میگویند: روزی را
صبـــحِ زود تقسیم میکنند ..
هر جا که هستید سهمِ امـروزتان
رزق سُفرهی شهــدا ...
#شهید_محمد_غفاری🕊
#صبـحتون_شهـدایـی🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگر⚠️
شایَد #شهـــــادَت
آرزوۍ هَمِه باشَد
امّا یَقیناً
جُز مخُلِصِین
ڪَسی بِدان نَخواهَد رِسید..
ڪاش بِجای زبان با عَمَلَم
طَلب #شَهادَت مۍ ڪَردمَ :)
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
این ۳ غواص که تصور میشد شهیدند، پیدا شدند
در بین عکسهای منتشر شده از شهدای غواص عملیات «کربلای ۴»، عکس سه غواص دستبسته مشاهده میشود که تا چند ماه اخیر فکر میکردیم این ۳ غواص شهید شدهاند؛ اما آنها زندهاند.
این سه غواص به اسارت بعثیها درآمده بودند و امروز راوی عملیات «کربلای ۴» هستند.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدرقه ی فرزند شهید مصطفی سوسرایی دراولین روزآغازسال تحصیلی ازسوی فرمانده انتظامی گنبدکاووس
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
حیای_مجازی
خواهرم!
اگرفکرمیکنیحیا، فقطبرایخیاباناستو..☝️🏻
#زن_عفت_افتخار
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#پنجشنبه_های_شهدایی
🌸سلام بر تمامی همسنگران
✨عزیزانی که امروز گلزار شهدای شهرشون رفتن عکسی از 🌹قبور مطهر شهدا ارسال نمایند به آی دی خادم کانال
@shahiid61
تا در کانال قرار بگیرد منتظر تصاویر شما عزیزان هستیم.التماس دعا
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#عملیات_ثامن_الائمه
در ساعت ۱ بامداد تاریخ ۵ مهر ۱۳۶۰ با رمز
«نصرُ من الله و فتحٌ قریب» به فرماندهی
نیروی زمینی ارتش و لشکر ۷۷ خراسان در
محور آبـادان به شرق کارون انجـام و منجر
به شکستهشدن حصر آبادان و بازپسگیری
بیش از ۱۵۰ کیلومتر مربع از خاک ایران شد.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✋زن ها هم شهید میشوند فقط کافیست مثل شهدا زندگی کنند....
برنامه عملی خودسازی
دست نویس خود شهیده زینب کمایی💔
از شهادت دم میزنیم،آیا شبیه شهیدان هستیم؟!!
#شهادت_آرزومه
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
امت حزبالله! گوش به فرمان امام و ولی فقیه باشید که کشتی نجات این قرن و قرنها بعد تا ظهور آقا #امام_زمان همین ولایت فقیه است. این بزرگوار است که شما را میتواند رهبری خوب باشد تا به فکر آخرتتان باشید.
⭕️ آیا فردا که از این دنیا میروی چیزی برای آخرتات جمعآوری کردی که در پیشگاه خدا و پیامبران و امامان و مؤمنین شرمنده نباشید.
⁉️ آیا فردای قیامت چیزی داری که در مقابل علیاکبر و علیاصغر حسین (علیهالسلام) بگذاری در جواب خانوادههای شهدا و یتیمهای شهدا چه جوابی خواهی داد که در کشورت جنگ باشد، جنگ بین حق و باطل، دشمن یا مزدور به آب و خاک، به ناموس و از همه مهمتر به دینات حمله کند در جای گرمی باشی، چه جواب خواهی داد. هیچ لحظه از خدا غافل نباشید و دشمن از همان فرصت استفاده خواهد کرد.
#دفاع_مقدس
#شهیدمنصورکاویانپور🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✨🕊
چہزیباگفتحاجحسین!..
یادمونباشہکہهرچقدربرای
خداکوچیکیوافتادگیکنیم
خدادرنظردیگرانبزرگمونمیکنہ!♥️''
#شھیدحاجحسینخرازی!🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"صوت الشهدا
در محضر شهدا🕊
ما اهل اینجا نیستیم
#شهید احمد کاظمی🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
امروز در حالی به راحتی
به رختخواب میرویم و دغدغهی
حملات هوایی و زمینی نداریم
که جوانانی همّت کردند
و ایستادند پای کارِ انقلاب ؛
آنانیکه بالشت سرشان کوله پشتی
و جعبه مهمات بود و روانداز آنها
آسمانِ بیکران خدا ...
خوابهایی که با هوشیاری بود
که مبادا مجدداً دشمن پاتک کند
خوابهایی که بوی باروت و آتش میداد!
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
هفته دفاع مقدس 🌷
مراسم غبار روبی گلزار شهدای خرمشهر
اللهم ارزقنا شهادت
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر شهدا🌱🌹
گلزار شهدای خرمشهر
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
گلزار شهدای بجنورد
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی 🌱قسمت ۲۳ و ۲۴ با ذوق به سمت سوگل میروم و محکم در آغوش میکشمش
❣قسمت ۲۵ و ۲۶
با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود . کمی عصبی میشوم ولی سعی میکنم خودم را کنترل کنم. بلوز سرمه ای رنگ آستین کوتاهی همراه با گرمکن سفید به تن کرده.
شهروز سرد و خشک و خالی فقط سلام میکند بدون هیچ احوالپرسی و خوش آمدی! من هم مثل خودش جوابش را میدهم.
کلافه می پرسم
+برای چی اومدید تو اتاق؟؟
اگرچه خودم جواب سوالم را میدانم. دلیل دیگری جز برای آزار و اذیت من و نیش و کنایه زدن دور از چشم بقیه وجود ندارد.
نگاه سردش را به چشم هایم میدوزد. از نگاهش حس بدی پیدا میکنم .
_فکر نمیکردم برای اومدن به اتاق داداشم باید از شما اجازه بگیرم. ولی محض اطلاعت اومدم عطر بزنم.
میدانستم بهانهی الکی است. پوزخند صدا داری میزنم. شهروز شیشه ی عطر آبی رنگی را برمیدارد و به مچ دست و گردنش میزند . بوی عطر تلخ و سرد است. درست مثل شهروز، تلخ و سرد.
بلند میشوم و از اتاق خارج میشوم. خداراشکر میکنم قبل از اینکه بتواند زهرش را بریزد فرار کردم .
وقتی وارد هال میشوم متوجه شهریار و سجاد میشوم. شهریار لباس راحتی طوسی رنگی همراه با شلوار ورزشی مشکی پوشیده است. در کنارش سجاد پیراهن سفیدی با شلوار خاکستری پارچه به تن کرده است . بعد از سلام و احوالپرسی با آنها کنار سوگل مینشینم و غرق صحبت میشویم. بعد از گپ و گفت کوتاهی نوبت به اعلام خواهر و برادر بودن من و شهریار میرسد.
پدر روبه جمع میایستد
_این دورهمی یک مناسبت داره که الان بهتون میگم. قبل از اینکه بگم ۲ تا نکته رو یاداوری میکنم. اول اینکه کسی بین صحبتم نپره و دوم اینکه این خبر واقعیه و جنبهی شوخی نداره.
شهریار با ذوق به لب های پدرم چشم دوخته است. از اینهمه شادی بچه گانهاش خندهام میگیرد .
پدر بعد از کمی مکث ادامه میدهد
_حدود ۲۱ سال پیش .....
پدر ماجرای نیما و شهریار را تعریف میکند و در آخر اعلام میکند که من و شهریار با هم خواهر و برادر هستیم. نگاه متعجب همه بین من و شهریار میچرخد. فقط شهروز با سکوت به زمین خیره شده است.
سوگل با خوشحالی من را بغل میکند
_وای نورا واقعا برات خوشحالم
+ممنونم عزیزم
همه شروع به پرسیدن سوال میکنند و خانواده من و خانواده ی شهریار با صبوری جوابشان را میدهند.
«من هر نفسم بر نفس ناز تو بند است
من مشتریم قیمت لبخند تو چند است؟»
شهریار
بعد از مدتی شهریار به آشپزخانه میرود و با یک کیک بزرگ برمیگردد. کیک شکل قلب قرمزی است که پر از گل های سفید است و روی آن اسم من و شهریار نوشته شده است . با تعجب میپرسم
+این کیک برای چیه ؟
ابرو بالا می اندازد
_این اتفاق خوب یه جشن کوچیک میخاد دیگه مگه من چند تا خواهر کوچولو دارم
و بعد چشمکی میزند .
یک لحظه یاد اتفاقات عصر می افتم. لبخند روی لبم میماستد. سریع خودم را جمع و جور میکنم و دوباره لبخند میزنم. با احساس سنگینی نگاهی سرم را بلند میکنم. متوجه نگاه شهروز میشوم. لبخند مرموزی میزند و سر برمیگرداند. نمیدانم دوباره چه نقشه ای برایم کشیده است .
بعد از خوردن کیک شام را آماده میکنیم. شام را هم با شوخی و خنده و شیطنت های شهریار میخوریم .
سوگل با خنده میگوید
_خیلی شب خوبی بود واقعا خوش گذشت
+آره خیلی . خاطره ی خوبی شد
_نورا میتونی بری گوشیتو بیاری عکس بگیریم؟ یادگاری میشه. من خودم گوشیمو جا گذاشتم
+آره حتما
با پایان جمله ام بلند میشوم و به سمت اتاق شهریار میروم. وقتی وارد اتاق میشوم متوجه شهروز میشوم که روی تخت نشسته و مشغول کار کردن با موبایلش هست. میخواهم برگردم که شهروز سر بلند میکند و من را میبیند. بی اختیار ابروهایم را در هم میکشم. به ناچار به تخت نزدیک میشوم . موبایلم را از داخل کیف بر میدارم و به سمت در حرکت میکنم. در میان راه صدای شهروز متوقفم میکند
_چیه تیرت به سنگ خورده ناراحتی ؟
برمیگردم و با تعجب میپرسم
+یعنی چی تیرت به سنگ خورده ؟
ابرو بالا می اندازد
_یعنی تو نمیدونی؟ میدونم داری خودتو میزنی به اون راه
اخمم غلیظ تر میشود
+یعنی چی؟ اصلا متوجه حرفهات نمیشم .
از روی تخت بلند میشود و یک قدم جلو می آید
_اینکه واسه شهریار دلبری کردی تا مخشو بزنی آخرم برادرت شد. فکر نکن حواسم بهت نیست. اون روز خونه ی عمو محمود خوب با شهریار خوش و بش میکردی و واسش دلبری میکردی، الانم تا شهریار بهت گفت ( خواهر ) پکر شدی.
از حرف های شهروز خشکم میزند .
«گفتم ز کویت میروم، گفتا تو آزادی مگر ؟
گفتم فراموشم نکن، گفتا تو در یادی مگر»
مجتبی عدالتی