eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
مراد وقتي مي‌ديد به مسلمانان و شيعيان در سوريه ظلم مي‌شود مي‌گفت وظيفه ماست كه براي كمك آنها عازم جهاد بشويم. ☝️خيلي دوست داشت به سوريه برود و از حرم و شيعيان دفاع كند.مي‌گفت داعش به مسلمانان ظلم مي‌كند و ما نبايد اينجا بنشينيم و دست روي دست بگذاريم😔 چراكه اگر امروز نسبت به ظلمي كه بر سر شيعيان مي‌آيد سكوت كنيم ممكن است فردا همين ظلم سر خودمان بيايد‼️ اعتقاد داشت نبايد در برابر ظلم سكوت كرد و بايد جلوي كافران و ظالمان ايستاد.✌️ آنجا هم با هم بوديم و چند روزي هم در حرم حضرت زينب(س) بوديم. مراد در حرم حال و هواي ديگري گرفته بود و عاشقانه با خدا صحبت مي‌كرد🍃 شهيد عبداللهي واقعاً به ائمه اطهار و اهل بيت عشق مي‌ورزيد❤️ شهید مدافع حرم مراد عبدالهی🌸 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🍃🌷 ﷽ 🌹امام صادق علیہ السلام : 💠إڹَّ العالِمَ إذا لَم يَعمَڸ بِعِلمِہِ زَلَّت مَوعِظَتُہُ عَڹِ القُلوبِ ڪَما يَزِڸُّ المَطَرُ عَڹِ الصَّفا💠 ❌هرگاه عالـم بہ علمش عمڸ نڪند، [اثرِ] موعظہ‌اش از دڸ‌ها زايڸ مي‌شود؛ 👈 آڹ چناڹ ڪہ باراڹ از روے سنگِ صاف مي‌لغزد...❗️ 📚 ڪافي ج ۱ ، ص ۴۴ 👇 💖 https://eitaa.com/piyroo 🕊
#برگی_از_خاطرات فرماندهان عراقی می‌گفتند اسم احمد کاظمی،خرازی و باکری که می‌آمد لرزه بر انداممان می‌افتاد. #محسن_رضایی فرمانده کل سپاه در زمان دفاع مقدس در خصوص شهید کاظمی‌می‌گوید: در فتح‌المبین ۲۷۰ کیلومتر مربع زمین آزاد و یازده هزار نفر اسیر گرفته شد، ده‌ها توپخانه بدست آوردیم و نقش احمد کاظمی‌بسیار نقش‌ تعیین‌کننده ای دارد. دومین عملیاتی که باز احمد #کاظمی‌_درخشید_بیت‌المقدس بود عملیات آزاد سازی خرمشهر و عبور از رودخانه کارون چندلشگر باید از کارون عبور می‌کرد یکی از آنها لشگر ۸ نجف بود.اولین سرلشگرهایی که وارد شهر خرمشهر شد، لشگر ۸ نجف و لشگر ۱۴ امام حسین (ع) بود، یعنی حسین و احمد؛ یعنی همان حسینی که احمد در وصیتش گفته بود یکی از درهای بهشت از کنار قبر حسین خرازی باز می‌شود و من را باید همین جا دفن کنید. دو نفر از فرماندهان عراقی راما گرفتیم اینها می‌گفتند وقتی اسم #احمد_کاظمی، #حسین_خرازی و #مهدی_باکری می‌آمد ما لرزه بر انداممان می‌افتاد دعا می‌کردیم و ما روبروی این لشگرها نباشیم چون مطمئن بودیم اینها می‌آمدند و می‌زدند و هیچ کس جلودارشان نبود. ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@ostad_aali110.mp3
1.95M
🔊فایل صوتی 🔰 عمل بدون بسم الله....‼️🔰 🌷  @piyroo 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سالروز_شهادت من راستش باهاش آشنا نبودم ولی در ماموریت اخیر که به #سوریه رفتم، اولین بار تو حرم حضرت زینب (س) دیدمش☺️ و بعد دو سه بار تو حرم حضرت رقیه (س) و چند باری هم در حلب. یک بار هم که تو حلب احتیاج به کمک داشتیم، به او گفتیم و انصافا با جون و دل اجابت کرد🌹محسن خزایی رو در این مدت کوتاه، انسانی بی ریا، بدون غرور و بدون هیچ تکلفی دیدم👌 و خب البته از یک سیستانی خیلی هم عجیب نیست.محسن خزایی بدون هیچ ژست و سروصدایی، در حلب، درست در وسط معرکه جنگ و چسبیده به خط مقدم نبرد با تروریستها👺در حین تهیه گزارش به #شهادت رسید و آرزوش برآورده شد🕊 #شهیدخبرنگار🎤 #مدافع_حـرم #محسـن_خزایی🌹 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
#سالروز_شهادت دفعه آخر از حلب زنگ زد و گفت اینجا درگیری شدید شده و شاید چند روزی نتوانم تماس بگیرم☝️ اما اگر هر اتفاقی بیفتد راضی‌ام به رضای خدا و از من پرسید که آیا من هم راضی ام که پاسخ مثبت دادم و پرسید به خودش توکل کنیم؟ که گفتم توکل بر خدا و به مشیت او راضی هستم.🌹 ایشان به من گفت اگر قسمت من به برگشتن نبود می‌خواهم به کسانی که مرا یاد می‌کنند بگویی بجای من #حضرت_فاطمه(س) را یاد کنند و سه بار بگویند"یا زهرا(س)".✨🌸 به ایشان گفتم انشالله حتما برمی‌گردی که دوباره همان گفته‌ها را تکرار کرد و از من قول گرفت به #حجاب_حضرت_زهرا تاسی کنم وبه پیروی از بانو روبند بزنم🌿 #شهید #مدافع_حرم #جواد_جهانی 🌺 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
💠دختری که به برکت وجود مزار شهید #محجبه شد. ☑️روایتی از همسر شهید مدافع حرم "جواد جهانی " 🕊هنگام تشییع پیکر شهدای غواص در هاشمیه، شهید از مسئولان مراسم پرسید که آیا این شهدا در پارک خورشید دفن می‌شوند یا خیر که جواب منفی دادند. آن زمان شهید بسیار تاسف خوردند که چرا برای پیشبرد اوضاع فرهنگی و عقیدتی در شهر از حضور شهدا بهره‌ نمی‌برند و آنها را از مردم دور می‌کنند به همین علت وصیت کرده بود خودش در پارک خورشید دفن شود و معتقد بود حتی اگر بتواند یک جوان را تحت تاثیر قرار دهد برایش کافی است چندماه بعد از دفن همسر شهیدم دختر جوانی در حالی که ‌اشک می‌ریخت نزد من آمد و گفت اتفاقی به همراه دوستش سر مزار او رفته و شروع به درد دل کرده است که شب خواب شهید را می‌بیند و بعد از آن به کلی تغییر می‌کند و محجبه می‌شود. 🕊۲۲ آبان ماه #سالروز_شهادت شهید #مدافع_حرم " #جواد_جهانی " گرامی باد 💐شادی روح پر فتوح شهید #صلوات . ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
شهید جواد جهانی یک دختر ۳ ساله و یک پسر۵ ساله به‌‌نام‌های فاطمه و علی دارد اوایل به‌خاطر بچه‌های کوچکش نمی‌خواستم که به سوریه برود و او مرا به خانه شهیدان می‌برد تا با مادران آنها صحبت کنم و راضی شوم چون پسرم دوست داشت که من راضی باشم من اوایل به او می‌گفتم دو فرزند کوچک داری که به تو احتیاج دارند اما می‌گفت مادر، من اگر نروم شما اینجا نمی‌توانید راحت باشید من و این و آن باید برویم تا شما آسایش داشته باشید کسی برای حفاظت از حرم حضرت زینب س نیست و این وظیفه ما است، باید برویم تا یک آجر از حرم حضرت زینب س کم نشود #شهید_جواد_جهانی در #وصیت_نامه خود از مسئولان شهر تقاضا کرد که پیکرش را بعد از شهادت در محل پارک خورشید #مشهد یا ارتفاعاتی که در مجاورت میدان سلمان مشهد است به خاک بسپارند🕊تا شاید به احترام وجود پیکر شهیدی در آن منطقه برخی از ناهنجار های اجتماعی رعایت شود ... ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
4_5947536824485282311.mp3
7.32M
{مداحی شهدایی🕊🥀} |ای خوش آنڪه جانش به تو شده هدیہ خورده بر مزارش #شهید زینبیه| ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرجه زدن #شهید_جواد_محمدی اردوگاه حضرت فاطمه الزهراس _ شلمچه و اینچنین آن کس که #شهیدانه زیست دل هایی را به نور خدا زنده کرده و خود، شهید شد حالا... ما مانده ایم و دلی که آواره رفاقت اوست....💔 خنده های از ته دل رفقایش به خاطر حضور کسی بود که بوی بهشت مےداد...🌸🍃 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و پنجاه و هفتم: خرما و تسبیح یکی دیگه از کارای دستی و مفید ، ساختن تسبیح با هسته خرما بود. هر چن ماه یه بار عراقیا مقدار کمی خرما به ما می دادن. بچه ها هسته ها رو دور نمی نداختن و همه هسته ها رو می دادن کسانی که علاقه داشتن با اونا تسبیح درست کنن. هیچ وسیله ای برای این کار در دست نبود. با خلاقیت و ظرافت خاصی اونا رو کف سیمانی آسایشگاه می سائیدن تا بصورت مستطیل در میومد. مرحله بعد یه اندازه کردن اونا و شکل دادن به مستطیل ها به اندازه دلخواه بود. وقتی همه دونه ها یه شکل می شدن. با سیم خارداری که به شکل سوزن در اورده بودن و نوکشو تیر کرده بودن ، دو تا سوراخ توی دونه ها ایجاد می کردن. بعد دونه ها رو یکی دو شب توی چای غلیظ مینداختن تا رنگشون قهو ای پررنگ بشه و در آخر چن لایه نخ رو به هم می تابوندن و دونه ها رو به شکل تسبیحی در میاوردن که بسیار زیبا بود. شیوه دیگه این بود که دو هسته رو بصورت نیم دایره می ساییدن و با مقدار کمی از چسب چوب که قاچاقی از نجارای اردوگاه می گرفتن دو تا رو به هم می چسبوندن و بشکل دونه های گرد در می آوردن. بعد از مدتی که بچه ها با اینا ذکر می گفتن صیقل می خوردن و مثل شیشه صاف و زیبا می شد. اوایل بعثیا اگه می دیدن کسی از این کارا انجام میده بشدت کتکش می زدن ، اما بعد از مدتی گفتن ایراد نداره هر که میخاد درست کنه. دو سه ماه که گذشت ، کلک می زدن و میومدن کیسه ها و وسایل بچه ها رو تفتیش می کردن و همه چیزایی که بچه ها با چه زحمت و دقتی ساخته بودن رو برای خودشون برمی داشتن و می بردن. این مسئله باعث شد تعدادی از ساختن کارای دستی و هنری خودداری کنن، اما بعدش با مشورت یکدیگه به این نتیجه رسیدیم که صِرف مشغولیت بچه ها مفیده. هم چیزایی یاد می گیرن و هم باعث میشه بعثیا کمتر اذیت کنن. به هم می گفتیم ما که همه چیزمونو از دست دادیم حالا چند تا تسبیح و سنگ صیقل داده شده خیلی مهم نیست. بذار ببرن برای خودشون. اینجور مشغولیتا تا اندازه زیادی در حفظ روحیه بچه ها تاثیر داشت و تا روزای آخر اسارت ادامه داشت. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی https://eitaa.com/piyroo 🕊
🕊حاج حسن آقا پدر موشکی ایران دانشمند پر تلاش شما آنقدر غریبی که حتی کسی حرف از نحوه ی شهادت شما بر لب نیاورد آنقدر غریبی که برخی ها برای خوش رقصی در مقابل کدخدا حاضر بودند و هستند تا تمام زحمات شما را همچون زحمات شهدای هسته ای بر باد دهند امروز نبودنتان ۸ ساله شد اما راهتان همچنان ادامه دارد و یارانتان هستند بر عهدی که بستند آنقدری بر عهد خویش مصمم هستند که مولایمان با اقتدار میگوید اگر یکی بزنند ده تا میخورند و این اقتدار را مدیون شماییم. خلاصه که حاج حسن آقا، کاش همه ی حسن ها مانند حسن طهرانی مقدم بودند همانقدر ولایتمدار همانقدر خودکفا و همانقدر آمن به الله کاش..‌. # ...♡🍁♡... https://eitaa.com/piyroo 🕊
🍂 🔻 💢 قسمت صد و پنجاه و هشتم : جای کفش در دهان نیست!(۱) فصل زمستون بود و محوطه بیرون گل و شل شده بود و در اوقات هواخوری ناچار بودیم با کفشای گلی برگردیم داخل آسایشگاه. یکی از بعثیا بنام حسین بسیار بد پیله و بنوعی دچار سادیسم بود. مدتی عادت کرده بود بعد ازظهرها که اکثر بچه ها در حال استراحت و خواب بودن و آسایشگاه ساکت بود، میومد پشت پنجره یکی از آسایشگاها و به بهانه اینکه افرادی دارن با هم حرف می زدن همه یا تعدادی از افراد رو بلند می کرد و دستور می داد کفشای گلی رو بکنن تو دهنشون و هموجوری نگه دارن و از این کارش خیلی کیف می کرد و احساس غرور بهش دست می داد. این بلا رو به قصد تحقیر بچه ها چن بار تکرار کرده بود و اگر کسی انجام نمی داد بشدت شکنجه می شد. روز قبلش با آسایشگاه یعقوب(آسایشگاه ۹) این کارو کرده بود و می دونستم امروز نوبه ی ماست. به تعدادی از دوستان سپردم اگه اومد کسی اینکارو نکنه تا من باهاش صحبت کنم. بچه ها هم معمولا همکاری می کردن. طبق حدس و پیش بینی من و در حالیکه اکثر بچه ها خواب بودن و من و تعدادی بدون سر وصدا داشتیم روزنامه یا قرآن می خوندیم ، اومد پشت پنجره و نگاهی کرد و اشاره کرد این ردیف بلند بشن و کفشا رو بکنن تو حلقشون. از طرفی این عمل ظالمانه هم بود چون واقعا کسی حرفی نزده بود و هم تحقیر کننده. بر اساس توافق و قراری که با بچه ها داشتم بلند شدم و با احترام گفتم سیدی!(قربان) واقعا کسی حرفی نزده و همه ساکتن چرا باید این کارو انجام بدیم؟ این سؤال اعتراضی من که بنوعی تمرد از دستور بود براش خیلی سنگین بود و به ناصر، ارشد آسایشگاه گفت بگو به بقیه بشینن و فقط این یکی باید کفشو بکنه تو دهنش و نگهداره. قضیه جدی شده بود و داشت کار بجاهای باریک می کشید. یا باید تسلیم می شدم یا تدبیری می کردم. من به بهانه ی اینکه روزه هستم و این کار روزه رو باطل می کنه امتناع کردم. گفت چرا دروغ میگی الان که ماه رمضان نیست. گفتم روزه قضا دارم و اینجا هم بیکاریم قضای روزه هامو گرفتم. ناصر خیلی کنجکاوی می کرد و از دوستان اطرافم می پرسید این راست میگه؟ صبحانه و ناهار نخورده؟ حالا دیگه با داد و بیداد نگهبان عراقی و ناصر همه بیدار شده بودن. همه گفتن نه ما ندیدیم رحمان چیزی بخوره. البته هم صبحانه خورده بودم و هم ناهار و خیلیا هم دیده بودن ولی جوانمردی بچه ها اقتضا می کرد که با دروغ مصلحتی من همراهی کنن که مشکلی برام ایجاد نشه. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی https://eitaa.com/piyroo 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حال امام زمان نگیر! 🎙 حاج حسین یکتا 🌷  @piyroo 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
روایتی از زندگی عاشقانه #شهید_محمدحسین_محمدخانی به روایت همسر شهید #مرجان_درعلی💞 #پیشنهادی😍
💝🕊💝🕊💝🕊💝 *═✧❁﷽❁✧═* مثل معتادهاشده بودم اگرشب به شب به دستم نمی رسید,به خواب نمی رفتم وانگارچیزی کم داشتم. شبی🌃 راباچمران به روایت همسرصبح می کردم,شبی راهم باهمت به روایت همسر💞بین رفقایم دهن به دهن می شدمجموعه ی جدیدی چاپ شده به نام اینک شوکران که زده است روی دست نیمه ی پنهان ماه. دربه درراه افتاده بودیم دنبالش, اینجازنگ بزن ,اونجازنگ📞 بزن,باخاطرات منوچهرمدق که پاک ریختیم به هم. ثانیه⏳ شماری می کردیم رفیقمان ازتهران,خاطرات ایوب بلندی رازودتربرساند. بعدهاکه دروادی نوشتن افتادم,جزوآرزوهایم بودکه برای شهیدی کتابی 📓بنویسم درقدوقواره ی مدق,چمران,همت,ایوب بلندی و....وروایت فتح آن راچاپ کند.ولی هیچ وقت به مخیله ام خطورنمی کرد❌روزی برای روایت فتح,زندگی رفیق شهیدم🌷 رابنویسم. برای همان رفیقی که خودش هم یکی ازآن مشتری های پروپاقرص آن کتاب هابود. برای همان رفیقی که خودش هم به همسرش وصیت کرده بودبعدازشهادتش,خاطراتش رادرقالب نیمه پنهان ماه چاپ کنند✅ حسابی کلافه شده بودم. نمی فهمیدم که جذب چه چیزاین آدم شده اند ازطرف خانم هاچند تاخواستگارداشت. مستقیم به اوگفته شداون هم وسط حیاط دانشگاه وقتی شنیدیم گفتیم چه معنی داره یه دختربره به یه پسری بگه قصددارم باهات ازدواج💞 کنم. اونم باچه کسی اصلاًباورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی ازآن هامذهبی هم بودند.به نظرم که هیچ جذابیتی دروجودش پیدانمی شدبرایش حرف وحدیث درست کرده بودند. مسئول بسیج خواهران تاکیدکرد:《وقتی زنگ زد,کسی حق نداره,جواب تلفن روبده》 برایم اتفاق افتاده بودکه زنگ بزندوجواب بدهم. باورم نمی شد.این صداصدای اوباشد. برخلاف ظاهرخشک وخشنش,باآرامش وطمانینه حرف می زد. آن صدایش زنگ وموج خاصی داشت. ازتیپش خوشم نمی آمد دانشگاه راباخط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوارش جیب پلنگی گشادمی پوشیدباپیراهن بلندیقه گردسه دکمه وآستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار.درفصل سرمابااورکت سیاهی اش تابلوبودیک کیف برزنتی کوله مانند. یک وری می انداخت روی شانه اش. شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ,وقتی راه می رفت,کفش هایش راروی زمین می کشید. ابایی هم نداشت دردانشگاه سرش راباچفیه ببندد. ازوقتی پایم به بسیج دانشگاه بازشد,بیشترمی دیدمش به دوستانم می گفتم:《این یاروانگارباماشین زمان رفته وسط دهه ی شصت پیاده شده وهمین جامونده》به خودش هم گفتیم. آمداتاق بسیج خواهران وپشت به ماوروبه دیوارنشست. آن دفعه راخودخوری کردم. دفعه ی بعدرفت کنارمیزکه نگاهش به مانیفتد نتوانستم جلوی خودم رابگیرم. بلندبلنداعتراضم رابه بچه هاگفتم. به درگفتم تادیواربشنود. زورمی زدجلوی خنده اش رابگیرد. معراج شهدای دانشگاه که آشکارارث پدرش بود.هرموقع می رفتیم,بادوستانش آنجا می پلکیدند. زیرزیرکی می خندیدم ومی گفتم:《بچه ها,بازم دارودسته ی محمدخانی》بعضی ازبچه های بسیج باسبک وسیاق وکاروکردارش موافق بودند. بعضی هم مخالف ....بین مخالف هامعروف بود. به تندروی کردن ومتحجربودن. امّاهمه ازاوحساب می بردنند👌برای همین ازش بدم می آمد. فکرمی کردم ازاین آدم های خشک مقدسِ ازآن طرف بام افتاده است.امّاطرفدارزیادداشت.خیلی هامی گفتند:《مداحی می کنه,همیشه می ره تفحص شهدا🌷,خیلی شبیه شهداست!》توی چشم من اصلاً این طورنبود بانگاه عاقل اندرسفیهی به آن هامی خندیدم که این قدرهم آش دهن سوزی نیست.کنارمعراج شهدای گمنام دانشگاه های غرفه برگزارمی شد.دیدم 👀فقط چندتاتکه موکت پهن کرده اند.به مسئول خواهران اعتراض کردم:《دانشگاه به این بزرگی واین چندتاتکه موکت》درجواب حرفم گفت:《همینا هم بعیده پر بشه!》 ادامه دارد✌️🏻🤗 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا