eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
195 دنبال‌کننده
272 عکس
36 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از چند دقیقه سکوت سخنرانی شروع شد:« دیگه سخته من حرف بزنم!» چقدر پرت بودم از ماجرا. خب معلوم بود که این تصویر، عکس کی می‌تواند باشد. دور و برم را نگاه کردم. اکثر حضار ساکت بودند و چند نفری هم پچ پچ می‌کردند. ‌ صدای بلند نفسش پیچید توی سالن:«خب بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم.با درود به روان پاک بنیان‌گذار انقلاب....» یاد مهمان‌دارهای هواپیما افتادم. توی دلم پقی زدم زیر خنده. سرم را انداختم پایین که کش‌آمدن لب‌هام به چشم بقیه نیاید. برگه‌ی امضاها را از کیفم درآوردم. خدا خدا می‌کردم بعد سخنرانی از در عقب سالن برود بیرون تا بتوانم این امانتی را به خودش یا یکی از همراه‌هاش برسانم. داشتم فکر می‌کردم دست دخترش هم بدهم عالی می‌شود که گفت:« خب اجازه بدید من حرف نزنم چون خیلی سخته!» همین را گفت و رفت! هیچ کس روی سن نبود. انگار که خطایی از من سرزده باشد از مهمان‌ها خجالت کشیدم. چشم‌هام گرد شد. یک آن حس کردم دارم سقوط می‌کنم. اگر دست خودم بود همان‌جا شروع می‌کردم به شعار دادن. بعضی‌ها داشتند دست می‌زدند. نمی‌فهمیدم دقیقا چه چیزی را دارند تشویق می‌کنند. مگر رفتن بی‌موقع هم تشویق دارد؟! دختر جوان چانه‌اش لرزید. وقتی دید خیره نگاهش می‌کنم سرش را برگرداند طرفم. چشم‌هاش خشکِ خشک بود! دندان‌هام را روی هم فشار دادم. برگه را چپاندم تهِ کیف. جلوی لباسم خیس شده بود. دلم پر کشید برای بچه‌ها. گوشی را آوردم بیرون. برنامه‌ی اسنپ را باز کردم و با عجله یک پراید نقره‌ای گرفتم طرف خانه! 🖌مهدیه صالحی !!!! @pichakeghalam