یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد
در دل کودک شیعه جگر مَردان است...
#محرم
#عزاداری
#دفاع_مقدس
#نسل_حسینی
#یاعبدالهبنالحسن
#نوجوانان_عاشورایی
💠 @bank_aks
🍂 راهپیمایی و عزاداری
رزمنده ها در ايام ماه محرم و صفر بعد از نماز جماعت صبح، ظهر و عصر مراسم روضه خوانی برگزار و قبل از نماز مغرب و عشا به صورت دسته عزاداری برای برپايی نماز به سوی حسينيه ها حركت میكردند.
هر گردان به طور جداگانه حسينيه ای سرپا میكرد و رزمنده ها به برپايی عزاداری میپرداختند. به اين ترتيب كه گردانها به طور مخصوص برای خودشان چادر می زدند و از گردانهای ديگر دعوت مي شد تا در مراسم عزای سيد و سالار شهيدان شركت كنند.
°°°°°°°
#محرم
#عکس
🍂 حرم دانيال نبی ميزبان رزمندگان
در ارتباط با عزاداری در روز تاسوعا و عاشورا بود. بچه ها از انديمشك حركت می كردند و روز تاسوعا را به شوش و به حرم دانيال نبی(ع) و روز عاشورا را هم به دزفول به مكان مقدس و حرم سبزه قبا می رفتند.
يكی از كارهای خوب كه در روز عاشورا انجام می گرفت اين بود كه بچه هايی كه در گردان بودند و دستشان قطع شده بود به عنوان سقا آماده میكردند و به همراه مشك سقايی می كردند و اين يك جلوه خاصی به عزاداری داده بود.
در اهواز رزمندگان در ايام تاسوعا و عاشورا به دارخويين و شادگان می رفتند و حسينيه ای هم كه بين آبادان و اهواز بود به عزاداری اهميت خاصی می داد و مراسم را در طول دهه اول انجام میداد. بعد از دهه هم كل دو ماه به طور مختصر مراسم در اين مكان برگزار می شد.
°°°°°°
#محرم
#عکس
🍂 مداحی با مضامين عاشورايی
در طول سال در جبهه مداحی انجام می شد اما در محرم مداحی ها رنگ و بوی متفاوتی داشت، در اين ايام مداحی ها مضامينی برگرفته از عاشورا و جانفشانی ها در جبهه ها داشت.
سبك های مداحی در زمان دفاع مقدس منحصر به فرد بود، سبك های سنتی بسيار زيبا و جانسوز بود كه در نهايت با روحيه دادن به رزمندگان به حماسه آفرينی منجر می شد اما امروز سبك های مداحی كمی متفاوت شده است.
°°°°°°
#محرم
#عکس
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
#ماه_محرم_در _8_سال_دفاع_مقدس
1️⃣#محرم سال 59 هفته سوم آبانماه یعنی اوایل تجاوز عراق به میهن اسلامی ما
2️⃣#محرم سال60 هفته دوم آبان- حماسه سوسنگرد در تاسوعا و عاشورا
3️⃣#محرم 61 هفته چهارم مهرماه- شروع عملیات محرم بعد از دهه عاشورا
4️⃣#محرم سال62 هفته سوم مهرماه – شروع عملیات والفجر4 بعد از عاشورا
5️⃣#محرم سال 63 هفته اول مهرماه – بعد از عاشورا عملیات میمک
6️⃣#محرم سال 64 هفته آخر شهریورماه- بعد از محرم مقدمات عملیات والفجر8
7️⃣#محرم سال 65 هفته سوم شهریورماه- مقدمات عملیات کربلای4 و 5
8️⃣#محرم سال66 هفته اول شهریورماه-
9️⃣#محرم سال 67 هفته آخر مردادماه- آتش بس در جبهه های نبرد
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷
🍂🍃🌷
🍂🍃
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
این تصویر مربوط است به اواسط مهرماه سال 1363 و ایام #محرم است که فرمانده #تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام میهمان #بچه_های_تخریب در #مقر_سر_آبگرم سر پل ذهاب بود.
💐 از سمت راست
حاج محسن سوهانی فرمانده اطلاعات عملیات
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده تخریب
#شهید_حاج_کاظم_رستگار فرمانده لشگر10
مرحوم صادقی از رزمندگان اطلاعات عملیات
برادر حاج رمضان خلیلی پدر #شهید_مدافع_حرم_رسول_خلیلی
🌹#سی_و_نهمین_سالگرد_شهادت_فرمانده_لشگر_10_سیدالشهداء(ع)
#شهید_حاج_کاظم_رستگار_گرامیباد
@alvaresinchannel
🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺
🌺
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
#عملیات_کربلای_2
🍃🥀 #شهید_حسن_پردازی_مقدم
روز یکشنبه 9 شهریور 65 از صبح تا ظهر اجازه دادند که در اختیار خودمون باشیم و اجازه دادند هر کس میخواهد داخل #شهر_نقده برود آزاد است.
من هم با حسن راه افتادیم که چرخی توی شهر بزنیم .
هم وطنان آذری زبان شهر نقده داشتند #تکایا_و_حسینیه_هاشون رو برپا میکردند.
بوی #محرم به مشام میرسید و حسن بی تاب بود.
نهار رو که خوردیم اسم یک تعداد رو خوندند که سریع تجهیزات بگیرند و آماده شوند برای عملیات.
اسم من و حسن رو هم خوندند..
من بسیجی بودم و حسن پاسدار بود.
حسن لباس سبز پاسداریش رو که تازه جیره گرفته بود پوشید و بند حمایل بست و نارنجکها رو بهش آویزون کرد و من هم لباس خاکی پوشیدم.
#هر_که_دارد_هوس_کرببلا_بسم_الله
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷
🍂🍃🌷
🍂🍃
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
این تصویر مربوط است به اواسط مهرماه سال 1363
ایام #محرم بود و فرمانده #تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام میهمان #بچه_های_تخریب در #مقر_سر_آبگرم سر پل ذهاب
💐 از سمت راست
حاج محسن سوهانی فرمانده اطلاعات عملیات
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده تخریب
#شهید_حاج_کاظم_رستگار فرمانده لشگر10
مرحوم صادقی از رزمندگان اطلاعات عملیات
برادر حاج رمضان خلیلی پدر #شهید_مدافع_حرم_رسول_خلیلی
🌹یاد و خاطره #فرمانده_لشگر_10_سیدالشهداء(ع)
#شهید_حاج_کاظم_رستگار_گرامیباد
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#تخریبچی_شهید_رسول_خلیلی فرزند همسنگر عزیزمان حاج رمضان خلیلی در مصاف با تکفیری های پلید در 27 آبانماه سال 92 مصادف با 14 ماه #محرم در حوالی #شهر_حلب با انفجار تله انفجاری به شهادت رسید.
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
حاج عبدالله سمنانی به من زنگ زد و خبر شهادت رسول رو داد.
گفتم پیکر رسول کجاست .
گفت بردند غسالخونه بهشت زهراء(س) برای غسل دادن.
رفتم غسالخونه برای غسل رسول که گفتند به علت متلاشی شدن بخشی از صورت و بدن در اثر موج انفجار امکان غسل وجود ندارد و تیممش دادند و کفن کردند و بردند برای معراج شهدا.
خبر دادند که خانواده رسول برای دیدن پیکر رسول عازم #معراج_شهدای تهران هستند و من هم خودم رو رسوندم که کمک حال حاج رمضان باشم.
الان شهدای #مدافع_حرم رو در معراج برای دیدن خانواده هاشون آماده میکنند اما قدیم ها اینگونه نبود.
تابوت رسول رو آوردند و مقابل پدر و مادر و بستگان ودوستان زمین گذاشتن و روی پیکر رو باز کردند.
صورت رسول رو کامل نشون ندادند چون سمت راست صورت متلاشی شده بود و دیدنش برای مادر رسول خارج از طاقت بود.
حاج رمضون وقتی پیکر رسول رو دید اولین جمله اش شکرگذاری از خدا بود و اینکه رسول امانتی در دست ما بود وبه صاحب امانت برگشت. و مادر رسول هم با وقار تمام و زینب گونه با پیکر رسول روبرو شد و ابدا جزع و فزعی دیده نشد.
رفتیم بهشت زهراء(س) برای مشخص کردن محل دفن رسول. چون خودش خواسته بود.
بالای مزار اولین شهید مدافع حرم #محرم_ترک یه جای خالی بود و دوستانش گفتند که رسول دوست داشت همین جا دفن بشه.
تشیع باشکوهی در شهرک شهید محلاتی انجام شد و پیکر رسول رو برای دفن به #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا(س) آوردند
وقت دفن رسول در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) حاج رمضان اصرار داشت که بالای سر رسول باشد و برای آخرین بار روی فرزند را ببیند.
من رفتم داخل قبر تا پیکر رسول رو توی قبر بخوابونم ... بند های کفن رو باز کردم و صورت خونین رسول رو کاملا از کفن بیرون آوردم و گونه راستش که در اثر انفجار داغون شده بود روی خاک گذاشتم.
داخل حفره قبر تاریک بود و جمعیت زیادی ایستاده بودند و نوری نبود که صورت رسول در قبر قابل روئیت باشه.
حاج رمضان چراغ قوه موبایلش رو روشن کرده بود وتوی صورت رسول انداخته بود و خیره خیره نگاهش میکرد و ذکر میگفت.
تلقین که خونده شد با خواهش به من گفت: آقا جعفر صورت رسول رو بالا بیار من برای آخرین بار روی رسول رو ببوسم .
شاید چندین ثانیه کشید ...
وقتی صورت این پدر روی صورت فرزند بود من هم یه سلام به امام حسین (ع) دادم و عرض کردم آقا جان چه کسی کمک شما اومد وقتی صورت به صورت جوانت گذاشته بودی.
حاج رمضون مشغول وداع با رسول بود که از پشت سر هم خانومی التماس میکرد که تو را بخدا بگذارید من هم رسول رو ببینم. اون خانوم هم به آرزوش رسید و صورت غرق خون رسول رو بوسید. من اول فکر کردم مادر رسول بود اما بعدا گفتند عمه ایشون بوده.
رسول وقتی شهید شد 27 سالش بود و مدال شهید مدافع حرم به سینه اش خورد... خوشا به سعادتش... انشاءالله برای ما هم دعا کند..
در یازدهمین سالگرد #تخریبچی_شهید_رسول_خلیلی یادش رو گرامی میداریم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
فانوس اشک هایتان را روشن کنید
ماه غریبی شهید نینواست ...
#محرم
#عزاداری
#انصارالحسین
#لشکر۳۱_عاشورا
آلبـــــوم خـاطــرات
╭┈───── 🌱🌼
╰─┈➤ https://eitaa.com/photo_430
هفتم شهریور ۱۳۶۵
اعزام نیروهای تخریب لشگر ۱۰
از قلاجه به آذربایجان غربی
برای انجام عملیات کربلای ۲
💠 خاطره ای از اعزام بچههای تخریب برای #عملیات_کربلای_۲
🎙 راوی: جعفر طهماسبی
⚪️ یک هفته به #محرم مانده بود
مقر تخریب لشگر ۱۰ در قلاجه (بین راه اسلام آباد_ایلام) بود.
آماده میشدیم برای محرم سال ۶۵
آمادگی از این جهت که ساک ها رو بسته بودیم برای رفتن مرخصی .
اکثر بچه ها میخواستن دهه ی اول محرم رو تهران باشند.
از منطقه هم قول و قرار برای حسینیه لباس فروشها و مسجد جامع بازار تهران گذشته بودند و ما هم که هیات داشتیم خوشحال بودیم که امسال محرم لااقل به هیئت های عزادارمان میرسیم.
اما دستوری همۀ این امید و آرزوها رو به فنا داد و فرمان دادند که گردانها و واحدهای لشگر به منطقه پیرانشهر حرکت کنند.
▫️غروب روز جمعه ۷ شهریور ۶۵ از قَلاجِه با دو تا اتوبوس راه افتادیم
شب را در مسجد ترک های باختران به صبح رسونیدیم
مسجد خیلی شلوغ بود رزمنده های زیادی توی شبستان مسجد خوابیده بودند
من تا صبح از صدای خرناسه بعضی ها خوابم نبرد.
بلافاصله بعد از نماز صبح سفره ها رو انداختند و صبحانه خوردیم و راه افتادیم به سمت سنندج.
دو تا اتوبوس بودیم
دو تا اتوبوسمان هم خیلی تمیز و شیک بود.
یادم هست اتوبوسی که ما در آن بودیم "ایران پیما" بود و راننده اش ماشین رو از تمیزی برق انداخته بود.
وقتی وارد اتوبوس شدم گفتم : خدا رو شکر ، یه بار ما رو آدم حساب کردند و یک ماشین خوب برای ما فرستادند.
یک راست رفتم صندلی آخر اتوبوس یه جای دنج پیدا کردم.
قبل از نماز ظهر و عصر رسیدیم به سپاه بوکان
آنجا نماز ظهر و عصر را خواندیم و نهار هم خوردیم و حدود ساعت ۲ بعد از ظهر بود که به سمت نقده حرکت کردیم.
من کف اتوبوس چفیه ام را پهن کردم و خوابیدم.. البته راننده و کمکش یه خورده غر غر کردند اما مهم نبود.
مست خواب بودم که یک صدای عجیبی آمد. مثل اینکه چیزی به عقب ماشین ما خورد و من که کف ماشین خوابیده بودم سر خوردم تا دم درب اتوبوس.
همه ی بچه ها از خواب پریده بودند و هر کسی یه ذکری می گفت:
یکی می گفت یا زهرا(س)
یکی یا حسین و یا ابالفضل
من که کف اتوبوس بودم و از چیزی خبر نداشتم
با زحمت از میان صندلی ها و بچه هایی که به سمت درب اتوبوس هجوم آورده بودند خودم رو بالا کشیدم و با تعجب پرسیدم چی شده؟؟ چرا اینقدر شلوغش می کنید!!!
که نگاهم به سمت راست جاده و پشت ماشین افتاد.
اتوبوس پشت سری ما از پل مسیر جاده غلطید و به پهلوی راست روی زمین افتاد.
اینبار خودم با همه ی وجودم یه یا ابالفضل(ع) گفتم.
اتوبوس ما چند متری جلو رفت و راننده از ماشین پایین پرید و من هم پایین رفتم
هی می گفتم خدایا به ما رحم کن...
خدایا بچه هامون چیزیشون نشده باشه.
شیشه جلوی ماشین خورد شده بود و راننده از شیشه آمد بیرون و پشت سرش یکی یکی بچه ها بیرون آمدن.
در کمال ناباوری همه ی تخریبچی ها سالم بودند فقط یکی از بچه ها یک خورده گوشه ی پایش زخم شده بود که با یک چسب زخم مشکل حل شد.
وسایل بچه ها توی صندوق اتوبوس بود که به علت ترکیدن گالن های گازوئیل آلوده شده بود.
همه ی وسایل را از دو تا اتوبوس خالی کردیم
اتوبوس دوم که چپ کرده بود و اتوبوس اول هم که ما بودیم در اثر ضربه ای که به موتورش خورده بود از کار افتاده بود.
به خنده گفتم: بخشگی شانس... یه بار یه اتوبوس خوب برای ما اومد و این هم شد سرنوشت ما.‼️
راننده دو تا اتوبوس توی سر خودشون می زدند . چون هم اتوبوس ها صدمه دیده بود و هم اینکه نگران بودند اگر هوا تاریک بشه با نا امنی جاده ها چه کنند!! خطر هجوم ضدانقلاب یود....
از طریق بی سیم یکی از پایگاه های تامین جاده که در نزدیکی ما بود خبر تصادف را دادند و یک ساعتی طول کشید که ماشین آمد و قبل از غروب آفتاب به شهر نقده رسیدیم.
مقر بچه های تخریب لشگر داخل یک هنرستان بود و نماز جماعت مغرب و عشاء رو به جماعت خواندیم و بعد از نماز چون روزهای قبل از ماه محرم بود مجلس عزاداری برگزار شد.
شهید حسن مقدم آن شب حال خوبی داشت.
و بعد از خواندن من ، او مجلس را به دست گرفت.
یادم میاد آن شب توسل به حضرت مسلم (ع) داشتیم.
شهید مقدم توی ناله ها و گریه هاش می گفت: ارباب جان. حالا که میری کربلا یه خورده آهسته برو ما هم برسیم.
و شهید حسن مقدم نیمه شب دهمین روز شهریورماه ۱۳۶۵ میهمان اربابش شد
روحش شاد