسفه، جامعه شناسان و دیگر اصحاب علوم انسانی از معنای زندگی صحبت کرده اند، پیرامون مرگ نیز تولید ادبیات و اندیشه داشته و دارند.در این روزها یکی از مسائلی که به عیان به چشم می آید و امنیت روانی جوامع را تهدید کرده است، مقوله مرگ و ترس از آن است. البته همانطور که می دانیم میزان مرگ و میر حاصل از بیماری ابتلاء به ویروس کرونا بسیار پایین است اما رسانه های جدید در کنار شدت شیوع این بیماری و عدم وجود راه حل درمانی در حال حاضر، منجر به غلبه حالت ترس از "مرگ" در بین افراد جامعه شده است. در این یادداشت می کوشیم با توجه به بنیان های ترس از مرگ و نقش بیمارستان به عنوان یک محصول جهان مدرن را از دیدگاه صدرالمتألهین، مورد بازخوانی انتقادی و تأمل قرار دهیم. معناداری زندگی همواره در معرض تهدید اختلال و اغتشاشات است. این اغتشاش در نظر فردی که با مقوله مرگ درگیر است، برعدم واقعیت قراردادهای عرفی روزمره دلالت دارد، چرا که برای فرد احساس واقعیت با احساس معناداری در ارتباط مستقیم قرار دارد. گیدنز برای توضیح این معنا از مفهوم ”اضطراب-dread- استفاده می کند؛ اضطرابی که حتی ریشه های مفهوم "بودن در دنیا" را هم سست می کند. نظام اجتماعی به این اضطراب و به طور کلی به پرسشهایی که ممکن است پیش فرض های اجتماعی انسان را به چالش بکشند، اجازه نمی دهد که وارد زندگی روزمره شوند. این کار با "در پرانتز گذاشتن" اضطراب ها و عوامل تولیدکننده ی آنها انجام می پذیرد. با این حال، فرایند در پرانتز گذاشتن و تعلیق، همواره کارکرد اجتماعی مورد انتظار را ندارد، زیرا مرگ به عنوان حقیقتی بیرون حتی از تسلط انسان مدرن، همواره به عنوان چالشی نیرومند که گریز و گزیری از آن نیست محسوب میشود.در نتیجه فرد زمانی که با مرگ خود، دیگران یا اخبار متنوع و متعدد ناظر به مرگ و میر همچون وضعیت حاصل از شیوع بیماری کروناروبرو می شود، در معرض اضطرابی شدید قرار می گیرد. 2️⃣این وضعیت در مدرنیته متأخر بغرنج تر نیز می شود، زیرا در هنگام بروز مرگ و"لحظات سرنوشت ساز"، یعنی دقیقاً در مسائلی که جهان مدرن سعی کرده است آنها را از حوزه عمومی دور نگه دارد، حصارهای انکار و عدم مواجهه حقیقی با پدیده مرگ فرو می ریزند آنگونه که انسان مدرن-حداقل برای لحظاتی- خود را مستأصل در مقابل این حقیقت اصلی احساس می کند. به همین دلیل نیز "برگر" از مرگ به عنوان مهمترین "موقعیت حاشیه ای"- building-word- نام برده است، زیرا از توان فوق العاده ای برای تضعیف احساس معناداری و واقعیت زندگی اجتماعی برخوردار است. اما وجه و سرّ این موقعیت و تأثیرگذاری مرگ در چیست؟ به طور خلاصه در چاسخ این سوال به نظر می رسد، مرگ به پرسش های اساسی در ذهن انسان دامن می زند که اساسی ترین پیش فرض های ساخت زندگی اجتماعی را به چالش می کشاند و جامعه شناسان کلاسیک و بقیه اصحاب علوم انسانی در حوزه جامعه شناسی دین هر میزان تلاش کردند تا با تکیه بر علم مدرن این سوالات را بی اهمیت جلوه دهند موفق نشدند. در حقیقت مرگ میتواند پرسش هایی پیش بکشد که تصویری را که به طور اجتماعی از واقعیت ساخته شده، مخدوش نماید. در این وضعیت اما برخی به کارکردهای اجتماعی دین در مقابله با این بحران توجه کرده اند. افرادی مانند پیتر برگر، تلاش کرده اند تا نگاه ها را به سوی نقش بی بدیل مذهب جلب کرده اند. و خاطر نشان ساخته اند مذهب در اوضاع بحرانی به مشروعیت بخشی موقعیت های حاشیه ای از طریق برقراری ارتباط آنها با امور مقدس می پردازد و به عنوان فراورده ای اجتماعی تلاش می کند تا پدیده ای نظیر مرگ را در پیوند با واقعیت فراورده های اجتماعی دیگر حفظ نمايد. اما مسئله این است که در جهان مدرن، مذهب تا حدود زيادي نقش خود را از دست داده، در نتیجه دیگر کارکرد لازم را در مواجهه با پدیده "مرگ" نمی تواند داشته باشد. و این مقوله دهشتناک و رازآمیز برای انسان مدرن یعنی "مرگ" در سطح فردی و اجتماعی واپس رانده و سرکوب می شود. اخباری که این روزها از برنامه های تلویزیونی مختلفِ مذهبی و دعوت به دعا از جانب مسئولان ارشد جهان مدرن، برای مقابله با ویروس کرونا، می شنویم از همین لحاظ است. 3️⃣به غیر ار توجه به کارکردهای دین، از آن جهت که اسان مدرن تمامیت خواه است و بن بستی برای خود متصور نیست تلاش کرد با ایده بیمارستان به مصاف این مسئله چالش انگیز و اسرارآمیز خود برود، در جهان مدرن بیمارستان جایی است که تکنولوژی پزشکی در آنجا متمرکز گردیده و به عنوان امر مقوّم علم پزشکی عمل می کند. بیمارستان ها نیز مانند زندانها و تیمارستان ها، محلی هستند که افراد نامناسب یا فاقد صالحیت برای مشارکت در فعالیت های اجتماعی را در آنجا محصور کرده، تحت نظر نگاه میدارند. از این نظر بیمارس
تان نیز برخی از تجربه های اساسی زندگی، همچون بیماری و مرگ را از دید عموم پنهان میکند. این در حالی است که در جوامع ماقبل مدرن، بیماریهای مزمن بخشی از زندگی مردم بود و تماس با مرگ یکی از تجربه های عادی آنها قلمداد می شد. این مسئله در سیاستگذاری های حکمرانان و نظام سلامت و تک بعدی دیدن مسئله شیوع کرونا کاملاً مشهود است. 4️⃣اما در سنت اسلامی و مبتنی بر حکمت اسلامی، مواجهه صورت کاملاً متفاوتی می گیرد، صدرالمتالهین به عنوان سرآمد فلاسفه اسلامی که فلسفه او به نوعی مرتبه پختگی حکمت است، در جلد هفتم اسفار به برخی از عوامل ترس از مرگ می پردازد و معتقد است، اول، اینکه حیات شبیه بقا است و مرگ شبیه فنا؛ از طرف دیگر در طبع و سرشت موجودات بقا محبوب و فنا مکروه است؛ چون بقا قرین و همراه وجود است و فنا قرین عدم است. و وجود و عدم در مقابل یکدیگرند و خداوند متعال چون علت موجودات است در حالی که تا ابد باقی است موجودات همه علاقه مند و مشتاق به بقا می گردند؛ چون بقا صفت علت آنهاست و معلول، علت خود و صفاتش را دوست دارد و مشتاق به اوست و خود را شبیه علت خود می سازد. به همین جهت حکما گفته اند: واجب الوجود بالذات معشوق اول است و سایر مخلوقات مشتاق به او هستند و به او عشق می ورزند. دوم، به سبب درد و رنج و سوز و گدازی است که هنگام مفارقت نفوس از بدن ها برای حیوانات پدید می آید. سوم، به این دلیل است که نفوس حیوانات نمی دانند که دارای وجودی جدا و خالی از ابدان هستند. در نهایت می توان اینگونه جمع بندی نمود که صدرا، مرگ را امری اجتناب ناپذیر و طبیعی و حتیبر اساس حرکت جوهری و توضیح قوس صعود وجود؛ ضروری می داند بنابراین، نه تنها این ترس را مذموم نمی داند، بلکه میزانی معقول از ترس را برای حفظ سلامت جسم ضروری می داند که میزان معقول و مناسب آن در حکمت عملی و اخلاق تعیین می شود؛ نکته دیگر اینکه راه حل عملی مواجهه درست با پدیده"مرگ" آگاه سازی و تقویت بنیان های معرفتی نسبت به انسان، مرگ و زندگی در کنار تشدید محبت و عشق به مبداء اول است. ✍️محمد وحید سهیلی @philosophyofsocialscience
سه مقاله زیر که در همایش‌های بین المللی «دین، فرهنگ، تکنولوژی» در سمینار اول صنعتی شریف و سمینار سوم در صنعتی شریف و باقرالعلوم ارائه شد. مقاله نسبت فرهنگ علم فناوری است و مقاله نسبت دین با علم و فناوری مدرن موجود است و نیز مقاله دین و انقلاب اسلامی در آینده چه نسبتی با این مقولات دارد. در مقاله دوم منطق عملی فقها با فناوریها و علوم مدرن بازخوانی شده این مقالات اگه بخواهد یک مورد پژوهی هم داشته باشد باید در مقاله چهارمی نحوه مواجهه انقلاب ایران با کرونا را تحلیل کند. «مقالات از استاد پارسانیا» 🆔 @philosophyofsocialscience
سال ۹۹، سال توجه به «دیگری» در حال گذراندن تجربه‌ای شگفت هستیم. همه ما ایرانیان احساس غریبی داریم. «نوروز» که بزرگترین جشن ‌ مهرورزی و شادی ماست، امسال به سبب شیوع کرونا، صورت دیگری پیدا کرده است. «نوروز» هنگامهٔ باهم بودن است و کرونا ما را از «یکدیگر» جدا ساخته. این وضع شاید بهانه مناسبی باشد که اندکی در باره «دیگری» درنگ کنیم. در بحران کرونا باید از «دیگران» دور باشیم و از خود در مقابل آنها مواظبت کنیم. خطر ابتلا به بیماری، باعث شده که با دقت و وسواس به «دیگری» بنگریم. اما «دیگری» همیشه این‌گونه نیست و حتی در همین شرایط بحرانی برای رهایی از بحران، چشم به «دیگرانی» دوخته ایم که درمان کنند و دارویی برای بیماری بیابند. پس هر چه هست در دایره «دیگران»یم. «دیگری» هم بهشت من است و هم جهنم من، هم دردم هست و هم درمانم. «دیگری» از شگفت‌آورترین موضوعاتی است که هر کس به گونه‌ای آن را درک و تجربه می کند. «دیگری» در هزار چهره ظاهر می‌شود و بر من تأثیرات متفاوتی می گذارد.  من همواره در دایره‌ای سیر می‌کنم که «دیگری» با من است و همه احوال، احساسات، افکار و رفتارهایم نسبتی با او دارد. حال می‌توانیم به وجوه دیگری از نسبت‌داری با «دیگری» بنیدیشیم. نسبت من با «دیگری» تابع چه اموری است؟ در چه شرایطی و با چه زمینه هایی «دیگری» باعث آرامش و شادی و مهربانی من می شود و چرا و چگونه «دیگری» باعث ناآرامی و خشم و پرخاش و ستیزه‌گری من؟ این گونه پرسشها را به صورتهای مختلف می‌توان پیش برد و مایه‌ای برای تفکر قرار داد. اما در اینجا بگذارید این رشته را به شرایط امروز ایران پیوند دهیم. کرونا نگاه ما به جسمِ «دیگریِ» مبتلا را حسّاس کرده، اما لازم است که این تجربه را به تجربه بنیادی‌تری تبدیل کنیم و به «دیگری» با تمام وجوه و مراتبش بنگریم. بگدارید پرسشها را کمی ملموستر کنیم. چرا آمار طلاق و مشاجرات خیابانی اینقدر زیاد است؟ چرا سیل مهاجرت از ایران به روندی عادی تبدیل شده است؟ چرا فضای وسایل ارتباط جمعی، به خصوص رسانه‌های اجتماعی مقابله‌جویانه و «دیگرستیزانه» است؟ چرا به محض هر رویداد جدیدی صف‌کشی و جدال آغاز می‌شود؟ چرا پرخاش و تمسخر و دشنام رواج دارد؟ چرا فضای ذهن و فکر ما این‌قدر درگیر چالش‌هاست؟ چرا در هر رویدادی اغلب در جستجوی «دیگری»های مقصر،‌توطئه‌گر و جنایتکارند؟…. آیا این شرایط عادی است؟ آیا از این وضع گریزی نیست؟ تجارب تاریخ معاصر جهان نشان داده که قدرتِ ملتها نسبت مستقیمی با هم‌گرایی،‌ وفاق و تاب‌آوری در مقابل تفاوت و اختلاف دارد. اگر جز این باشد، روندها به سوی افزایش تقابل و خشونت پیش خواهد رفت. شرایط امروز جهان، به خصوص خاورمیانه مقتضی حساسیت نسبت به نحوه رفتار با «دیگری» است. قرار گرفتن در چرخه خشونت بزرگترین بلای بیشتر کشورهای جهان است. در کشورهای مبتلا به رفتارهای ستیزه‌آمیز باید به فکر راههای خروج از چرخه خشونت و مقابله‌جویی بود. چطور می‌توان رفتارهای ستیزه‌آمیز و خشونت‌بار را به رفتارهایی تبدیل کرد که باعث مفاهمه، نوعدوستی و مشارکت شود؟ باید این‌گونه پرسشها را بارها و بارها و در موقعیت‌های متفاوت تکرار کرد. در شرایط ناشی از بحران کرونا از «یکدیگر» دوریم و در نزدیک شدن به «دیگری» احتیاط می‌کنیم. می‌توانیم این وضع را بهانه‌ای قرار دهیم و به نحوه نسبتی که با «دیگران» داریم ژرفتر بیندیشیم. در این صورت شاید وقتی که این شرایط به پایان رسید‌ و دوباره به هم نزدیک شدیم، با دقّت بیشتری به «دیگری» بنگریم. نه تنها به جسم «دیگری»‌ بلکه به «دیگری» با تمامی وجوه و آثارش. از اکنون به این بیندیشیم که چطور می‌توانیم در کنار «یکدیگر» زندگی کنیم، ‌در حالی که از خشم و نفرت خالی باشیم. چطور می‌توانیم آرامتر به یکدیگر بنگریم؟ چطور می‌توانیم تفاوت و اختلافهای «یکدیگر» را برتابیم. چطور می‌توانیم رقابت کنیم اما در دام خشونت نیفتیم؟ چطور می‌توانیم بنویسم و سخن گوییم،‌ اما نوشته و سخن‌مان خالی از نفرت باشد و موجب برافروختن و برانگیختن «دیگران» نشود؟ چطور می‌شود به جامعه ای آرام‌تر، امیدوارتر با همبستگی بیشتر رسید؟ نوروز بزرگترین جشن ملی ما ایرانیان است و ما همراه با تحول در طبیعت،‌ تحول در خویشتن را درخواست می‌کنیم. می‌توانیم سال نو را با درخواست تحوّل در نحوهٔ نسبت‌مان با «دیگران» آغاز کنیم. می‌توانیم برای تقویت مهرورزی و شفقت، با یکدیگر اتفاق کنیم. ما می‌توانیم «یکدیگر» را بیشتر دریابیم. علی اصغر مصلح منبع یادداشت: http://amosleh.com/fa/99-2/ @philosophyofsocialscience