📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـیـد ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_بیسـت_و_ششـم
💠آزار مؤمــن
در دوران جوانــی درپایـگاه بسیـج شهرستـان فعالیـت داشتم. روزها وشب ها با دوستانمان باهم بودیم. شب های جمعـه همگی در پایگاه بسیـج دور هم جمـع بودیم وبعد ازجلسه قـرآن،فعالیت نظامـی وگشـت وبازرسـی و...داشتیم. درپشت محل پایگاه بسیـج، قبرستان شهرستان ماقـرارداشت. ماهم بعضـی وقت ها، دوستان خودمـان را اذیت می کردیم! البتـه تاوان تمام این اذیت ها را درآنجا دادم. برخی شبهـای جمعـه تا صبـح در پایگاه حضـور داشتیم. یک شب زمستانی، برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقـا گفت:کی جرأت داره الان بـره تا تـه قبرستـون وبرگـرده؟ گفتـم: این که کاری نـداره. من الان می رم. او هـم به من گفـت: باید یک لبـاس سفیدبپوشی! من سر تا پا سفیدپـوش شـدم وحرکـت کردم. خس خس صـدای پای من روے بـرف،ازدورشنیـده می شد. من به سمت انتـهای قبرستـان رفتم! اواخر قبرستان که رسیدم، صـوت قـرآن شخصی را از دور شنیدم! یـک پیـرمـرد روحانـی که از سـادات بود، شـب های جمعـه تاسحر، در انتهای قبرستان ودرداخل یک قبرمشغول تهجـدو قرائـت قـرآن می شد.فهمیدم که رفقـا می خواستند بااین کار ،با سیـد شوخی کنند. می خواستـم برگردم اما باخـودم گفتم: اگه الان برگردم، رفقـا من رو متهـم به ترسیدن می کنند. برای همین تا انتهای قبرستـان رفتـم. هرچه صـدای پای من نزدیکتـر می شد،صدای قرائـت قـرآن هم بلندتـر می شد! از لحـن او فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
بفرمایید زندگی👇
@FOTROSEMALAK🌹
انتشار مطالب کانال #فطرس صدقه جاریه است.
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـیـد ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_بیست_و_هفتم
تا اینکه به بالای قبـری رسیدم که اودر داخل آن مشغول عبـادت بود.یکباره تا مرا دید فریـادی زد وحسابی ترسید.من هم که ترسیده بودم پا به فرارگذاشتم. پیرمردسیـد، رد پای مرا در داخل برف گرفت ودنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد،حسابی عصبانی بود. من هم ابتدا کتمان کردم،اما بعد،ازاومعذرت خواهی کردم.اوهم با ناراحتی بیرون رفت.حالا چندین سال بعد از این ماجرا،درنامه عملم حکایت آن شب را دیدم.نمی دانیدچه حالی بود،وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عملم می دیدم، خصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم،ازدرون عذاب می کشیدم.از طرفی در این مواقـع،بادسوزان از سمت چپ وزیدن می گرفت، طوری که نیمی از بدنم ازحـرارت آن داغ می شد!وقتی چنین اعمالی رامشاهده می کردم،به گونه ای آتش را درنزدیکی خودم می دیدم که چشمانم دیگرتحمل نداشت. همان موقع دیدم که آن پیرمرد سید، که چندسال قبل مرحوم شده بود،ازراه آمد وکنارجوان پشت میـز قرارگرفت.سید به آن جوان گفت:من ازاین مرد نمی گذرم. او مرا اذیت کرد. اومراترساند.من هم روبه جـوان کردم وگفتم:به خدا من نمی دونستم که سیددرداخل قبـر داره عبادت می کنه. جوان روبه من گفت:اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که ایشون داره قـرآن می خونه.چراهمون موقع برنگشتی؟ دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.خلاصه پس از التماس های من،ثـواب دوسال عبـادت های مرا برداشتند ودرنامـه عمل سیـدقراردادند تا ازمن راضی شود. دوسال نمازی که بیشتربه جماعت بود.دوسال عبادت رادادم به خاطراذیت وآزار یک مؤمن!
بفرمایید زندگی👇
@FOTROSEMALAK🌹
انتشار مطال
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🔘 #قسمت_بیست_و_هشتم
اینجا بود که یـاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم که فرمودند: حرمت مومن حتی از کعبـه بالاتـر است. در لابه لای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین بر خوردم. شخصی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی میکردیم و همدیگر را سر کار
میگذاشتیم. یکبار در یک جمـع رسمی با او شوخی کردم و خیلی بداو را ضایع کردم. خودم هم فهمیدم کار بدی کردم، برای همین سریع از او عذرخواهی کردم. او هم چیزی نگفت. گذشت تا روز آخر که می خواستـم برای عمل جراحـی به بیمارستان بروم. دوباره به همان دوست دوران جوانی زنگ زدم و گفتم:فلانی، من خیلی به تو بد کردم .یکبار جلوی جمع، تو روضایع کردم. خواهش می کنم من را حلال کن. من ممکنه از این بیمارستان برنگردم. بعد در مورد عمل جراحی گفتم و دوباره بهـش التماس کردم تا اینکه گفت:ان شاءالله که سالم و خوب برمی گردی. آن روز در نامه عملم، همان ماجرا رادیدم. جوان پشت میز گفت: این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد.اگررضایـت اورا نمیگرفتی باید تمام اعمـال خوب خودت را میدادی تا رضایتش را کسب کنی، مگه شوخیه، آبروی یک مؤمن رو بردی. بعداشاره به مطلبی از رسول گرامـی اسلام(ص) نمود که فرمودند: روزی آن حضـرت به کعبه نگاه کردند و فرمودند:"ای کعبه! خوشا به حال تو، خداونـد چقدر تو را بزرگ و حرمتت را گرامـی داشته! و به خدا قسم حرمـت مؤمـن از تو بیشتر اسـت، زیرا خداونـد تنها یک چیز را از تو حرام کرده، ولی از مؤمـن سه چیز را حـرام کرده: مـال، جـان و آبـرو، تا کسی به اوگمـان بد نبـرد"
بفرمایید زندگی👇
@FOTROSEMALAK🌹
پیش نیاز های ازدواج💘
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ 🔘 #قسمت_بیست_و_هشتم اینجا بود که یـاد حدیث امام صادق علیه السلام اف
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_بیست_و_نهم
💠حسینیـه
می خواستم بنشینم و همان جا زار زار گریه کنم. برای یک شوخی بی مورد دو سال عبـادت هایم را دادم. برای یـک غیبـت بیمورد، بهتریـن اعمال من محو میشد.چقدر حساب خـدا دقیق است. چقدر کارهای ناشایست را به حسـاب شوخـی انجام دادیـم و حالا باید افسوس بخوریم. دراین زمـان، جـوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که چهـار سال منتظر شماست. ایـن شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخـی برود، اما معطل شماسـت. با تعجب گفتم: از کی حرف می زنی؟ یکی از پیرمردهای اُمنای مسجدمان را دیدم که در مقابلـم و در کنار همان جـوان ایستاده.خیلی ابراز ارادت کرد و گفت: کجایی؟ چند ساله منتظر تو هستم. بعد از کمی صحبت، این پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجـد و بسیـج، مشغول فعالیت فرهنگی بودید، تهمتی را در جمع به شما زدم. برای همین آمدهام که حلالم کنید.آن صحنه برایم یادآوری شد. من مشغـول فعالیـت در
مسجـد بودم. کارهای فرهنگی بسیج و... این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بود. بعد پشت سر من حرفی زد که واقعیت نداشت. او به من تهمت زد. البته حرف خاصی هم نبود.او فقط نیت ما را از این کارها زیر سؤال برد.عجیب تر اینکه، زمانی این تهمت را به من زد که من ابتدای حضورم در بسیـج بود و نوجوان بودم !! آدم خوبی بود. اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. و به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشون آدم خوبی بوده، من همینطوری از ایشون نمی گذرم. هرچی میتونی ازش بگیر. نامه اعمـال من خالیه.
بفرمایید زندگی👇
@FOTROSEMALAK🌹
انتشار مطالب کانال #فطرس صدقه جاریه است.
پیش نیاز های ازدواج💘
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ 🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی 🔘 #قسمت_بیست_و_نهم 💠حسینیـه
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی
تازه معناے آیـه ۳۷ سـوره عبس را فهمیدم" هر کسی(در روز جـزا براے خودش) گرفتارے دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگرے باشد." جوان هم رو به من کرد و گفت: این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادے برایش میآید. او یک حسینیه را در شهرستان شما، خالصانه بـراے رضاے خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده میکنند. اگر بخواهـی ثواب کل حسینیه اش را از او می گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تا او را ببخشی. با خودم گفتـم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟! خیلی خوبه. بنـده خدا این پیرمرد، خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چارهاے نداشت.ثواب ساخت یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخـی.براے تهمـت به یک نوجوان، یـک حسینیه را که بااخلاص وقف کرده بود، داد و رفت! اما تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمـت به یـک نوجوان، یـک چنین خیراتی را از دست می دهد، پس ماکه هر روز و شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن وحرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت؟! ما که به راحتـی پشت سر مسئولین و دوستان و آشنایان خودمـان هرچه می خواهیم میگوییم... باز جوان پشت میزبه عظمت آبروے مؤمن اشاره کرد و آیه ۱۹ سوره نور را خواند:" کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مردم با ایمـان رواج یابد، براے آنان در دنیا و آخـرت عذاب دردناکی است."امام صادق علیه السلام در تفسیر آیـه می فرماید: هر کس آنچه را درباره ی مؤمنـی ببینـدیابشنـود ،براے دیگران بازگو کند، از مصادیق این آیه است.
بفرمایید زندگی👇
@FOTROSEMALAK🌹
انتشار مطالب کانال #فطرس صدقه جاریه است.
پیش نیاز های ازدواج💘
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ 🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی 🔘 #قسمـت_سـی تازه معناے آیـه
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی_و_یـک
💠#بیت_المـال
از ابتداے جوانـی و از زمانی کہ خودم را شناختم، به حق النـاس و #بیت_المـال بسیار اهمیت می دادم. پدرم خیلی به من توصیه میکرد کہ مراقب #بیت_المـال باش. مبادا خودت را گرفتار کنی .از طرفی من پاے منبر ها و مسجد بزرگ شدم و مرتب این مطالب را میشنیدم. لذا وقتـی در سپاه مشغول به کار شدم، سعی میکردم در ساعاتی کہ در محل کار حضـور دارم، به کار شخصی مشغول نشوم. اگر در طی روز کار شخصی داشتم و یا تماس تلفنی شخصی داشتم، به همان میـزان و کمی بیشتر، اضافه کارے بدون حقوق انجام میدادم کہ مشکلی ایجاد نشود. با خودم می گفتم:حقـوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است. از طرفی در محل کار نیز تلاش میکردم کہ کارهای مراجعین را به دقت و با رضایـت انجام دهم. ایـن موارد را در نامـه عملم می دیدم .جوان پشت میز به من گفـت: خدا را شکر کن #بیت_المـال برگردن ندارے و گرنه باید رضایـت تمام مردم ایـران را کسـب میکردے! اتفاقاً در همان جا کسانی را میدیدم کہ شدیـداً گرفتـار هستند. گرفتـار رضایت تمام مـردم ، گرفتـار #بیت_المـال. این را هم بار دیگر اشاره کنم کہ بُعد زمان و مکـان در آنجا وجود نداشت. یعنـی به راحتی می توانستم کسانی را کہ قبل از من فـوت کردهاند ببینم، یا کسانی را کہ بعـد از من قرار بود بیایند. یا اگر کسی را میدیدم، لازم به صحبت نبود، به راحتی می فهمیدم کہ چه مشکلی دارد. یکباره و در یک لحظه می شد تمـام این موارد را فهمیـد.
بفرمایید زندگی👇
@FOTROSEMALAK🌹
انتشار مطالب کانال #فطرس صدقه جاریه است.
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمت_سی_و_دوم
من چقدرافرادی را دیدم کہ با اختلاس و دزدے از #بیت_المـال بہ آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مـردم ایـن کشور، حتی آن ها کہ بعدها بہ دنیا می آیند، حلالیت می طلبیدند! اما در یکی از صفحات این کتاب قطـور، یک مطلبی براے من نوشته بود کہ خیلی وحشـت کردم! یادم افتاد کہ یکی از سربازان، در زمان پایان خدمت ،چند جلد کتاب بہ واحد من آورد و گذاشت روے طاقچه و گفت: این ها باشـه اینجا تا بقیـه و سربازهایی کہ بعداً می یان،در ساعات بیکاری استفاده کنند.کتابهای خوبی بود. یک سال روے طاقچـه بـود و سربازهایی کہ شیفت شب بودند، یا ساعات بیکارے داشتند استفـاده میکردند. بعد از مدتی، من از آن واحد بہ مکان دیگری منتقل شدم. همراه با وسایل شخصی کہ می بردم، کتابها را هم بردم. یک ماه از حضور مـن در آن واحد گذشت، احساس کردم کہ این کتابها استفاده نمی شود. شرایط مکـان جدید با واحـد قبلی فرق داشت و سربازها و پرسنل، کمتر اوقات بیکارے داشتند. لذا کتابها را بہ همان مکـان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشه بهتر استفاده می شه. جوان پشت میز اشاره ای بہ این ماجرا ے کتاب ها کرد و گفت: این کتاب ها جزو #بیت_المـال و براے آن مکـان بود، شما بـدون اجـازه، آن ها را بہ مکان دیگرے بردے، اگر آن ها را نگه مـی داشتی و به مکـان اول نمی آوردے، باید از تمام پرسنل و سربازانی کہ در آینـده هم بہ واحـد شما می آمدند، حلالیـت میطلبیدی! واقعاً ترسیـدم. با خـودم گفتـم: من تـازه نیّـت خیـر داشتم .
بفرمایید زندگی👇
@FOTROSEMALAK🌹
پیش نیاز های ازدواج💘
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ 🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی 🔘 #قسمت_سی_و_دوم من چقدرافر
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی_وسـوم
مـن از کتابها استفاده شخصی نکردم. بہ منزل نبرده بـودم ، بلکه بہ واحد دیگرے بردم کـہ بیشتر استفـاده شود ،خـدا بہ داد کسانـی برسد کہ #بیت_المـال را ملـک شخصـی خـود کردهاند!!! در همان زمان، یکی از دوستان همکارم را دیدم. ایشان از بچههاے با اخلاص و مؤمـن درمجموعه دوستان ما بود. او مبلغ قابـل توجهـی را از فرمانده خودش بہ عنوان تنخواه گرفته بـود تا برخـی از اقـلام را براے واحد
خودشان خریداری کند. اما این مبلغ رابہ جاے قرار دادن در کُمد اداره، در جیب خودش گذاشت! او روز بعـد، در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت. حالا وقتی مرا در آن وادے دید،بہ سراغـم آمد و گفت: خانواده فکر کردند ڪہ این پول براے من است و آن را هزینه کردهاند. تو رو خدا برو و بہ آن ها بگو این پول را بہ مسئول مربوطه برسانند. مـن اینجا گرفتارم. تو رو خدا براے من کارے بکن. تازه فهمیدم کہ چرا برخی بزرگـان اینقدر در مـورد #بیت_المـال حساس هستند. راسـت میگویند کہ مرگ خبر نمی کند.[من بعدها پیغام این بنده خدا رابہ خانواده اش رساندم. ولی نتوانستم بگویم ڪہ چطور اورا دیدم] در سیـره پیامبر گرامی اسلام نقل است: روز حـرکت از سرزمین خیبر، ناگهان بہ یکی از یاران پیامبر تیـری اصابـت کردو همان دم شهیـد شد. یارانش همگی گفتند: بهشـت بـراو گوارا باد. خبر بہ پیامبرص رسید. ایشان فرمودند: من با شما هم عقیده نیستم، زیـرا عبایـی کہ برتـن او بود از #بیت_المـال بود و اوبی اجازه برده و روز قیامـت بہ صورت آتش او را احاطه خواهد کرد. در این لحظه یکی از یاران پیامبـر گفت: من دو بنـد کفـش بـدون اجـازه برداشته ام. حضرت فرمود: آن را برگردان و گرنـه روز قیامت بہ صورت آتش در پاے تـو قرار می گیرد.
بفرمایید زندگی👇
@FOTROSEMALAK🌹
انتشار مطالب کانال #فطرس صدقه جاریه است.
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی_و_چهـارم
💠 #صدقـه
در میان روزهایی کہ بررسی اعمال آن ها انجام شد، یکی از روزها براے من خاطره ساز شد. چـون در آن وضعیت، ما بہ باطن اعمـال آگاه میشدیـم .یعنی ماهیت اتفاقـات وعلـت برخی وقایـع رامـی فهمیدیم. چیزے کہ امروزه به شانس بیان میشود، اصلاً آنجا مورد تأیید نبود، بلکه تمام اتفاقات زندگی بہ واسطہ برخی علتها رخ میداد. روزے در دوران جوانـی با اعضاے سپاه بہ اردوے آموزشی رفتیم. کلاس هاے روزانه تمام شد و برنامه اردو بہ شب رسیـدنمیدانید کہ چقدر بچہ های هم دوره را اذیت کردم. بیشترنیـروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند، من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن، آن ها را از خواب بیدار می کردیم! براے همین یک چادر کوچـک، بہ من و رفیقم دادند و ما را از بقیـه جدا کردند. شب دوم اردو بود کہ باز هم بقیـه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان کہ بخوابیم. البته بگذریم از اینکه هر چہ ثـواب اعمال خیر داشتم، بہ خاطر این کارها از دست دادم! وقتی در اواخر شب بہ چادر خودمان برگشتیم، دیدم یک نفر سر جاے من خوابیده! من یک بالش مخصوص براے خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، براے خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم. چادر ما چراغ نداشت ومتوجہ نشدم چہ کسی جاے من خوابیده، فکـر کردم یکی از بچه ها می خواهد من را اذیت کند، لذا همینطور کہ پوتین پایم بود، جلـو آمدم و یک لگد بہ شخص خواب زدم! یکباره دیدم حاج آقا...کہ امام جماعـت اردوگاه بـود از جا پرید وقلبش را گرفتہ↓
بفرمایید زندگی👇
🌹
🎖 @FOTROSEMALAK
پیش نیاز های ازدواج💘
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ 🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی 🔘 #قسمـت_سـی_و_چهـارم 💠 #صدق
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی_و_پنجـم
وداد می زد کـی بود؟ چـی شد؟وحشـت کردم .سریع ازچادر آمدم بیرون. بعدها فهمیدم کہ حاج آقا جاے خواب نداشته و بچهها براے اینکہ من را اذیت کنن، بہ حاج آقا گفتن کہ این جاے حاضر و آماده براے شماست! اما لگد خیلی بدے زده بودم. بنده خدا یک دستش بہ قلبش بودو یک دستش بہ پشتش! حاج آقا آمـد از چادر بیرون و گفت: الهی پات بشکنہ، مگہ من چیکار کردم کہ اینجورے لگدزدے؟ اومدم جلو و گفتم: حاج آقا غلط کردم. ببخشید. من با کسی دیگه شما را اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود کہ پوتین پام کردم و ممکنہ ضربه شدید باشہ. خلاصه اون شـب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد بہ حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برید بخوابید، من می رم تـو ماشین می خوابم، فقط با اجازه بالش خودم را برمیدارم. چراغ برداشتم و رفتم توے چادر، همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب بہ بزرگی کف دست زیر بالش من قرار داره! حاج آقا هم اومد داخل و هر طورے بود عقرب رو کشتیم.حاجی نگاهی بہ من کرد و گفت: جون من رو نجات دادے، اما بد لگدے زدے، هنوز درد دارم. من هم رفتم توے ماشین خوابیدم .روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم. همان شب، من درحین تمرین در باشگاه ورزش هاے رزمی پایم شکست. اما نکتہ جالب توجه این بود کہ ماجراے آن روز برنامه عمل من، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. جوان پشت میز بہ من گفت: آن عقرب مأموربـود کہ تو را بکشـد. اما صدقه اے کہ آن روز دادی مرگ تو را بہ عقب انداخت! همان لحظه فیلم مربوط بہ آن #صدقہ رادیدم...
بفرمایید زندگی👇
@FOTROSEMALAK🌹
انتشار مطالب کانال #فطرس صدقه جاریه است.
📌 #سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘 #قسمـت_سـی_وششـم
عصـر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کہ همسایه ماست ،خیلی مشکل مالـی داره. هیچی براے خوردن ندارن. اجازه میدے از پولهایی کہ کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم. گفتم: آخه این پول ها رو گذاشتم برا خرید موتور. اما عیب نداره. هر چقدر می خواے بهشون بده. جوان گفت: #صدقہ مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی کہ لگد خورد؛ ایشان در آن روز کارے کرده بود کہ باید این ضربـه را میخورد. ولی بہ نفرین ایشان، پاے تو هم در روز بعـد شکست. بعد بہ اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی براے مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند:" کسانی کہ کتاب الهـی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند و از آنچه بہ آن ها روزے داده ایم پنهان و آشکار انفاق می کنند، تجارت (پرسودی) را امید دارند کہ نابودے و کساد در آن نیست." یا حدیثی کہ امام باقر علیه السلام فرموده اند:صدقہ دادن، هفتاد بلا از بلاهاے دنیا را دفـع میکند و صدقہ دهنده از مرگ بد رهایی می یابد. البته این نکته را باید ذکر کنم کہ من در آنجا مدت عمر خود را دیدم کہ چیز زیادے از آن نمانده بود .اما بہ من گفتہ شد کہ صدقات،صله رحـم، نماز جماعت و زیارت اهل بیت علیهم السلام و حضـور در جلسات دینی و هر کارے کہ براے رضاے خدا انجام دهـی جزو عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می گردد.
بفرمایید زندگی👇
@FOTROSEMALAK🌹
انتشار مطالب کانال #فطرس صدقه جاریه است.