جونم براتون بگه که
سرمای چهار صبح تا همین الان که آفتاب پهن شده کف مصلی، تو استخونها و سرانگشتهامه هنوز.
واسه همین الان نمیتونم براتون روایت کنم اینجا رو.
انشاالله در اولین فرصت مینویسم از شکوه محزون امسالِ مصلای تهران
#فطرانه_وصل
رسیدیم تهران.
هوای نیمهشبِ میدان نیلوفر خنک بود. از کوچهی هشتم پیاده راه افتادیم طرف مصلا. امام رضا جانم از همون لحظهی ورود، داشت نگاهمون میکرد. قرارمون مثل همیشه انتهای کوچهی هشتم بود!
روبروی مسجدالرضا...
#منآدمِنشانههاوتلنگرهایگاهوبیگاهم
#عیدفطر_فروردین۱۴۰۴
@pichakeghalam
#فطرانه_وصل
دربِ شمارهی ۱۴ بابالورود ما، از راه رسیدههای تشنه بود. مسیر رسیدن به گیتها رو چشم بسته رفتیم. انگار که ۱۴ عدد رمز باشه برای رسیدن!
#منآدمِنشانههاوتلنگرهایگاهوبیگاهم
#عیدفطر_فروردین۱۴۰۴
@pichakeghalam
#فطرانه_وصل
ما جزو اولین نفرها بودیم که وارد صحن مصلا شدیم. اولینهایی که نمیخواستیم بریم صف اول!
دلیلش؟
میخواستیم بریم روی پلهها که اون ماهپارهی بهشتی رو ببینیم وقتی پشت تریبون دست به اسلحه وایمیسه و خطبه میخونه و دل میبره! همین!😉
خادمهای مهربون ستاد نماز جمعه اجازه نمیدادن ولی!
پای دوازده امام و صد و بیست و چهار هزار پیامبر و حقالناس و بهشت و جهنمو کشیدن وسط. چیزی نمونده بود اسم عباس آقای موزون رو هم بیارن! والا🙄
این شد که ما مثل بیسر و سامونهای بیقرار، یک ساعت چرخیدیم و چرخیدیم و بالاخره یکجایی که حقالناس نباشه، لب پله، روی یک تیکه موکت سبز خاکی فرود اومدیم!
#اولینهایهمیشهمظلوم
#بهماجابدید
#روبرویحضرتعشق
#عیدفطر_فروردین۱۴۰۴
@pichakeghalam
#فطرانه_وصل
سرما از زیر پوست تا مغز استخون رسیده بود. مصلا داشت شلوغ میشد. نسیم خنک میزد و یک آن حس کردم انگار بوی دریا پیچید توی قلب تهران. زنهای پشت سرم، لهجهی جنوبی داشتند.
#پروانههای_دورِ_شمع
#عیدفطر_فروردین۱۴۰۴
@pichakeghalam
#فطرانه_وصل
برنامه شروع شد. رگههای آفتاب میخورد به موجِ قرآن و مدح و دعا. از ته دل همه یک چیزی داشت بالا میاومد. دونههایی که مدتی تهنشین شده بود و حالا انگار داشت خاطرهسازی میکرد و غمباد میگرفت. هوا هنوز سرد بود. ابرها اومده بودن پایین و آدم رو ناخوداگاه یادِ طلوع صبح جنگلهای ورزقان مینداختن!
جای آقای رئیسی، بدجور خالی بود...
#شهید_رئیسیعزیزم
#پرواز_اردیبهشت_و_فروردینِ_دلتنگ
#عیدفطر_فروردین۱۴۰۴
@pichakeghalam
#فطرانه_وصل
خانوم جوونی بچه به بغل دنبال ناجی میگشت.
کسی که فقط چنددقیقه بغل باز کنه برای مهوای یک سالهش تا بتونه تجدید وضو کنه.
تنِ سبکِ مهوا گرم بود و امن!
بغلش که کردم مردمکهای درشت مشکیش رو اونقدر روی چشمهام نگه داشت که همهی تب و تابم آروم گرفت. موهای نرم و خلوتش هنوز بوی بهشت میداد.
چند دقیقه وضو کافی بود تا بند نامرئی مهر،
من و مهوا رو تا همیشه متصل کنه به هم...
#عیدفطر_فروردین۱۴۰۴
@pichakeghalam
#فطرانه_وصل
سربند طلایی بچههای آرمانی و پرچمهاشون،
رنگ و بوی حزبالله رو توی مصلا پخش میکرد!
یکجور پیوند ناگزیر و درهم تنیده بین انقلاب اسلامی و حزبالله روی قلبهای متلاطم حک میشد💛💚
#عیدفطر_فروردین۱۴۰۴
@pichakeghalam
پیچَکِقَلَمْ🍃
#فطرانه_وصل برنامه شروع شد. رگههای آفتاب میخورد به موجِ قرآن و مدح و دعا. از ته دل همه یک چیزی د
#فطرانه_وصل
ابرها اومده بودن پایین...
لب به لب منارهها
دست تو دست شاخههای بلند!
#عیدفطر_فروردین۱۴۰۴
@pichakeghalam
#فطرانه_وصل
زینب گفت:« توی دلم انگار قند داره آب میشه!»
دل من اما شور میزد. یکی در میون روی پنجهی پا وایساده بودیم و گردن میکشیدیم.
همسایهی اصفهانی مثل دفعهی اولِ من خیال میکرد، از اون فاصله میتونه به جز اون قد و بالای بهشتی و عبای قهوهای، صورت ماهش رو با همهی جزییات ببینه!
من اما به دیدن همون یک نقطهی نورانی راضی شده بودم.
داشتیم اینپا و اونپا میشدیم که صدای بلندگوها اوج گرفت:« عید فطر است و لحظهی دیدار...»
قیامت شد...
#وصال_و_دیگر_هیچ
#عیدفطر_فروردین۱۴۰۴
@pichakeghalam
#فطرانه_وصل
من وقتهایی که میرم حرم امام رضا، قبل از نماز و زیارت اول میشینم روی یکی از قالیها و خوب به در و دیوار نگاه میکنم. به سقف و آینهکاریها،
به درز منظم کاشیها، به چراغها و آدمها،
به تابِ گلهای قرمز قالیها حتی.
نگاه میکنم و بلند بلند قربون صدقهی امام و مرامش میرم.
من تو اون لحظهها نه چیزی میخوام
نه حتی گریه میکنم
من اون لحظهها فقط دلم میخواد از شورِ اون همه عشق بمیرم!
آقا که وارد شد، عطر امام پیچید.
شعار؟ نه!
گریه؟ نه!
فقط کوبیدنهای ممتد کف دست به سینه برای اینکه قلب از جا نزنه بیرون!
کوبیدن و بلند بلند قربون صدقه رفتن...همین!
دلم برای همسایهی تهرانیِ #جمعهی_نصر تنگ شد. میگفت:« آخیش، بالاخره یکی رو دیدم که مثل خودم با صدای بلند قربون آقا بره و دیوونه باشه! »
دیوونهی لحظهی باشکوهِ حضورش بودم...
#عیدفطر_فروردین۱۴۰۴
@pichakeghalam