به اسارت گرفتن نیروهای عراقی
توسط رزمندهی نوجوان ...
۳ خرداد ۱۳۶۱
جاده اهواز - خرمشهر
عکاس: امیرعلی جوادیان
#نوجوانان
#اسرای_عراقی
#عملیات_بیت_المقدس
💠 @bank_aks
#عملیات_بیت_المقدس۲
دومین عملیات لشکر ۱۰سیدالشهدا(ع)
در منطقه غرب کشور در زمستان بود
که بعضی روزهای آن دما به ۲۰ درجه
زیر صفر هم میرسید.
#سردار_حاج_علی_فضلی
فرمانده لشکر۱۰ سیدالشهداء
نفر اول از چپ /دیماه ۱۳۶۶
چهره هایشان
حتی در پسِ خاک،
سرشار از نور بود..!
چنان نوری که شب رنگ باخت
و جشنوارهای از حماسه آفریده شد
جادهی اهواز - خرمشهر
اردیبهشت ۱۳۶۱، منطقه کوشک
مرحله دوم عملیات بیت المقدس
عکاس: سعید حاجی خانی
#رزمندگان_ابهر
#فاتحان_خرمشهر
#عملیات_بیت_المقدس
💠 @bank_aks
#فرمانده_قهرمان
تصویر #سردار_شهید_حاج_علی_موحد
در حین #عملیات_بیت_المقدس اردیبهشت 61
#شهادت_عملیات_والفجر_2 ... 13 مرداد 1362
✍️✍️✍️ راوی: #محمد_غلامعلی
آغاز #عملیات_بیت_المقدس بود
تازه از #رودخانه _کارون با قایق رد شده بودیم. توی نقطه رهایی.
هنوز بعضی از بچه ها #اسلحه_نداشتن وهیچکدومشون #قمقمه_آب نداشتن.
#شهید_حاج_علی_موحد_فرمانده_گردان_ ما در #گردان_حبیب_ابن_مظاهر_لشگر_27 بود
.اومد جلوی بچه ها و فانسقشو باز کرد و گفت:
تا زمانی که شما قمقمه ندارید.منم قمقمه بر نمیدارم .
این معنی اش این بود که بین فرمانده و رزمنده فرقی نیست
اگر به تشنگی باشه هر دومون باید بچشیم
روح این فرماندهان قهرمان شاد باشه
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#شفام_رو_از_امام_هشتم_گرفتم
✅#طلبه_شهید_علی_سیفی
اواخر تابستان سال 64 و بعد از عملیات #عاشورای_3 با #بچه_های_تخریب رفتیم مشهد.
شهید علی سیفی هم همراه ما اومد... البته اون موقع گردان ما نبود و در تهران مدرسه علمیه چیذر درس میخوند و شنید که ما مشهد میرویم همراه ما شد.... به بجهت علاقه ای که به هم داشتیم من و علی کنار هم در صندلی اتوبوس نشستیم و شهید سیفی خیلی خوش صحبت بود و تا مشهد برای هم خاطره گفتیم....
از شهید سیفی سوال کردم پدرت در قید حیات است...؟؟؟ گفت : بابام در ایام عملیات بیت المقدس عمرش رو داد به شما..با تعجب گفتم یعنی شهید شد و اون هم لبخند ملیحی زد و گفت نه اون ایام از دنیا رفت.....
یکی از خاطراتی که شهید سیفی برای من تعریف کرد حکایت شفا پیدا نمودنش در #حرم_علی_ابن_موسی_الرضا_علیه_السلام بود....
گفت : در #عملیات_بیت_المقدس و فتح خرمشهر سخت مجروح شدم ترکش به پاهام و اطراف نخاعم اصابت کرده بود و دکترها گفته بودند بعد از این صدمات از کمر به پایین فلج خواهی شد....
قرار شد مجروحین رو برای زیارت امام هشتم ببرند و من هم توفیق زیارت پیدا کردم و در حرم ثامن الحجج(ع) حال خوشی به من دست داد و بعد از اون احساس کردم میتونم حرکت کنم و جابجا بشم....
مردم فهمیدن شفا گرفتم.... غوغایی شد از حال رفتم و بعدا فهمیدم مردم تکه های لباسم رو برای تبرک بردند...
بنده دیده بودم شهید سیفی وقتی راه میرفت یک مقدار عدم تعادل داشت و حتی در رزم های شبانه فرمانده ما شهید زینال حسینی مواظبت میکرد.....
#طلبه_شهید_علی_سیفی با بچه های دزفولی لشگر 7 ولیعصر(ع) آشنا شده بود و اعزام قبل از شهادت به اون یگان رفته بود و آخرین باری که دیدمش اواخر دیماه 64 بود که در نماز جمعه دزفول توی صف نماز نشسته بود...توی یک صف بودیم اما از هم فاصله داشتیم.. از دور چشمم به یه چهره آشنا افتاد اون علی سیفی بود اما با عبا و عمامه.... من اون رو تا اون روز در لباس روحانیت ندیده بودم... هر دوی ما خیلی خوشحال شدیم و همدیگر رو در آغوش گرفتیم و بعد از نماز نهار رو با هم خوردیم و از هم جدا شدیم و بعدا شنیدم در شب عملیات والفجر8 در حالیکه با اون وضعیت پاهاش غواص بود و در اروند به شهادت میرسه....
یادش بخیر
بنده مومن خدا بود
مهربون بود در حد اعلی..
و وقتی رفتیم منزلشون... مادرش حکایتی گفت که بماند...
مادرش با زبان ترکی گفت: به من گفتند این امانت ما دست شما مواظبش باش...
جامونده از شهدا:جعفر طهماسبی
@a;varesinchannel