💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#قسمت_۳۰
در ساعات⏱ مشخصی به من
می گفتند:( بروم به بچه شیر بدهم.)
وقتی می رفتم, قطره ای شیر نداشتم تا کمی شیر می آمد, زنگ📞 می زدم که:( الان بیام شیر بدم?)
می گفتند:( الان نه. اگه می خوای بده به بچه های دیگه)
محمد حسین اجازه نمیداد. خوشش نمی آمد از این کار. دو دفعه رفت آن دنیا واحیا شد, برگشت.
مرخصش که کردند, همه خوشحال شدیم که روبه بهبودی رفته است.
پدرم که تا آن روز راضی نشده بود بیاید دیدنش, در خانه تا نگاهش به او افتاد,یک دل نه صددل عاشقش شد.
مثل پروانه دورش می چرخید وقربان صدقه اش می رفت.
اما این شادی و شعف چن ساعتی بیشتر دوام نیاورد.
دیدم بچه نمی تواند نفس بکشد. هی سیاه می شد.
حتی نمی توانست راحت گریه کند.
تا شب صبر کردیم اما فایده ای نداشت.
به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود.
پدرم با عصبانیت می گفت:( ازعمد بچه رو مرخص کردن که توی خونه تموم کنه.)
سریع رساندیمش بیمارستان.
بچه را بستری کردند و ما را فرستادند خانه🏚
حال و روز همه بدتر شد.
تا نیاورده بودیمش خانه, اینقدر به هم نریخته بودیم.
پدرم دور خانه راه می رفت وگریه می کرد ومی گفت: ( این بچه یه شب اومد خونه,
همه رو وابسته و بیچاره ی خودش کرد و رفت!)
محمد حسین باید می رفت. اوایل ماه🌙 رمضان بود .
گفتم:( تو برو)
اگه خبری شد زنگ📞 می زنیم.
سحر همان شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدند وگفتند: بچه تمام کرد
شب دیوانه کننده ای بود.
بعد از پنجاه روز امیر محمد مرده بود و حالا شیر داشتم,
دور خانه می رفتم , گریه می کردم و روضه ی حضرت رباب ( سلام الله علیها)
می خواندم.
مادرم سیسمونی ها را جمع کرد که جلوی چشمم نباشند. عکس ها, سونوگرافی ها وهر چیزی را که نشانه ای از بچه داشت , گذاشت زیر تخت. با پدر ومادرش برگشت.
می خواست برایش مراسم ختم بگیرد:خاکسپاری, سوم, هفتم وچهلم.
خانواده اش گفتند:
( بچه کوچیک این مراسما رو نداره)
حرف حرف خودش بود.
پدرش باحاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سر شناسی در یزد بود صحبت کرد تا متقاعدش کند, محمد حسین روی حرفش حرف نمی زد.
خیلی با هم رفیق بودند.
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#دم_اذانی ❤️
نماز اول وقت چڪشـی است بر سر نفـس
از وقتش ڪہ گذشت مـی شود . . .
چڪشـی بر سر نماز .
عڪس : 🌷 شهید همت 🌷
#حی_علی_الصلاة
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔻 نشان كرده ها
اسفندِ سال 1362 بود و ما را به منطقه طلائیه اعزام کرده بودند . با کلاس های توجیهی و رزم های شبانه که گذرانده بودیم، فهمیده بودیم عملیاتی در پیش است. شب عملیات، شبی به یاد ماندنی بود.
بازار خداحافظی و حلالیّت طلبيدن داغِ داغ بود.
در آن سرمای هوا، وارد کانال هایی شدیم که از قبل توسطّ برادرانِ مهندسیِ رزمیِ ایجاد شده بود و منتظر آغاز عملیات بودیم. همه چیز برای یک عملیات سنگین مهیّا شده بود. قسمتی که گروهان، در آن سنگر گرفته بود، نسبت به قسمت های دیگر، ارتفاع کمی داشت. به همین خاطر تصمیم گرفتیم قدری ارتفاع آن را بالا ببریم. یکی از برادران رفت تا مقداری گونی بیاورد و پُر کنیم. هنوز چند لحظه ای بیشتر نگذشته بود که یکی از برادران، درحالی که لبخند زیبایی به لب داشت، با مقداری گونی به سمت ما آمد و با همه ما احوال پرسی و روبوسی کرد. آنقدر گرم و صمیمی بود که همه کنجکاو بودیم بدانیم او کیست و ما را از کجا می شناسد؟ همان طور که همه با تعجّب به هم نگاه می کردیم، او گفت: "برادرا، این هم گونی." اين را گفت و برگشت. با شنیدن این صحبت، فکر کردم او مسئول تدارکات است.
چند لحظه ای که گذشت، آن نیرويي که برای تهیه گونی رفته بود، با تعدادی گونی در دست، بازگشت و ما را دید که مشغول پُرکردن گونی هستیم. با ناراحتی گفت: "من رو فرستاده بودید دنبال گونی، اینها از کجا رسیدن؟"
ماجرا را برای او تعریف کردیم. او گفت:"چند لحظه، پیشِ خمپاره اندازِ گروهانِ کناری بودم که شهید شده بود. رفتم تا به جابه جایی این شهید کمک کنم." تازه متوجّه شده بودم آن #شهيد همان کسی بوده که چند لحظه پیش برای ما گونی آورد و مثل کسی که سالها ما را می شناسد و با ما خوش و بِش مي کرد.
خيلي سريع برگشته بود و همچون امام حسین(ع) در حالی که سَر از بدنش جدا شده بود، به #شهادت رسید.😔
راوی: امید امیدی
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#محمدرضا یه پیج داشت به اسم #شهید_رسول_خلیلی
شمار؟شو نوشته بود اونجا...
اون موقع تازه با #شهدای_مدافع آشنا شده بودم و خوشحال ازینکه یکی از دوستاشونو هم پیدا کردم😁
بهش پیام دادم گفتم میشه یکی از عکسایی که از شهید دیده نشده رو بدین؟
این عکسو برام فرستاد...❤
چند وقت بعدشم #شهید شد...
حالا هروقت میبینم این عکس #شهید_خلیلی رو یاد #محمدرضا می افتم...
هرکی ازت راجب #رسول میپرسید با چه شوقی جواب میدادی...😔
#شهید_طلبه_محمدرضا_دهقان
#شهید_رسول_خلیلے
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
محبوب من! وقتی به تو فکر می کنم شور و شوق سراسر وجودم را فرا می گیرد، شعله ی وصل و حضور در وجودم زبانه می کشد و وقتی به خود می اندیشم و عمر بر باد رفته ام را که در غفلت و بندگی غیر تو بوده می نگرم، شرمسار و سرافکنده می شوم، اما با این همه تو دستم را گرفتی و هدایت کردی... ای خالق رئوف! تو را سپاس بی حد که مرا به راه راست هدایت کردی و مرا در جمع بهترین مخلوقات خود، در بهترین زمان و مکان قرار دادی. شهادت را نه برای فرار از مسئولیت اجتماعی، و نه برای راحتی شخصی می خواهم؛ بلکه از آن جا که شهادت در رأس قله ی کمالات است و بدون کسب کمالات، شهادت میسر نمی شود، من با تقاضای شهادت در حقیقت از خدا می خواهم که وجودم، سراسر خدایی شود و با کشته شدنم در راه دین اسلام، خود او بر ایمان و صداقت و پایمردی ام، و در راه دین بودنم، و بر عشق پاکم بر او مهر قبولی زند.
شهید محمد صادق خوشنویس
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
vahidshokri-@yaa_hossein.mp3
3.46M
مداحی فوق العاده عالی
خادمین کانال رو از دعاتون فراموش نکنین
التماس دعا داریم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
▪️يا رب چه قشنگ است و چه زيبا حرم قم
▪️چون جنت اعلا، حرم محترم قم
▪️بانوي جنان، اخت رضا، دختر موسی
▪️دردانه زهرا و ملائك خدم قم
▪️اين مژده بس او را كه بهشت است جزايش
▪️هر كس كه زيارت كندش در حرم قم
🏴فرا رسیدن سالروز وفات حضرت فاطمه معصومه(س) را تسلیت عرض می نماییم🏴
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#برباݪ_سـخن
از برادران و خواهرانم خواستارم در همه حال به یاد خدا باشند و دستورات او را همیشه اجرا نمایند و رضایت خود را در رضایت خداوند ببینند و به همکاران عزیزم علاوه بر این مطلب توصیه میکنم قدر خدمت در صدا و سیما را بدانند و لحظهای در راه خدمت این مردم عزیز و یاری نایب امام زمان (عج) مقام معظم رهبری دریغ ننماید.
#شهید_محسن_خزایی🌷
#سالروز_ولادت
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo