eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
من و به کمترین چیزها راضی بودیم . به همین خاطر بود که خریدمان، از یک دست آینه وشمعدان و حلقه ازدواج بالاتر نرفت! برای مراسم، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت مخالفت کرد! گفت: کیو گول می زنیم، خودمون یا بقیه رو؟ اگر قراره مجلسمون رو این طوری بگیریم، پس چرا خریدمون رو اونقدر ساده گرفتیم؟! مطمئن باش این جور بریز و بپاش ها اسرافه و خدا راضی نیست. تو هم از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم. با این که برای مراسم، استاندار، حاکم شرع وجمعی از مسئولین کرمان آمده بودند، نظرش تغییری نکرد وهمان شام ساده ای که تهیه شده بود را بهشان داد! می گفت: شجاعت فقط توی جنگیدن و این چیزها نیست . شجاعت یعنی همین که بتونی کار درستی رو که خلاف رسم و رسومه، انجام بدی. ✍راوی همسرشهیدحمیدایرانمنش https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
برکت روزمان از نگاه شماست که اگر نباشد ، ما کجا و یادتان کجا ..! این پنج قهرمان شهید طی حدوداً دو سال از عملیات بدر تا کربلای ۵ به فیض شهادت رسیدند. https://eitaa.com/piyroo
بار آخری که با هم صحبت کردیم، باز همان حرف ها را تکرار کرد گفت: مامان، حلالم کن. دعا ‌کن شهید بشم. من هم با همان جمله تکراری جوابش را دادم و گفتم: برای شهادت، اول نیتت را خالص کن این بار گفت: مامان، به خدا نیتم خالصِ خالصه ذره ای ناخالصی توش نیست. این را که شنیدم، بهش گفتم: پس شهید می شوی. آنقدر از شنیدن این حرف شد که از پشت خط، صدای جیغ هایش می آمد. باز هم ادامه داد و گفت: پس دعا کن بدنم هم مانند شهدای کربلا تکه تکه شود. از این خواسته اش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنمی آید.. به روایت مادر 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢روزهای سخت دانشجویان فراری محاکمۀ نگهبانان بیمارستان ردهه و کرامت ایرانی اسلامی یه روز طبق معمول چشمامونو بستن و گفتن خیلی سریع آماده شید میخوایم ببریمتون بغداد تا در یه دادگاه نظامی محاکمه بشید.‌ همه اعضای دادگاه نظامی بودن. ما سه نفر رو نشوندن رو روی زمین و متهمین(نگهبانای عراقی) داخل یه قفسه آهنی به بلندی تقریبا ۷۰ سانت مثل گله گوسفند جا داده بودن. اونا کسانی بودن که در شب فرار ما در بیمارستان بودن و مسئولیتی داشتن. متهم اصلی نجم همون نگهبان شکنجه‌گر بود که به قصد کشت ما رو شکنجه کرده بود و می‌خواست با اسپری منو خفه کنه. قاضی از من پرسید کسی از این جماعت با شما همکاری داشت؟ یاد شکنجه‌های بی‌رحمانۀ نجم افتادم. حالا وقت انتقام بود و با یه کلمه بله می‌رفت پای چوبه اعدام و بقیه هم به زندان های طولانی محکوم می شدن. ولی وجدانم قبول نکرد و یاد این حدیث افتادم که «النجاه فی الصدق» گفتم نه هیچ‌کدوم از اینا خبر نداشتن و هاشم و مسعود هم همینو گفتن. بعد از شور و مشورت برای نجم و بقیه ۹ ماه زندان مشخص شد که با التماس و پادرمیونی یکی از افسرای بعثی که می‌گفت قربان اینا زن و بچه دارن و عائله شهدا «کشته‌های عراقی» هستن به ۶ ماه تقلیل پیدا کرد. بعد از صدور حکم و اتمام دادگاه، قاضی که یه سرتیپ بود با غرور رو به اطرافیاش کرد و گفت: سربازای خمینی همه بی‌سواد هستن و اینا رو که می‌بینید و عاشق خمینی هستن، شرط می بندم که بی سوادن و روشو به من کرد و پرسید: چند کلاس سواد داری؟ گفتم دانشجوی سال سوم رشته مهندسی برقِ دانشگاه علم و صنعت ایران هستم. از عصبانیت صورتش قرمز شد و داشت از منفجر می شد. توی همین حال با اشاره به مسعود و هاشم گفتم قربان این دو نفر هم دانشجو هستن. با عصبانیت گفت: گم شید و دستور داد ما رو از دادگاه بیرون انداختن. اون روز بجای حس انتقام، خداوند رحمت و عفو رو در دل ما قرار داد و باعث شد صداقت ما اون نگون‌بختا رو نجات بده و اعدام از سرشون گذشت. دوباره ما رو سوار کردن و برگردوندن به اردوگاه تکریت ۱۱ و تا زمان آزادی در اونجا موندیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگینامه سردار شهید کمال قشمی کمال قشمی سال ۱۳۴۲ ه.ش در شهر زنجان ودر خانواده ای مذهبی متولد شد. از دوران کودکی نور ایمان و شهادت بر چهره پرفروغش نمایان بود. با وجود کمی سن علاقه شدید به شرکت در مجالس دینی و مذهبی داشت . پس از به اتمام رساندن دوره ابتدایی، وارد دوره راهنمایی شدوبه تحصیل در مدرسه راهنمایی انوری پرداخت . همراه با اوج گیری انقلاب اسلامی در میان توده های میلیونی مردم ایران ،او نیز حضورفعالانه خود را دوشادوش ملت مسلمان نشان داد و در میان دریای خروشان و متلاطم ملت ایران فریاد مرگ بر شاه را سرداد . پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج درآمد و فعالیت شبانه روزی خود را شروع کرد . با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، اولین بار در فروردین ماه سال ۱۳۶۰ به جبهه های نبرد حق و باطل رفت . همیشه خود را مطیع و پیرو ولایت فقیه می دانست و به دوستان خود این امر را سفارش می کرد و آن را مایه هدایت و سعادت می دانست . خود نیز با حضور مستمر در جبهه ها به فرمان امام آن را به اثبات رسانید . در سال ۱۳۶۱ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زنجان درآمد و به فعالیتهای انقلابی خود توسعه داد . اودر طول حضور خود در جبهه ها در عملیات متعددی از جمله عملیات بیت المقدس ، والفجر مقدماتی ، محرم ، رمضان ، والفجر ۴ ، خیبر ، بدر و کربلای ۵ شرکت کرد و چندین بار مجروح شد. او وظیفه الهی سنگینی را که بر دوش خود حس می کرد در راه رضای خدا و پیروی از ولایت فقیه به انجام رساند. سوم تیر ماه ۱۳۶۷ بیست و چهار روز قبل از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ وبسته شدن در شهادت بر روی مشتاقان ؛اودر جبهه ماووت شربت شهادت نوشید و به دیدار معبود خود شتافت . https://eitaa.com/piyroo
✯وصیت نامه شهید کمال قشمی بسم الله الرحمن الرحیم ضمن عرض سلام بر حضرت مهدی ( عج) و سلام بر نائب بر حقش روح الله امید مستضعفان جهان و با درود به روان پاک تمامی شهیدان انقلاب و با درود و سلام بر ملت قهرمان و شهید پرور ایران . با درود بی پایان بر رزمندگان غیور که از جان و مال خودگذشته و در جبهه ها حضور دارند . پدر و مادر جان اگر من از جبهه برنگشتم ، شهید و یا اسیر شدم هیچگونه برایم ناراحت نباشید ، که شهید در راه خدا داده اید و اگر جنازه ام به زنجان نرسید ناراحت نباشید و حلالم کنید و اگر جنازه ام رسید در کنار قبر برادر شهید قامت بیات دفنم کنید ( اگر جا بود ). امیدوارم که خداوند این لیاقت را به من عطا فرماید ، که در راه او به شهادت برسم و تنها از شما خواهش دارم که اگر شهید شدم برایم سوگواری نکنید و محله را چراغانی نمایید. هر روز برای امام عزیر دعا کنید . مادرجان اگر روزی بعد از من به حضور امام رسیدی از طرف من دست امام را ببوس و بگو : ای امام ، ما همه پاسداران و سربازان ،خدا را سپاس می گوئیم که همچون شما رهبری داریم و من از خداوند مهربان می خواهم که از عمر من روز به روز بکاهد و به عمر رهبر بیفزاید و شما را تا ظهور حضرت مهدی ( عج ) از همه خطرات حفظ فرماید . پدر و مادر مهربانم میدانم که شما آرزو داشتید مرا داماد کنید ولی بدانید که این شهادت در ره خدا شیرین تر از دامادی برای من است و امیدوارم که برادرانم را طوری تربیت کنید که در خط اسلام و امام باشند و راه او را ادامه دهند و در پایان از شما می خواهم که از همه دوستان و آشنایان حلالیت بطلبید . خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار . در ضمن به کسانی که آگاه نیستند بگوئید که جبهه را بی ارزش ندانند الان در جبهه های ما امام زمان ( عج) فرماندهی می کند و ما هم افتخار می کنیم به عنوان یک سرباز امان زمان (عج) در جبهه ها هستیم . اکنون در جبهه ها از پسر سیزده ساله گرفته تا پیرمرد هشتاد ساله مشغول فعالیت هستند . پسر سیزده ساله ای که من خودم چند بار دیده ام که در پایگاه بسیج گریه می کند و می گوید من هم باید به جبهه بروم و مسئولان اعزام هم می گفتند که : هنوز برای شما زود است . وی اصرار می کرد و می گفت : نه مرا باید بفرستید. ای آمریکا جنایتکار بدان که ما تا آخرین قطره خون خود خواهیم جنگید . بدان که ما می جنگیم ، می میریم و سازش نمی پذیریم و امام عزیزمان خوب فرمود : که« آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند » خداوند انشاءالله امام عزیر را برای ما تا انقلاب مهدی (عج) نگهدارد و دشمنان او را که دشمنان اسلام هستند نابود کند . والسلام ۲۱/۱۲/۱۳۶۲ کمال قشمی 🌼شادی روح پاک همه شهدا و شهید کمال قشمی صلوات🌼 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا