eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ملتي كه براي او سعادت است پيروز است.يك همچو ملتي كه آرزوي شهادت مي كند،اين ملت ديگر خوف ندارد. ⚘امام_خمینی 📚صحیفه نور، جلد ٩،صفحه ٩٨ https://eitaa.com/piyroo
: ....♡داستاݧ { ♥️} چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن من هنوز آماده نبودم  مامان صداش در اومد _اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الان ک از راہ برسـن انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو   _وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الا.....(یدفہ زنگ و زدن ) دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم سریع حاضر شدم  نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے سنم و یکم برده بود بالا با صداے مامان از اتاق پریدم بیروݧ عصبانیت تو چهره ے مامان به وضوح دیده میشد گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده خندیدم گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ مهمونارو میشناسہ همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس من چاے و ریختم مامان صدام کرد _اسماء جان چایے و بیار خندم گرفت مثل این فیلما چادرمو مرتب کردم  وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم ب جناب خواستگار ک رسیدم کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیرون   آقاےسجادے؟؟ [😳] ایـݧ جاچیکار میکنه ؟😕 ینی این اومده خواستگارے من؟ واے خدا باورم نمیشہ چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم   مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود اما چاره اے نبود باید میرفتم ..... ~~> ادامـــــہ دارد.... 🌿 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بـــاز هم زائـــرتـــان نیســـتم از دور ســــلام الســلام علیــــک یا عـــلی ابــن مــوسی الـــــرضـــا❤️💚💛💜 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #خاطرات_شهيد_چمران بہ روایت غاده جابر قسمت:
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 بہ روایت غاده جابر قسمت:9⃣2⃣ 🍃می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است .تو به ملکیت توجه می کنی . من مال خدا هستم ،همه این وجود مال خدا هست .برایش نوشتم:کاش یکدفعه پیر بشوی من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تورا از من بگیرد و نه جنگ .و او جواب داد که: این خودخواهی است .اما من خودخواهی تورا دوست دارم . این فطری است . اما چطور مشکلات حیات را تحمل نمی کنی ؟ من تورا می خواهم محکم مثل یک کوه ،سیال و وسیع مثل یک دریا ابدیت، تو می گویی ملک ؟ ملکیت ؟تو بالاتر از ملکی .من از شما انتظار بیشتر دارم . من می بینم در وجود تو کمال و جلال و جمال را .تو باید در این خط الهی راه بروی . تو روحی ، تو باید به معراج بروی ، تو باید پرواز کنی .چطور تصور کنم افتادی در زندان شب.تو طائر قدسی .می توانی از فراز همه حاجز ها عبور کنی . می توانی در تاریکی پرواز کنی 🍃هر چند تا روزی که مصطفی شهید شد ، تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم ،نمی خواستم شهید بشود.آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند.گفته بود روز بعد برمی گردد . عصر بود و من در ستاد نشسته بودم ، در اتاق عملیات.آن جا در واقع اتاق مصطفی بود و وقتی خودش آنجا نبود کسی آن جا نمی آمد ولی ناگهان در اتاق باز شد ،من ترسیدم ، فکر کردم چه کسی است ، که مصطفی وارد شد .تعجب کردم ، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد ،گفت: مثل این که خوشحال نشدی دیدی من برگشتم ؟ من امشب برای شما بر گشتم . 🍃گفتم: نه مصطفی ! تو هیچ وقت برای من برنگشتی .برای کارت آمدی . مصطفی با همان مهربانی گفت: امشب برگشتم بخاطر شما . از احمد سعیدی بپرس .من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم ، هواپیما نبود .تو می دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکرده ام ، ولی امشب اصرار داشتم برگردم ،با هواپیمای خصوصی آمدم که این جا باشم .من خیلی حالم منقلب بود.گفتم: مصطفی من عصرکه داشتم کنار کارون قدم می زدم احساس کردم آنقدر دلم پر است که می خواهم فریاد بزنم .خیلی گرفته بودم .احساس کردم هرچه در این رودخانه فریاد بزنم ، باز نمی توانم خودم را خالی کنم .مصطفی گوش می داد .گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو می آمدی نمی توانستی مرا تسلی دهی.او خندید وگفت :تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 https://eitaa.com/piyroo
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 بہ روایت غاده جابر قسمت:0⃣3⃣ 🍃او خندید وگفت :تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است.باید به این مرحله ازتکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند .حالا من با اطمینان خاطر می‌توانم بروم .من در آن لحظه متوجه این کلامش نشدم . شب رفتم بالا .وارد اتاق که شدم دیدم که مصطفی روی تخت دراز کشیده ، فکر کردم خواب است .آمدم جلو و اورا بوسیدم .مصطفی روی بعضی چیزها حساسیت داشت . یک روز که اومدم دمپایی هایش را بگذارم جلوی پایش ،خیلی ناراحت شد ، دوید ، دوزانو شد و دست مرا بوسید ،گفت: تو برای من دمپایی می آوری 🍃آن شب تعجب کردم که حتی وقتی پایش را بوسیدم تکان نخورد .احساس کردم او بیدار است ، اما چیزی نمی گوید ، چشمهایش را بسته و همین طور بود.مصطفی گفت: من فردا شهید می شوم . خیال می کردم شوخی می کند.گفتم: مگر شهادت دست شماست ؟گفت: نه ، من از خدا خواستم و می دانم خدا به خواست من جواب می‌دهد.ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید .اگر رضایت ندهید من شهید نمی‌شوم .خیلی این حرف برای من تعجب آور بود.گفتم: مصطفی ، من رضایت نمی دهم و این دست شما نیست .خوب هر وقت خداوند اراده اش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم ، ولی چرا فردا ؟و او اصرار می کرد که: من فردا از این جا می روم .می خواهم با رضایت کامل تو باشد .و آخر رضایتم را گرفت .... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 https://eitaa.com/piyroo
ڪاش می‌شد عاشقانه فهمیـد تا عاشقانه پـرواز ڪرد | شهـــ🕊ــدا | دستی برای عاشق شدنمان به ‌سوی خــدا برداریـد ... #التمـاس_دعـا
🌷شهید 🌷 اهل خرمشهر و دانشجوی رشته کشاورزی در اهواز بود. اما هر وقت به خرمشهر میامد بیشتر وقتش را در حسینیه اصفهانیها می گذراند. از وقتی انقلاب شده بود، مسئول فرهنگی آنجا شده بود. یکی از مهمترین طرح ها و فعالیتهاش برگزاری کلاسهای و روی کتابها و نوارهای بود. شادی روحش 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص: قلم مےزنید براے خدا باشد؛ قدم برمےدارید براے خدا باشد؛ حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛ همه چے؛ همه چے براے خدا باشد ... +ماشهادت دادیم که زیباست 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
4_721038705925555157.mp3
2.52M
🔥از فضیلت بی حجابی برام بگو... 💥چقدر از جوون های ما گرفتار چشاشونند... ♻️زنه شوهر داشته شوهر زن داشته اما.. ☄گوش کنید☄ 🎤استاد #دارستانی #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
روایت 💞🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼💞 🌸🍂🌼💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌼💕🌸💕🌸💕همسر شهید یک لباس را از داخل کیف دستی خودش بیرون آورد و گفت: چند روز قبل از عملیات با هم به مغازهای رفتیم. دو لباس هم رنگ خرید و گفت: این را برای خودم خریدم. این را هم برای تو! شوهرم گفت: من این لباس را تا زمان شهادت از تنم خارج نمیکنم! روزی به سراغ تو خواهند آمد. با این لباس بیا و من را شناسایی کن! بعد به پیکر سوخته شهید اشاره کرد و گفت: همه جای او سوخته اما قسمتی از لباسش هنوز سالم است. لباس خودش را کنار قسمت سالم لباس شهید قرار داد. هر دو مثل هم بودند. پیکر شهید همان روز برای تشییع اعزام شد 54 سیزده مؤذن برگرفته از کتاب کرامات شهدا ص30- راوی شهید علیرضا غلامی- مسئول تفحص لشگر امام حسین(ع) که در منطقه فکه به قافله شهدا پیوست. آخرین روزهای سال 72 بود. بچههای تفحص همه به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند. مدتی بود که در منطقه خیبر (طلائیه) به عنوان خادمالشهداء انتخاب شدیم. با دل و جان به دنبال پارهای دل این ملت بودیم. سکوت سراسر طلائیه و جزایر را گرفته بود. سکوتی که روح را دگرگون میکرد. قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی زیبا نظرمان را جلب کرد: با وضو وارد شوید این خاک آغشته به خون شهیدان است https://eitaa.com/piyroo
‍ ‍ ‍ رفتم سطل رو ازش بگیرم اما نداد گفتم: شما چرا حاجی؟! همین طور که کار می کرد ، گفت: یادت باشه ! فرمانده موقع جنگ برادر بزرگتر همه حساب میشه اما در بقیه ی مواقع ، کوچک ترین و حقیرترین برادر اون ها... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
❕ جونم برات بگہ ، پسرم اخلاقش جوری بود ڪہ حتی اگہ در محل ڪارش لحظہ ای بہ زن و فرزندش فڪر می‌ڪرد ، در جبران اون لحظات ، اضافہ ڪار می‌ایستاد . پسرم آمر بہ معروف و ناهی از منڪر بود و خدا هم او را ، سر سفره رضوان خودش مهمون ڪرد . 🕊 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌷موقع اعزام، دوقلوها به گریه افتادند. هاشم برگشت و بغلشان کرد و هر سه خندیدند. این عکس، یادگاری ماند 🌸 شهید مدافع حرم چه راحت گذشتند😢 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
💢 خدا شوخی هایش را خرید دو سال قبل از شهادت محمدرضا که هنوز آموزشهای نظامی شروع نشده بود سر مزار شهید جهان‌آرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزار شهدا را با گل تزئین کند. در همین حین من در حال فیلم‌برداری از محمدرضا بودم. به من گفت این فیلم‌ها را بعد از شهادتم پخش‌کن. من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم «حالا کو تا شهادت یک چیزی بگو اندازه‌ات باشه». در همین حین به او گفتم «حالا قرار است کجا شهید بشی؟»، گفت «دمشق»، گفتم «تو بروی دمشق دمشق کجا میره؟ یک چیزی بگو واقعا بشه». گفت «اگر دمشق نشد حلب شهید می‌شوم». همان موقع این صحبت‌ها به نظرم شوخی آمد الان وقتی به شوخی‌های محمدرضا نگاه می‌کنم می‌بینم یا می‌دانسته و این حرف‌ها را می‌زده و یا خدا شوخی‌هایش را خریده است. به نقل از خواهر 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌸🍃﷽🍃🌸 🔻داستانِ برهنگی🔻 ✍ وقتی حضرت آدم و حوا در ساکن شدند، خدا به آنها فرمود: 👈 هر کار خواستید بکنید، ولی به این درختِ ممنوعه نزدیک نشید.🌳⛔️ 🕋 یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ، فَکُلَا مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا، وَ لَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ (اعراف/۱۹) 💢 ای آدم! تو و همسرت در ساکن شوید! 💢 و از هر جا که خواستید، بخورید! 💢 امّا به این درخت نزدیک نشوید. ☝️ ولی شروع کرد به وسوسه کردنِ آدم و حوا.😈 چرا⁉️ 👈 تا آدم و حوا رو کنه.😱 🕋 فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِن سَوْآتِهِمَا (اعراف/۲۰) 💢 سپس آن دو را وسوسه کرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشکار سازد. 😈 بالاخره موفّق شد.. آدم و حوا فریب خوردند😔 و از میوه‌ی درختِ ممنوعه خوردند. در نتیجه:👇 🕋 فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ، بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا، وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ. (اعراف/۲۲) 💢 هنگامی که از آن درخت چشیدند، اندام و عورتشان بر آنها آشکار شد. 💢 و شروع کردند به قرار دادنِ برگهای درختانِ بهشتی بر خود، تا آن را بپوشانند. بنابراین، خدا اونها رو از بیرون کرد:👇 🕋 قَالَ اهْبِطُوا.. وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ. فِیهَا تَحْیَوْنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ. (اعراف/۲۴ و ۲۵) 💢 خداوند فرمود: از مقام خویش فرود آیید.. که از این به بعد، قرارگاه و محلّ زندگی شما زمین است. 💢 در این زمین زنده می‌شوید. 💢 در این زمین می‌میرید. 💢 و در روز رستاخیز، از این زمین خارج خواهید شد. 💫 در پایانِ این داستانِ غم‌انگیز، وقتی آدم و حوا روی زمین اومدند، خدا براشون فرستاد تا نباشند:👇 🕋 یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشًا (اعراف/۲۶) 💢 ای فرزندان آدم! لباسی برای شما فرستادیم که اندامِ شما را می‌پوشاند، و مایه‌ی زینتِ شماست. ✨✨✨✨✨ حالا وقتِ نتیجه‌گیری از این داستانِ غم‌انگیزه:👇 برادرم❗️ خواهرم❗️ ✅️ و پوشاندن، کارِ خداست.. ❌ ولی و کارِ است. ✅️ ، نعمتِ الهی است.. ❌ ولی و خلعِ لباس، کیفرِ . ✅️ خدا آدم و حوا رو بخاطر اینکه شدند از بیرون کرد.. ⁉️ حالا ما چطور توقّع داریم که بشیم و رو رعایت نکنیم... و به هم بریم!!🤔 👈 بعد هم بگیم: آدم باید دلش پاک باشه. 😇 خوشبحال اون آقا پسر و دختر خانمی که پوشش خدایی دارند، نه پوشش شیطانی.❤️ مخصوصاً دختر خانومها..👌 ❌ به معنیِ چادر نیست❌ 👈به معنای پوشیدنِ سالمه. 🌹خواهرم! مدافعِ فاطمه باش‌. ، ، ، ، ، ، ، ، . اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج* 🌸🍃بامنتشر کردن با لینک کانال در ثواب آن شریک باشید 🍃 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا