eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرروز با قرائت زیارتنامه شـهـدا🌹🕊 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَوْلِیآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَصْفِیآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبى عَبْدِاللَّهِ، بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتى فیها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظیماً، فَیا لَیْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعَكُمْ. «الّلهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم» 🌴تقدیم به ارواح پاک وطیّب شهدای آسمانی🌴 الـتـمـاس دعـا💐🙏💐 ┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┄┄ https://eitaa.com/piyroo
❦ نـگاه پاڪتـــــ حڪایتــ از اخـلاص و ایـمان دارد °• از عشق بہ معبـود و جانفشانی در راهش ڪاش از دیده‌ے پاڪ تو بہ معبود بنگریم. https://eitaa.com/piyroo
زندگی ڪوزه آبی خنک و رنگین است آب این ڪوزه گـهی تلخ گهی شور و گهی شیرین است "زندگی" گرمی دلهای به هم پیوسته است تا در آن نباشد همه درها بسته است!! 🌹👌 ♥️⛅️💫 https://eitaa.com/piyroo
دل نوشته ای با شهدا 🌹 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی.... https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══🍃🌼🍃═══┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔊 ابراهیم و دوستانش در محوطه قرارگاه تیپ در زیر درختی نشستند تا سرهنگ به آن‌ها خبر دهد. من هم‌به سراغ آن‌ها رفتم و کمی صحبت کردیم. حدس می‌زدم افرادی که همراه او آمده‌اند از فرماندهان سپاه باشند، چون اطلاعات خوبی از منطقه داشتند. ابراهیم آن‌ها را به من معرفی کرد. 🚵 جوانی که همراه ابراهیم روی موتور بود، مهندس محمود شهبازی فرمانده سپاه همدان بود. ساعتی بعد به سراغ سرهنگ رفتم تا خبر بگیرم. ⁉ سرهنگ علیاری پرسید: این جوان که گفت ما خودمان اقدام‌ می‌کنیم را می‌شناسی؟ قبل از اینکه من حرفی بزنم سرگرد تخمه‌چی گفت‌: من کامل می‌شناسمش، او معروف شده به " یل بازی دراز" 🏆 بعد ادامه داد: سرهنگ، این جوان من و شما رو میذاره روی کولش و میره بالای بازی‌دراز و برمیگرده! از زمانیکه در گیلا‌ن‌غرب هستیم، برنامه ورزش باستانی راه انداخته است. ✅ من هم‌ سعی می‌کنم توی برنامه‌های ورزشی این جوان شرکت کنم. خیلی کارش درسته. سرهنگ سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: مرخصی نیروها رو لغو کنید. امشب عملیات‌ داریم. 📚سلام بـر ابـراهیـم ۲ https://eitaa.com/piyroo
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴💜🌸 💜🌸 قسمت امروز که روز آخرشون بود... تصمیم گرفتیم بریم یه پارکی بوستانی چیزی که البته بیشترشم به اصرار مهسا بود! و انکار من! 😔 . . رو چمن با مهسا جای دنجی رو پیدا کرده بودیم و نشسته بودیم، میدونستم مهسا دو دقیقه نمیتونه سکوت کنه و از طبیعت لذت ببره پس خودم بحث و باز کردم در حالی که هردومون به طبیعت روبرومون خیره بودیم گفتم: _برنامه ات برای آینده تحصیلی ات چیه؟ سریع برگشت طرفم و دستشو مشت شده شبیه بلنگو گرفت جلوی صورتش - برنامه تحصیلی من برای آینده طبق نظر کارشناسی ...😄 خندیدم و گفتم: _باشه خانم کارشناس، به علت اینکه من باهات در نهایت ادب صحبت کردم پوزش میطلبم!😀 هردومون خندیدم😀😄 در حالی که لبه ی روسری شو مرتب می کرد گفت: _میدونی معصومه من اصلا علاقه ای به درس ندارم، بدم میاد، چرا همه باید درس بخونن😕 نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _خب تا مغزشون آکبند نشه مثل تو😃 چپ چپ نگام کرد و گفت: _مرسی بابت تعریف و تمجیدت😐 لبخندی زدم و گفتم: _خب عزیزِ من تو اگه درس نخونی میخوای چیکار کنی؟ هوم بگو؟ +خب میتونم برم هنری، شغلی چیزی یاد بگیرم همه چیز که درس نیست😇 سرمو تکون دادم و گفتم: _آره خیلی خوبه درست میگی، ولی حتی اگه بخوای هنر هم بخونی بالاخره تا یه حدودی باید درس خونده باشی ، نه؟!😊 نگاه بی حالی بهم انداخت +دیگه از این حد بیشتر؟! دیپلمم رو که گرفتم دیگه🙁 _خب آره! فقط من نمیفهمم تو که به رشته های هنری علاقه داشتی چرا رفتی رشته ی تجربی؟!😟 +چه میدونم، جوگیر شدم، دیدم تو تجربی خوندی گفتم منم کم نیارم خندیدم و گفتم: 😄 _امان از دست تو مهسا، انگیزه ات نابودم کرد لب و لوچه شو آویزون کرد: +خب مگه چیه! جوگیر بودن جرم است عایا؟!!☹️ لبخندی زدم و گفتم:😊 _خب پس از این به بعد سعی کن درست تصمیم بگیری ، اگه میخای کنکور تجربی بدی خودتو آماده کن براش، اگرم که میخای بری دانشکده ی هنر پس تکلیفت رو از همین الان روشن کن که بدونی ادامه ی راهت باید چی کار کنی با خوشحالی نگاهم کرد و گفت: _یعنی تو کمکم می کنی مامان رو راضی کنم بزاره برم دانشکده ی هنر سرمو به نشانه ی مثبت تکون دادم ، محکم لپمو بوسید و گفت: 😍😘 _آخ جووون، مرسی آبجی جونم لبخندِ رو لبم پررنگ تر شد .. یه لحظه صدای پایی از عقب شنیدم و بلافاصله صدایی که منو مخاطب قرار میداد پیچید تو تمام وجودم ... - معصومه خانم احساس کردم گوشام سِر شد، نه نه شایدم آتیش گرفت، نه اصلا من توهم زدم مهسا زودتر از من برگشت پشت رو نگاه کرد منم سرمو کج کردم تا صاحب این صدا رو ببینم، باورم نمیشد، 🌷عباس!🌷 .... 💚💛💚 💌نویسنده: بانو گل نرگــــس 🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴 https://eitaa.com/piyroo
♠❣♠❣♠❣♠❣♠💜🌸 💜🌸 قسمت چشمامو سریع انداختم پایین... گرچه سر اونم پایین بود، باز عطرش به تندی منو از نفس انداخت مهسا که تعلل منو دید گفت: _چیزی شده عباس آقا؟😟 همونطوری که سرش پایین بود گفت: _چند لحظه می خاستم وقتتون رو بگیرم معصومه خانم، اگه اجازه بدین البته😊 احساس کردم دهانم خشک شده، آروم بلند شدم و دنبالش با فاصله ی یه متری راه افتادم!! حتی برنگشتم عکس العمل مهسا رو ببینم چند قدم که از مهسا دور شدیم و انگار تشخیص داد که دیگه مهسا صدامونو نمیشنوه گفت: _واقعا عذر میخام، میدونم کارم درست نیست... ولی منو ببخشین باید یه چیز مهمی رو بهتون میگفتم قبل اینکه دیربشه... راستش .. راستش ... وای که چقدر حاشیه میره حال منو درک نمیکنه خب ادامشو بگو دیگه ..😔😣 از گوشه چشم دیدم که دستشو به پیشونیش کشید و گفت: _میخاستم قبل خاستگاری رسمی که میایم خونتون حرفمو بزنم خاستگاری!!! پس مهسا درست میگفت..کمی سکوت کرد انگار منتظر تاییدی از من بود، دیگه دیدم از چند ثانیه ام داره سکوتش طول میکشه، به زور زبونم و تو دهن خشکم چرخوندم و گفتم: _بفرمایین😕 با این که با فاصله ایستاده بودیم و هر دومون سرامون پایین بود ولی احساس می کردم اصلا ازین وضع رضایت نداره - خب راستش ... راستش مادرم، چطوری بگم، مادرم... وای که دیگه داشتم کلافه می شدم، یکی از عطر یاسش که در فاصله چند قدمی داشت دیوونم میکرد یکی ام از حاشیه رفتن و این دست اون دست کردنش - مادرم شما رو به من معرفی کرد برای ازدواج، من امسال می خاستم شمال بمونم اما بخاطر اینکه قبل خاستگاری رسمی باهاتون یه صحبت مهم کنم اومدم دیگه اعصابم داغون شده بودم،😬 وای که سمیرا جات خالی که بهت بگم آقای یاس رفته رو مخم! دیگه کنترلمو از دست دادمو گفتم: _میشه سریع حرفتونو بزنین الان دو دقیقه است که فقط دارین حاشیه میرین😒😬 انگار متوجه کلافگیم شد که سریع گفت: _نه نه من منظوری ندارم، فقط آخه خودمم نمی دونم چرا اینجوری شدم، یعنی چی بگم، نمیدونم چرا حس میکنم حالم خوب نیست ... دستشو بین موهاش کشید و گفت: _نه یعنی حالم، اصلا ولش کنین، من ... نمی دونم چرا در اوج کلافگیم داشت ازحرکاتش خنده ام می گرفت، سرمو چرخوندم و به مهسا نگاه کردم، لبخندی رو لبم نشست خداروشکر خودشو با موبایل سرگرم کرده و حواسش به ما نیست .... 💛💚💛 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ♠❣♠❣♠❣♠❣♠ https://eitaa.com/piyroo
🍃🌼یاصاحب الزمان عج🌼🍃 💦هفته به هفته میگذردباخیال تو 💦پس لااقل به حرمت خون خدابیا 💦بیش ازهزارسال توخون گریه کردی 💦ای خون جگرزغربت زینب کبری س بیا😔 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo
✨ "خدا می‌داند تعداد دعاها باید چقدر باشد تا مصلحت فراهم آید. قطعاً اگر کسانی در دعا جدی و راستگو باشند و به همّ و ناراحتی اهل‌بیت علیهم‌السلام مهموم، و به سرور آنان مستبشر باشند، مُبْصَراتی (مشاهداتی) خواهند داشت و قطعاً مثل ما چشم بسته نیستند." 📙در محضر بهجت (ره)ج۱، ص۱۱۸ https://eitaa.com/piyroo
🍃 در غیبت تو دربدری ها باشد ما را زغمت خونجگری ها باشد شاید که همین بیایی شاید تا باشد از این خوش خبری ها باشد 🙏 https://eitaa.com/piyroo
4_6014855892774683256.mp3
4.03M
❤️ نگار من کجایی 🎤🎤 محسن چاوشی ❤️ تقدیم به عج 🌺 ❤️ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 . . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. https://eitaa.com/piyroo .
خون شهیدان ، و ؛ را بیمه کرده است ؛ این نعمت بزرگ الهی ؛ را از دست ندهید ... کودک ناآمده و ؛ آمده سرباز شدند ؛ کل عالم طرفی بود ؛ ؛ طرفی ؛ شر شیطان طرفی ؛ شور طرفی ؛ ... . . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. https://eitaa.com/piyroo .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ های حجاب 106 🎥ببینید | آینه خوب و شفافی برای دیگران باشیم ویدئو کوتاه بسیار.زیباست ➖➖🌹➖➖🌹➖➖🌹➖➖🌹 منتشرکنید.لطفا https://eitaa.com/piyroo
✿ یا بَـقيَّـهُ الـلّـه(عج) ✿ گفتم که بي قرار تو باشم ولي نشد تنها در انتظار تو باشم ولي نشد گفتم به دل که جلب رضايت کند نکرد گفتم که جان نثار تو باشم ولي نشد گفتم ميان جذر و مد اشک و آه شب در گردش مدار تو باشم ولي نشد گفتم که مي رسي تو و من هم دعا کنم در دولت تو يار تو باشم ولي نشد گفتم که تا اجل نرسيده ست لحظه اي در خيمه ات کنار تو باشم ولي نشد گفتم که خاک پاي تو را تاج سر کنم چون خاک رهگذر تو باشم ولي نشد گفتم به قدر آه دل دلشکستگان در عهد و روزگار تو باشم ولي نشد گفتم دعا کنم که بيايي ببينمت مانند مهزيار تو باشم ولي نشد https://eitaa.com/piyroo •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...🕊 آرزوهایم... زیاد نیست... بزرگ است... دست نیافتنی ست...🍃 اما... آرزو بر جوانان عیب نیست! هست⁉️ یعنی میشود؟؟ روزی... اسم من هم شهید شود؟؟🌹🕊 خدایا من گناهکارم... قبول...🍂 اما فضل تو کم نیست؛هست؟🌸🍃 مهربانی ات دریاست و لطفت بی همتا🌿... میشود روزی بگویند:{🗣} فلانی ❗️ هم‼️ شهید 🌹 شد...🕊 سر سجاده کارم شده 📿 دعا و اقتدا به شَه کرب و بلا...🍂 خدایا!💔 گناهکار تر از حُر هستم؟؟؟🚫 توبه کرد ؛ برگشت!!.. و شهید هم شد....🕊 تازه فهمیدم مردن بی فایده است... باید شهید شد....🌹🍃 🕊 https://eitaa.com/piyroo
نام : انسان نام خانوادگی : آدمی زاد نام پدر : آدم نام مادر : حوا لقب : اشرف مخلوقات نژاد : خاکی صادره :دنیا مقصد : آخرت ساکن : کهکشان را شیری , منظومه شمسی ,زمین منزل : استیجاری ساعت حرکت پرواز : هر وقت خداوند صلاح بداند مکان : بهشت اگر نشد جهنم وسایل مورد نیاز : 1- دو متر پارچه (کفن) 2- عمل نیک 3- انجام واجبات 4- امر به معروف و نهی از منکر 5- دعای والدین و مومنین 6- نماز اول وقت 7- ولایت ائمه اطهار توجه ! 1- از آوردن بار اضافه از قبیل : حق الناس , غیبت و تهمت و غیره خودداری نمایید. 2- خواهشمند است برای رفاه حال خود خمش و زکات را قبل از پرواز پرداخت نمایید. 3- آز اوردن ثروت , مقام , ماشین حتی در داخل فرودگاه خودداری نمایید. 4- حتما قبل از حرکت به بستگان خود توضیح دهید که تا از آوردن دست گل های سنگین , سنگ قبر گران و تجملات و نیز مراسم های پر خرج خودداری کنند. 5- جهت یادگاری قبل از پرواز از اموال خود بین فرزندانتان به عدالت تقسیم کنید. برای کسب اطلاعات بیشتر به قرآن و سنت پیامبر (ص) مراجعه فرمایید تماس و مشاوره بصورت شبانه روزی , رایگان , مستقیم بدون وقت قبلی می باشد در صورتیکه قبل از پرواز به مشکلی برخوردید به شماره های زیر تماس حاصل فرمایید : ( سوره بقره/186 ) (سوره نسا/45) (سوره توبه/12 9) (سوره اعراب/55) سرپرست کاروان : حضرت عزراییل تهیه و تنظیم : سرنوشت الهی https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت 175 🎥خاطره ای تکان‌دهنده از سردار جانباز، حاج ناصر دستاری 😭 #سلام_بر_جانبازان_ایثارگر_هشت_سال_دفاع_مقدس 🔹اُف بر ما اگر بگذاریم این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیوفتد #افسران_جنگ_نرم_خادمین_شهدای_بجنورد_شهید_97 https://eitaa.com/piyroo