اینجا وعدهگاهِ محرمهای ماست.
ما روزی هرسالمونو از این بیت میگیریم.
بیت مادر شهید سید علی میرجعفری !
حال و هوای این خونه با همه جای دنیا فرق میکنه.
خشتهای در و دیوار این بیت مستقیم از بهشت اومده!
گلهای قرمز قالی هاش از همهی گلها سرختره
و درختهای حیاطش از همهی درختهای دنیا سبز تر.
مادر این خونه، خلاصهی نابِ تموم مادرهای دنیاست، آغوش گرم و وسیعش تمام خوبیهای عالم رو مهمون وجود مهمونها میکنه..
حتی تصویر عصر عاشورای روی دیوارش، از همهی تصویرهایی که فرشچیان قلم زده، زندهتره. اشکهای ذوالجناح از دور برق میزنه و عطر خاکی چادر دخترها به همه نفس میده!
طعم چاییهاش آدم رو یاد خاطرههای پنهان و دور میندازه. شاید لحظهی سیراب شدن قبلِ خداحافظی از بهشت!
من و
مایی که سالهای ساله جَلدِ اینجاییم،
همهی رزق سالمون رو از این خونه و شهیدش میگیریم🤍🖤
شهیدِ این بهشت،
خیلی حواسش به همه هست.
امشب میخوام همهی همداستانهامو بنشونم سر سفرهش تا همروزی بشیم و توی غربت قیامت، پشتمون گرم باشه به حضورش.
شادی روح شهید سیدعلی میرجعفری
صلوات 🌱
@pichakeghalam
#دلدلزدنهایمحرمانه
_پنج
اتّبع ما اوحیَ اِلَیْک...
نمیدانم چه شد که روضهخوانها قصد کردند شب پنجم ما را یکراست ببرند وسط گودال!
حتما آن لحظه روضهخوان داشته توی خلوت برای خودش روضهی مفصلی از تشت و جگر میخوانده که به دلش افتاده!
به دلش افتاده شب پنجم ما را ببرد درست کنار سینهی اباعبدالله. بعد هم همانجا برای روضهخوان آیه آمده که «اتّبع ما اوحیَ اِلَیْک...» که ما بیچارهی امشب و صاحب امشب شویم!
میگویند حضرت عبداللهبن حسن(ع)، یک ساله بود وقتی پدرش به شهادت رسید. چهرهاش را نمیدانم اما، تاریخ میگوید غربت و مظلومیت پدر را یکتنه به دوش کشید روز عاشورا!
قلم من، به قد و قوارهی نوشتن از صاحب امروز نمیرسد. اسمش که میآید نمیدانم کلمهها را باید چطور پشت سر هم چید تا بشود از رشادت یک کودک ده ساله نوشت.
ولی قلبم تیر میکشد وقتی به خاطرهی مشترک پدر پسری فکر میکنم!
یک حسن(ع) و یک خانه و یک در و یک مادر پهلو شکسته...
یک عبدالله(ع) و یک صحرا و هزار شمشیر و یک عموی پهلو شکسته...
بگذریم!
#السلامعلیکیاعبداللهبنحسنعلیهالسلام
هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤
@pichakeghalam
#دلدلزدنهایمحرمانه
_شش
دست خودم نیست که شبِ ششم بیشتر دلتنگت میشوم، هست؟ اصلا اسمت که میآید محال است شانههای لرزان امام پیش چشمهام جان نگیرد!
از ولی اذن میگیرد. چیزی نمانده به آرزویش برسد. شهادت در رکاب امام!
حرامیها روبرویش معرکه گرفتهاند! قاسم، بی جوشن و زره قیامت میکند. لرزه میافتد به جان دشمن. آنقدر که خوی حیوانیشان پیشی میگیرد و خون و خاک و دشنه و سنگ در هم میپیچد.
جهان از حرکت میایستد! تنی تکه تکه میماند و جامی شیرینتر از عسل و آغوش امام.
راستی، اینجا کربلاست یا فرودگاه بغداد؟
#السلامعلیکیاقاسمبنالحسنعلیهالسلام
#مردِمیدان
#احلیمنالعسل
هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤
@pichakeghalam
پیچَکِقَلَمْ🍃
#دلدلزدنهایمحرمانه
_هفت
روضهی شب هفتم، برای ما زنها آشناترین روضه است. شفاف و پر تصویر.
آخر،
ما زنها، خوب میدانیم نوزاد شش ماهه چقدر قد و بالا دارد. میدانیم تازه گردن گرفته و توی بغل زود خسته میشود. باید چند دقیقه یکبار سرش را بگذارد روی شانه.
میدانیم سیستمگوارشش تازه تکمیل شده و از دلدردهاش خبری نیست. یعنی اگر شکمش سیر باشد راحت میخوابد.
میدانیم نوزادها توی شش ماهگی با دو سه قاشق چایخوری آب، سیراب میشوند. تازه اگر هوا گرم نباشد، با همان شیر مادر، هم سیر میشوند هم سیراب.
ما زنها خوب میدانیم بچهی شش ماهه، اگر چند ساعت بیوقفه گریه کند، آنقدر که از حال برود و هقهقش بشود ناله، لابد یکچیزیش هست!
میدانیم اینجور وقتها باید بچه را لحظه به لحظه بچسبانند به سینهی مادر تا آرام بگیرد!
اینجاست که اگر نوزاد قرار نگرفت، مادر به هر دری میزند. بچه را دست به دست میکند. زیر لب ذکر میخواند و با چشمهای پرآب و مضطرب منتظر آغوشی است که کودکش را آرام کند!
حالا توی همین گیر و دار اگر پدر بچه از راه برسد، انگار دنیا را دادهاند به مادر. پشتش گرم میشود و دلش قرار میگیرد؛ که حتما بچهام توی بغل باباش آرام میشود...
من میگویم، اصلا کار اصلی را رباب کرد!
با همان چشمهای پرآب، که زل نزد به بابای بچه!
با همان زبان، که نگفت پس علی کو؟!
با همان سینهی برهوت و دستهای خالی!
کار اصلی را خودِ خودِ رباب کرد که توی آن بزنگاه غریب،
هرچه عشق و ادب بود، ریخت به پای اربابِ ما و
نگذاشت جای تیر و نیزه، خجالت و شرم کارش را تمام کند!
ممنونیم بانو،
راستش، ما زنها اصلا عاشقی را خوب نمیدانیم.
آنقدر که تا آخر تاریخ باید پیشِ مرامِ زنانهی شما، لُنگ بیندازیم بانو جان...
#السلامعلىعبداللهبنالحسينالطفلالرضيع
هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤
@pichakeghalam
پیچَکِقَلَمْ🍃
#دلدلزدنهایمحرمانه
_هشت
من کربلا را از نزدیک ندیدهام.
من اصلا نمیدانم فاصلهی تل زینبیه تا گودال قتلگاه چقدر است.
نمیدانم خیمهها کجا بوده و میدان رزم کجا!
نه عطر بینالحرمین را بوییدهام، نه سرانگشتهام سردی سنگ مرمرهای حرم را چشیده!
توی خیال من کربلا همان دشت پهن کنار فرات است با خاکهای خونی و خاکستری.
من توی خیالم یک گوشه خیمهها را چیدهام و همیشه پشت یکیشان ساکت و مبهوت میایستم.
وسط روضهها از همان پشت خیمه، همهی حواسم به آن خانمیست که هی از این چادر میرود توی آنیکی و امور زن و بچهها را سر وسامان میدهد. با اینکه دستهاش نمیلرزد، قشنگ معلوم است چقدر دلش را آشوب گرفته!
راستش من حتی تویگوگل هم کربلا را سرچ نکردهام!
نمیدانم این خانم کجا علیاکبر را بغل کرده و بوییده و بوسیده و راهیاش کرده؟!
نمیدانم وقتی علی سوار عقاب شده و از همیشه شبیه تر به پیامبر،
بانو چطور قربانصدقهاش رفته و صداش نلرزیده و لبهاش خندیده!
نمیدانم وقتی دستش را بالای چشم سایبان کرده تا زیر ظلّ آفتاب از علی خبر بگیرد، دقیقا چی توانسته ببیند؟!
این یکی را خیال هم نمیتوانم بکنم!
نمیدانم اول چشمش به پارههای تن علی افتاده یا اسبی که خون جلو چشمهاش را گرفته یا زبانم لال غش کردن برادر؟!
نمیدانم وقتی همه چیز را دیده چطور آنهمه بیچارگی را گذاشته و عبا به بغل به داد حسین رسیده؟!
هربار وقتی روضه به اینجا میرسد و جوانان بنیهاشم میروند برای جمع کردن گلبرگهای علی،
خیالم را خاموش میکنم که نفهمم چطوری آسمان به زمین نیامد و زمین از هم نپاشید از ارباً اربا شدن عزیز دل حسین!
اصلا
دلم میخواهد بروم کربلا و بقیهی ماجرا را از پشت شبکههای طلایی ضریح تماشا کنم...با قلب تکه پاره...از نزدیکِ نزدیک!
#السَّلامُعَلَيكَياأوَّلَقَتيلمِننَسلِخَيرِسَليل
#امانازدلزینب
هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤
@pichakeghalam
Mahmoud Karimi @RozMusic.comMahmoud Karimi - Muharram 1402 Shab 8 - 4.mp3
زمان:
حجم:
18.11M
عبا بیارین گلبرگ بردارین
اینجا توی میدون گلریزونه😭😭😭