eitaa logo
سبک زندگی اسلامی
17.5هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1هزار ویدیو
26 فایل
کانال آموزشی موسسه فرهنگی سریر ققنوس ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست ارتباط برای: ✔️تنظیم وقت #مشاوره و #تست ها ✔️ فروش فایل و کتاب ✔️همکاری اشتغال ادمین👇 @Phoenixadmin1 🔴نقل مطالب بدون آدرس و لینک و نام مولف،جایز نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۱۰۹ 🔵مسائل غیر قابل حل میگویند دانشجویی سر کلاس ریاضی خوابش برد وقتی زنگ را زدند بید
شمارۀ۱۱۰ از محبت خارها گُل می شود با سر و صدای صاحب داروخانه همه نگاه‌ها متوجه پسر بچه ای شد که سرش را پایین انداخته بود. صاحب داروخانه در حالیکه به چند باند و یک محلول ضدعفونی کننده زخم در دستش اشاره می کرد با عصبانیت بر سر پسرک داد میکشید که: " چرا دزدی کرده ای؟" پسرک در حالی که سر به زیر بود با شرمندگی میگفت ::" برای زخمهای مادرم..." مردی که در همان نزدیکی رستوران کوچکی داشت به سرعت از صاحب داروخانه مبلغ را پرسید و آن را پرداخت کرد . سپس به کمک دخترش مقداری سوپ را به پسرک داد تا برای مادر ببرد بغض پسر اجازه حرف زدن به او نمی داد و فقط با چشمان اشکبار از آن مرد و دخترش تشکر کرد و رفت . سی سال گذشت و مرد رستوران دار سکته مغزی کرد و دخترش او را به بیمارستان برد و بستری کرد پس از عمل جراحی وقتی دختر صورتحساب سنگین بیمارستان را دید در حالی که می دانست هرگز نمی تواند آن را پرداخت کند با چشمان اشکبار در کنار تخت پدر نشست و با قلبی مالامال از اندوه آنقدر گریست تا اینکه خوابش برد وقتی بیدار شد روی تخت پدرش صورت حساب بیمارستان را دید که در انتهای آن نوشته شده بود. " ۳۰ سال قبل با یک پیاله سوپ و چند باند و پرداخت شده است امضا دکتر ...." 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۱۱۰ از محبت خارها گُل می شود با سر و صدای صاحب داروخانه همه نگاه‌ها متوجه پسر بچه ای
شمارۀ۱۱۱ 🔵فرصت پیرمرد دلتنگ بود و چشم از تخت کناری برنمیداشت صحبت پدر و پسر در تخت کناری گل انداخته بود دلش هوای پسرش را کرد. با او تماس گرفت و خواهش کرد که به دیدنش بیاید تا کمی با هم در حیاط بیمارستان قدم بزنند و اینگونه از دلتنگی بیرون بیاید. پسر استقبال کرد و قول داد که عصر به دیدن پدر برود. عصر پیش از آنکه به بیمارستان برود با خود گفت: " بهتر است اول به مغازه بروم و کمی کارها را روبه‌راه کرده و به کارگرها سفارش های لازم را بکنم و بعد به بیمارستان بروم" پسر به مغازه رفت و آنقدر مشغول کار شد که از گذر زمان غافل شد وقتی متوجه شد که هوا تاریک شده بود. با خود گفت : "فردا از صبح زود نزد پدر رفته و تا ظهر پیش رو خواهم ماند " قلب پیرمرد به درد آمد و شکست قطره اشکی از گوشه چشمش غلطید بی آنکه کسی آن را ببیند و رویش را به سمت پنجره چرخاند و نگاهش را به آسمان دوخت. صبح روز بعد پسر برای ملاقات پدر به بیمارستان رفت 🌸غافل از آنکه شب گذشته پدر با چشمان حسرت بار و منتظر و با دلتنگی زیاد دار فانی را وداع گفته است🌸 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۱۱۱ 🔵فرصت پیرمرد دلتنگ بود و چشم از تخت کناری برنمیداشت صحبت پدر و پسر در تخت کناری
شمارۀ۱۱۲ 🔵ادراک و زاویۀ نگاه دو بازاریاب کفش به کشور دور افتاده رفتند تا بازار کفش در آن سرزمین را بررسی کنند. بازاریاب اول در گزارش خود به مدیران نوشت سفر بی فایده بود مردم در این سرزمین اصلاً از کفش استفاده نمی‌کنند یا پا برهنه هستند و یا از پاپوش های سنتی که با پوست درخت درست می شود استفاده می کنند در عمل امکان بازاریابی برای کفش وجود ندارد و احتمال موفقیت این نیست. بازاریاب دوم در گزارش خود به مدیران نوشت مردم این کشور اً از کفش استفاده نمی کنند و آن را نمی شناسند اما فرصتی بی نظیر و تاریخی به وجود آمده است مشتریان ما در این کشور هیچ ذهنیت و سلیقه قبلی از کفش ندارند و این بدان معناست که ما می‌توانیم همه کفش‌های خود را با هر مدلی به آنها ارائه دهیم...؟!!! 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۱۱۲ 🔵ادراک و زاویۀ نگاه دو بازاریاب کفش به کشور دور افتاده رفتند تا بازار کفش در آن
شمارۀ۱۱۳ 🔵از حرف تا عمل 🔹روزی مردی، دانایی را در کوچه‌ای دید. 🔹پس از احوالپرسی از او پرسید: دوست من! ما همکلاس و هم‌مکتب بودیم؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ... استادمان نیز یکی بود؛ حال تو چگونه به این مقام رسیدی؟ و من چرا مثل تو نشدم؟ 🔸مرد دانا گفت: تو هر چه شنیدی؛ اندوختی و من هر چه خواندم؛ عمل کردم. ◽️به عمل کار برآید؛ به سخندانی نیست. 🤲 ان‌شاءالله امسال سال عمل کردن به دانسته‌هامون باشه. 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۱۱۳ 🔵از حرف تا عمل 🔹روزی مردی، دانایی را در کوچه‌ای دید. 🔹پس از احوالپرسی از او پر
شمارۀ۱۱۴ 🔵هــیـچ... 🔸گویند: دانایی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند. 🔸به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد. 🔸یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند. 🔹فرد دانا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد. 🔸پرسیدند: تو چرا گریه می‌کنی؟ 🔹گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت. 🔹دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم یا پیر شدیم، آن را رها کرده و برای همیشه می‌رویم. 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۱۱۴ 🔵هــیـچ... 🔸گویند: دانایی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌
شمارۀ۱۱۵ 🔵مراقب چشمانت باش 🔸جوانی به عالمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی که با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهترند.» 🔹عالم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟» 🔸جوان گفت: «آری.» 🔹 عالم گفت: «اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آنها زیباترند.» 🔸جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی می‌گویید؟» 🔹 عالم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجاست که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیز دیگری پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟» 🔸جوان گفت: «آری.» 🔹 عالم گفت: «مراقب چشمانت باش.» 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۱۱۵ 🔵مراقب چشمانت باش 🔸جوانی به عالمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری
شمارۀ۱۱۶ 🔵شیر صفتان 🔹زﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ، ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﻣﯽ‌کرد. 🔸ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪای! 🔹ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. 🔸زﻥ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺍﻧﺪﻭﻫﺒﺎﺭﯼ! 🔹ﺷﻮﻫﺮﺵ با لبخندی ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﯿﺮ ماده ﺑﯿﻨﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﭼﻪ ﻋﮑﺲﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﺪ! 🔸ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﻓﻮﺭﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ به خاطر ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ، ﺑﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﭙﺮ ﺍﻭ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ هنگامی که ﺷﯿﺸﻪﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩ! 🔹ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﻭ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﯾﺒﺪ. ﺑﺮﺧﯽ انسان‌ها ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ دیگران ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﯾﺒﻨﺪ. هرگز ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮﻧﻤﺎﯾﯽ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ. ﺑﺮﺧﯽ انسان‌ها ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻭ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻨﺮ ﻇﺎﻫﺮﺳﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ دﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺷﯿﺮﺻﻔﺘﺎﻥ "ﭼﻪ ﺍﻧﺪﮎ" شده‌اند! 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۱۱۶ 🔵شیر صفتان 🔹زﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ، ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘ
شمارۀ۱۱۷ 🔵 ظرافت در بیان 🔹پادشاهی در خواب دید تمام دندان‌هایش افتاد! 🔸دنبال تعبیرکنندگان خواب فرستاد. 🔹اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید، پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند ... 🔸دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی‌تر خواهد بود ... 🔹پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد! 🔸«هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو جمله‌بندی متفاوت!» 🔹نوع بیان یک مطلب، می‌تواند نظر طرف مقابل را تغییر دهد. 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۱۱۷ 🔵 ظرافت در بیان 🔹پادشاهی در خواب دید تمام دندان‌هایش افتاد! 🔸دنبال تعبیرکنندگان
شمارۀ۱۱۸ 🔵هیچ کار خدا بی حکمت نیست روزی مردی زیر سایه درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدوتنبل هایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت: «خدایا! همه کارهایت عجیب و غریب است ! کدوی به این بزرگی را روی بوته ای به این کوچکی می رویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی !» همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت بر سرش افتاد. مرد بلافاصله از جاجست و به آسمان نظر انداخت و گفت : «خدایا!خطایم را ببخشای! دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو ، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی بر سر من آمده بود .»!! 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شماره ۱۱۹ 🔵 رمضان کودکانه ماه رمضونای قدیم توی خونه ما، شیرینی و لذت خاصی داشت. چند روز مو
شمارۀ۱۲۰ 🔵دنیاپرست شدیم و چقدر عمیق! 🔸دخترکی با سنگ، بدنه ماشین پدرش را خراش می‌داد. 🔹پدرش از روی خشم چند ضربۀ محکم به دستش زد؛ غافل از اینکه آچار در دستش است! 🔸در بیمارستان دخترک انگشتانش را از دست داد. 🔹دختر ‌‌از پدرش پرسید: پدر، انگشتانم کی رشد می‌کنند؟ 🔸پدر از ناراحتی حرفی نمی‌زد. نشست و به خراش‌های روی ماشین نگاه کرد. 🔹دختر نوشته بود: «دوستت دارم پدر» 🔰 عصبانیت و عشق حد و مرزی ندارد؛ مشکل امروز جهان این است که مردم استفاده می‌شوند و وسایل دوست داشته می‌شوند. 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۱۲۰ 🔵دنیاپرست شدیم و چقدر عمیق! 🔸دخترکی با سنگ، بدنه ماشین پدرش را خراش می‌داد. 🔹پد
شمارۀ۱۲۱ 🔵نابینا و چراغ 🔹نابینایی در شب تاریک، چراغی در دست و سبویی بر دوش در راهی می‌رفت. 🔸فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان! روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر؛ این چراغ را فایده چیست؟ 🔹نابینا بخندید و پاسخ داد: این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی‌خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند. 🔸حال نادان را به از دانا نمی‌داند کسی گرچه در دانش فزون از بوعلی سینا بوَد طعن نابینا مزن ای دم ز بینایی زده ز آنکه نابینا به کار خویشتن بینا بود 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7
سبک زندگی اسلامی
#حکایت شمارۀ۱۲۱ 🔵نابینا و چراغ 🔹نابینایی در شب تاریک، چراغی در دست و سبویی بر دوش در راهی می‌رفت
شمارۀ۱۲۲ 🔵بر رفتار خودمان تامل کنیم 🔸دو آتش‌نشان وارد جنگلی می‌شوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند؛ آخر کار وقتی از جنگل بیرون می‌آیند و می‌روند کنار رودخانه، صورت یکیشان کثیف و خاکستر است و صورت آن یکی به شکل معصومانه‌ای تمیز! 🔹سوال: کدامشان صورتش را می‌شوید؟ 🔸اشتباه کردید، آنکه صورتش کثیف است به آن یکی نگاه کرده و فکر می‌کند صورت خودش نیز همانطور است ... 🔹اما آنکه صورتش تمیز است، می‌بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته و به خودش می‌گوید: حتماً من هم کثیفم، باید خودم را تمیز کنم. 🔸حالا فکر کنیم، چندین بار اتفاق افتاده که دیگران از رفتار بد ما و یا ما از رفتار بد دیگران به شستشو و پالایش روح خودمان پرداخته باشیم! 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7