4_5899918663808452546.mp3
20.16M
فقط برای کسای که مهدی فاطمه رو دوست دارن و میخوان از منتظران حضرت باشن
🍃❤️🍃
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
بسم الله الرحمن الرحیم🌹
ختم صلوات😍
مدت:نا محدود
نیت:صلوات های ختم شده تقدیم به روح پاک و مطهر حضرت زینب س و تعجیل در فرج حضرت مهدی عج و تقدیم به ارواح پاک محمد و آل محمد ص و هر نیت پاک و مطهری که خودتون دارید که ان شاء الله بهش برسید.❤️
تعداد صلوات رو انتخاب و ختم کنید:
5
10
20
50
100
300
500
700
800
1000
2000
5000
7000
9000
10000
اللهم عجل ولیک الفرج به حق زینب کبری و به حق محمد و آل محمد🌹😍❤️
صلوات برمحمد و آل محمد ❤️🌹😍#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۲۸ دی ماه، سالروز #شهادت جهاد مغنیه، آقازدهای که زندگی خود را وقف مبارزه با ظلم و استکبار کرد...
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ترکه بود ۳تا پسر داشت یه قبرم نداشت
اونا رفتن فدای اسلام شدن ما چی.....
خیلی جالبه حتما گوش کنید ضرر نمیکنید🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺😔😢 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 22
#فصل دوم
🔥من آدمی بودم که تا سال قبلش سفیر ابلیس بودم و همه رو دعوت و تشویق به گناه میکردم
💟اما الان شده بودم سفیر پاکی و کلی آدم میومد تو سایت و ازم کمک
میخواست و میگفت : رضا چکار کنم
گناه نکنم...
خیلی جالبه نه ؟
آدم به کی بگه انقدر تغییر رو آخه ؟
واقعا به خودم افتخار میکنم....
☺️😌🙄😎
😇دقیقا مهر سال ۱۳۹۴ بود که حس کردم دارم از پس مشکلات زندگیم بر میام.
کار شبانه روزیم نوشتن بود...
✍✍✍
تقریبا ۴۰ تا دفتر پرکرده بودم و هفته ای یه خودکار تموم میکردم...
📖🖊
قشنگ پیشرفت رو داشتم حس میکردم...
🌹روز به روز داشتم خدایی تر میشدم...
آنچنان واسه پاکیم تلاش میکردم که هیشکی جلو دارم نبود...
💠هر چقدر اطلاعاتم بالاتر میرفت بیشتر میتونستم مشکالتمو حل کنم.
خدارو شکر یکی از بزرگترین استعداد هایی که دارم اینه که میتونم مسائل سخت رو ساده حل کنم...
یعنی یه سری استعداد های درونی دارم که میتونم با خالقیت و داشتن نگاه متفاوت از پس چالش های زندگیم بر بیام و حالا که سفیر پاکی شده بودم این حس خیلی کمکم میکرد.
☑️🔰💠
اونایی که منو بشناسن میدونن چی میگم و با اخلاق من آشنا شدن...
🔥مثلا دی ماه سال ۱۳۹۴ تصمیم گرفتم یه کتاب بنویسم تا هر کسی مشکل شهوت داره بخونه و در برابر شیطان قوی بشه...
🔥🔥🔥
همه تو سایت میگفتن کنترل شهوت خیلی سخته و نمیشه...
رضا نمیتونم...
رضا تو با ما فرق داری...
و از این حرفا...
منم این کتاب رو نوشتم....
دست نویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی23
#فصل دوم
🖊وقتی این کتاب رو نوشتم خیلی ها فقط ایمیل میزدن و اشک شوق میریختن که رضا خدا پدر مادرتو بیامرزه..
😭😭😭
تا همین لحظه شاید بالای یک میلیون نفر این کتابو خوندنش ...
نکته جالب این کتاب همون حل
مسئله ای بود که همه میگفتن نمیشه...
یا مثال کتاب #بهترین_نسخه_خودت_باش که درمورد عزت نفس نوشتم خیلی خوب تونست چیزی که خودم درگیرش بودم رو بیان کنه...
👌اینا همش به خاطر استعدادم تو حل مسئله بود.
☑️در کل یه سری استعداد ها داشتم که حقیقتا رو پاکیم تاثیرگذار بود.
🔰تو این پنج سال در برابر مشکلاتم نگفتم : چرااا من ....
چرا این اتفاق باید برای من بیوفته...
نه...
😪😢
من فقط تمرکزم رو حل مسئله بود...
شاید کمی غر غر هم میکردما...
اما از درون فقط دنبال حل مسئله بودم.
😊و از همه جالب تر اینکه:
هر مشکلی که حل میکردم عزت نفس و خودباوریم بیشتر میشد...
☑️وقتی اسفند سال ۱۳۹۴ شد دیگه تعداد نظرات و ایمیل ها داشت روز به روز بیشتر میشد.
دیگه اصلا نمیتونستم پاسخگو باشم.
قبلا میشد...
اما دقیقا از فروردین سال ۹۵ دیگه شرایط پاسخگویی نداشتم.
❓❌
سال ۱۳۹۴ انقدر با بچه ها صمیمی بودم که بعضی هاشون شماره موبایلمم داشتن اما از سال ۱۳۹۵ کلا خطمو عوض کردم و سعی کردم یکم فاصله بگیرم...
آخه سواالت زیادی ازم میشد
و منم حقیقتا نمیتونستم جواب بدم.
ولی خیلی جالبه...
تاکید میکنم...
من تا سال قبلش سفیر ابلیس بودم و الان شده بودم سفیر پاکی...
🔥....🌹
دستنویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #هفتاد_وپنج
_من … من ..😭
باز گریه هاش شدت گرفت،
منم پا به پای حرفای سمیرا اشک میریختم، 😢پس اون چیزی که قرار بود دل سمیرا رو بلرزونه، #شهادت آقا هادی بود ..
که شهادتش نه تنها دل سمیرا که دلِ منو هم بدجور لرزونده بود ..😣
بهم نگاه کرد و گفت:
_معصومه من جواب تنهایی های تو رو هم باید بدم، #جواب_نبودن_عباس کنار تو رو هم باید بدم، تو عباس رو فرستادی #بخاطرما…😢
گریه میکرد و حرف میزد:
_معصومه منو ببخش .. منو ببخش معصومه …😭
بغلش کردم وگفتم:
_آروم باش سمیرا جان، آروم باش آبجی جونم .. آروم باش ..😊
- معصومه باهاش حرف زدم، با شهید هادی حرف زدم دیشب، ازش خواستم کمکم کنه، دستمو بگیره، معصومه تو ام کمکم کن، نذار بازم اشتباه کنم،
نذار…😓😢
فقط اشک میریختم و سعی میکردم دل لرزیده ی سمیرا رو آروم کنم …
✨سمیرا! تو انتخاب شده ای …
تو انتخاب شدی که تغییر کنی …
تو آزاد شده ای …
تو از بند هواهای این دنیا آزاد شدی …
به دست شهید هادی حسینی آزاد شدی …
آزادِ آزاد …
آزادیت مبارک دوست عزیزم …
مبارکت باشه …✨
.
.
.
.
دلم آروم تر شده بود از دیدن حالت منقلب سمیرا ..😊
چقدر شهید زود معجزه میکرد ..😢
.
.
چند روز از شهادت آقا هادی میگذشت …
ادامه دارد....
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_فقط_باذکر ونام_نویسنده
🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿
🍄🌼🍄🌼🍄🌼🍄🌼🍄
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #هفتاد_وشش
مشغول شام خوردن بودیم
مهسا سکوت رو شکست وگفت:
_یه چیز بگم مامان؟!!
مامان نگاهی بهش انداخت و گفت:
_ بگو عزیزم😊
نگاهی به من و محمد که مشغول شام خوردن بودیم انداخت و گفت:
_من نمی خوام کارگردانی بخونم فعلا!!
با تعجب نگاهش کردم،😳
اینهمه خودشو میکشت تا بهش برسه حالا که تا رسیدن به خواسته اش فاصله ای نداره .. میخواد نخونه ..😟
چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم مامان گفت:
_نکنه باز به یه رشته ی دیگه علاقه مند شدی، والا گیجم کردی دختر😕
اوندفعه محمد بجاش جواب داد:
_ نه مامان دخترتون ماشالله عاقله و باهوش، خودش داره میفهمه که به چیزه دیگه ای علاقه منده😉
انگار محمد از موضوع با خبر بود،
- خب به چی علاقه مند شدی حالا..البته اگه دو روز دیگه باز نظرت عوض نمیشه
مهسا کمی صداشو صاف کرد و رو به مامان گفت:
_ایندفعه مطمئن باشین که عوض نمیشه، چون هم کامل تحقیق کردم و هم فهمیدم که علاوه بر علاقه بهش نیاز هم دارم!!😇
واقعا داشتم کنجکاو میشدم،
مهسا چه جدی پیگیر شده بود و چقدر براش مهم شده بود که چه درسی رو ادامه بده ..😧
مهسایی که به درس علاقه چندانی نداشت حالا چه با علاقه از درس خوندن حرف میزد
همچنان من و مامان نگاه منتظرانه ای بهش دوخته بودیم، محمد لبخندی به روی مهسا زد، مهسا با لبخندی گفت:
_من میخوام برم حوزه☺️
یه لحظه سرفه ام گرفت، با تعجب
گفتم:
_چی؟؟؟؟ 😳
محمد خندید و گفت:
_مگه چیه، بهش حسودی میکنی که داره میره طلبه بشه😏
با تعجب نگاهم به محمد بود گفتم:
_پس زیر سرِ توئه، رفتی طلبگی خودتو برای مهسا تبلیغ کردی تا جذبش کنی😜😉
همه خندیدن 😁😃😄😀که مهسا
گفت:
_نخیرم اینجوری نبود، اصلش پیشنهاد فاطمه سادات بود، باهاش خیلی حرف زدم و اونم قول داد کمک کنه تا کارای ثبت نامم رو پیش ببرم، محمد فقط نقش یه مشاورِ خوب رو داشت😍👌
لبخندی از ته دل زدم و گفتم:
_پس کارگردانی چی میشه، کی پس فیلم منو میسازه؟؟!!☹️😄
ادامه دارد....
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_فقط_باذکر_ونام_نویسنده
🍄🌼🍄🌼🍄🌼🍄🌼
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
عجب حڪایتی دارد این شهید والامقام:
در ۷ تیر متولد می شود
در ۷ تیر اسمش برای حج در می آید
در ۷ تیر به عضویت سپاه در می آید
در ۷ تیر عازم جبهه می شود
در ۷ تیر ازدواج می کند
در ۷ تیر تنها دخترش بدنیا می آید
در ۷ تیر هم به #شهادت می رسد...
#شهید_احمد_اللهیاری
یادش با ذکر صلوات #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo