#عاقبتبهخیری
_یک
اردیبهشت همهی زورش را میزد تا خورشید بریزد کف خیابان. بعد از چهار ساعت رانندگی در مسیر تهران و هشت ساعت انتظار پشت در اتاق پزشک، دیگر رمقی برایم نمانده بود.
این وسط، فقط و فقط وعدهی یک دیدار نابِ دوستانه میتوانست جلوی افتادنم را بگیرد!
همسر جان ماشین را پارک کرد و صندلی را خواباند. یک ساعت زمان خوبی بود برای گپ زدن ما و استراحت همسر.
پیاده شدم. زنگ آپارتمان را زدم و رفتم بالا.
در آغوشش که گرفتم فهمیدم بعد از سالها دوری، یک ساعت، اصلا برای گپ و گفت و خنده و گریه کافی نیست!
باید زودتر برمیگشتیم که به تاریکی جاده نخوریم. رفیق جان، سینی سیاه را گرفت دستش و توشهی راهمان را چید توش!
به خانه که رسیدیم سینیِ مربعِ سیاه را گذاشتم جلوی چشم.
نگاهم که میافتاد بهش، از توی سیاهی سُر میخوردم به آن روز و ساعت. به آن همه سکوت و نگاه و کلمه که بینمان رد و بدل شده بود.
ده روز بعد، کاپهای حلوا را که میچیدم توش حس کردم برایم عزیزتر شده. حس کردم هویت دارد و آمدنش توی خانه و خاطرهام اصلا نمیتواند بیعلت باشد!
یک سینی بیست سانتیِ سیاه، بعد از ده روز که دم به دم برای من خاطره زنده کرده بود، حالا میرفت توی خیابان تا شیرینیِ یاد #شهید_جمهور را توی دل مردم شهر بنشاند.
سینیِ سیاهِ من، دیگر یک ظرف معمولیِ آشپزخانه نیست!
همین چند وقت پیش محبتِ #شهیدسیدحسننصرالله را هم چکانده تو دل بچههای مدرسه!
از آن روز باورم شد که حتی ظرفها هم میتوانند عاقبت به خیر شوند!
#سینیِخاطرهسازِخانهیما
@pichakeghalam