eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
195 دنبال‌کننده
272 عکس
36 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
ما جزو اولین نفرها بودیم که وارد صحن مصلا شدیم. اولین‌هایی که نمی‌خواستیم بریم صف اول! دلیلش؟ می‌خواستیم بریم روی پله‌ها که اون ماه‌پاره‌ی بهشتی رو ببینیم وقتی پشت تریبون دست به اسلحه وایمیسه و خطبه می‌خونه و دل می‌بره! همین!😉 خادم‌های مهربون ستاد نماز جمعه اجازه نمی‌دادن ولی! پای دوازده امام و صد و بیست و چهار هزار پیامبر و حق‌الناس و بهشت و جهنم‌و کشیدن وسط. چیزی نمونده بود اسم عباس آقای موزون رو هم بیارن! والا🙄 این شد که ما مثل بی‌سر و سامون‌های بی‌قرار، یک ساعت چرخیدیم و چرخیدیم و بالاخره یک‌جایی که حق‌الناس نباشه، لب پله، روی یک تیکه موکت سبز خاکی فرود اومدیم! @pichakeghalam
سرما از زیر پوست تا مغز استخون رسیده بود. مصلا داشت شلوغ می‌شد. نسیم خنک می‌زد و یک آن حس کردم انگار بوی دریا پیچید توی قلب تهران. زن‌های پشت سرم، لهجه‌ی جنوبی داشتند. @pichakeghalam
برنامه شروع شد. رگه‌های آفتاب می‌خورد به موجِ قرآن و مدح و دعا. از ته دل همه یک چیزی داشت بالا می‌اومد. دونه‌هایی که مدتی ته‌نشین شده بود و حالا انگار داشت خاطره‌سازی می‌کرد و غمباد می‌گرفت. هوا هنوز سرد بود. ابرها اومده بودن پایین و آدم رو ناخوداگاه یادِ طلوع صبح جنگل‌های ورزقان می‌نداختن! جای آقای رئیسی، بدجور خالی بود... @pichakeghalam
خانوم جوونی بچه به بغل دنبال ناجی می‌گشت. کسی که فقط چنددقیقه بغل باز کنه برای مهوای یک ساله‌ش تا بتونه تجدید وضو کنه. تنِ سبکِ مهوا گرم بود و امن! بغلش که کردم مردمک‌های درشت مشکی‌ش رو اون‌قدر روی چشم‌هام نگه داشت که همه‌ی تب و تابم آروم گرفت. موهای نرم و خلوتش هنوز بوی بهشت می‌داد. چند دقیقه وضو کافی بود تا بند نامرئی مهر، من و مهوا رو تا همیشه متصل کنه به هم... @pichakeghalam
سربند طلایی بچه‌های آرمانی و پرچم‌هاشون، رنگ و بوی حزب‌الله رو توی مصلا پخش می‌کرد! یک‌جور پیوند ناگزیر و درهم تنیده بین انقلاب اسلامی و حزب‌الله روی قلب‌های متلاطم حک می‌شد💛💚 @pichakeghalam
زینب گفت:« توی دلم انگار قند داره آب می‌شه!» دل من اما شور می‌زد. یکی در میون روی پنجه‌‌ی پا وایساده بودیم و گردن می‌کشیدیم. همسایه‌ی اصفهانی مثل دفعه‌ی اولِ من خیال می‌کرد، از اون فاصله می‌تونه به جز اون قد و بالای بهشتی و عبای قهوه‌ای، صورت ماهش رو با همه‌ی جزییات ببینه! من اما به دیدن همون یک نقطه‌ی نورانی راضی شده بودم. داشتیم این‌پا و اون‌پا می‌شدیم که صدای بلندگوها اوج گرفت:« عید فطر است و لحظه‌ی دیدار...» قیامت شد... @pichakeghalam
من وقت‌هایی که می‌رم حرم امام رضا، قبل از نماز و زیارت اول می‌شینم روی یکی از قالی‌ها و خوب به در و دیوار نگاه می‌کنم. به سقف و آینه‌کاری‌ها، به درز منظم کاشی‌ها، به چراغ‌ها و آدم‌ها، به تابِ گل‌های قرمز قالی‌ها حتی. نگاه می‌کنم و بلند بلند قربون صدقه‌ی امام و مرامش می‌رم. من تو اون لحظه‌ها نه چیزی می‌خوام نه حتی گریه می‌کنم من اون لحظه‌ها فقط دلم می‌خواد از شورِ اون همه عشق بمیرم! آقا که وارد شد، عطر امام پیچید. شعار؟ نه! گریه؟ نه! فقط کوبیدن‌های ممتد کف دست به سینه برای این‌که قلب از جا نزنه بیرون! کوبیدن و بلند بلند قربون صدقه رفتن...همین! دلم برای همسایه‌ی تهرانیِ تنگ شد. می‌گفت:« آخیش، بالاخره یکی رو دیدم که مثل خودم با صدای بلند قربون آقا بره و دیوونه باشه! » دیوونه‌ی لحظه‌ی باشکوهِ حضورش بودم... @pichakeghalam
قنوت بسته بود آقا. پشت سر ولدِ خَلَفِ پیامبر، داشتیم خدا رو قسم می‌دادیم که هرکاری با محمد و آل محمد کرد، ما رو هم شریک کنه باهاشون. عزیزترین دعای عالَم بود. دعایی که همون لحظه داشت اجابت می‌شد. ما توی خودِ خودِ «خَیْر» غرق بودیم و انگار از «سوء» فرسخ‌ها فاصله داشتیم! @pichakeghalam
صدای خطبه‌ها ضعیف بود. خیلی خیلی ضعیف! کلافه و غمگین فقط به حرکت لب‌هاش از توی مانیتور زل زده بودیم. مهم‌ترین کلمه‌ها داشت از دهان رهبر مسلمین جهان بیرون میومد و ما هیچ صدایی نمی‌شنیدیم! نباید بدبین می‌بودم! انشاالله که این همه بی‌تدبیری، اتفاقیه! این اولین امتحان بعد از نماز بود... 🙄 @pichakeghalam
به آرزوم رسیده بودم وقتی داشتیم از مصلا می‌زدیم بیرون. مشتم از عطر دیدارش پر بود و قلبم سرشار از شور. اون‌قدر که سبک و وسیع و آروم با قدم‌های بلند از دربِ شماره‌ی ۱۴ تا انتهای کوچه‌ی هشتم پرواز کردم... @pichakeghalam
دوستت دارم تو به زندگی می‌مانی به نوشیدن جرعه‌ای آب در میانِ دو رؤیا به شکاف لب‌ها به وقت خندیدنِ سرِصبح به بوییدنِ عطر نامه پیش از گشودنش به بوسیدن روی ماه از پشت پرده‌ها به سلامِ هر سپیده دم و به انتظار! و من تو را دوست می‌دارم! چرا که من دوست دارم زندگی را و آب را و رؤیا را و خندیدنِ سر صبح‌ را و بوییدن عطر نامه را و ماه را و سلامِ سپیده را و...انتظار را! @pichakeghalam