eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از دهانش پرید که تو بالاخره از طریقِ این چشم‌هات میشی.. چشماش درخشید و پرسید:چرا..؟! گفت: چون خدا به این چشم‌ها هم جمال داده هم کمال.. این چشم‌ها در راهِ خدا بیداری زیاد کشیده.. اشک هم زیاد ریخته 🌱 https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
‌ در پی یک معجزه بود تا زندگی اش را دگرگون سازد به جبهه رفت حالا سال هاست که مردم کنار مزارش می نشینند و به یکدیگر می گویند معجزه می کند...! https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
کوچه های دلت را به نام شهدا کن بدان در کوچه پس کوچه های دنیا وقتی گم می شوی تنهایت نمی گذارد!! شهدا با معرفتند رفیقشان باشی شهیدت می کنند😌❤️ https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
🥀محسن و مصطفی هر دو در یک روز متولد شدند و در یک عملیات و در یک روز به شهادت رسیدند. دقیقاً در سالگرد شهادت برادرمان محمدعلی. محمدعلی در 30دی ماه 65 و دوقلوها در 30دی ماه 1366به شهادت رسیدند. 🥀خانم نصیری سعادت آشنایی و دیدار با خانواده‌تان آنقدر دیر نصیبمان شد که امروز شما به جای مادر و پدرتان راوی زندگی و شهادت برادرانتان شدید. بله ، مادرمان 17 دی ماه 1390و پدرمان 30تیرماه سال 1388 مصادف با روز آخر ماه رجب به رحمت خدا رفتند. ما هفت خواهر و برادر بودیم. پدر و مادرم زحمات زیادی برای تربیت و پرورش بچه‌ها کشیدند و نتیجه‌اش شهادت محمدعلی، محسن و مصطفی شد. 🥀اصالتاً کجایی هستید؟ کمی از خانواده‌تان بگویید. ما اصالتاً یزدی هستیم.پدرم برای کسب‌وکار به تهران آمد و در کابینت‌سازی مشغول شد. ایشان خیلی مقید بود. اهل نماز و قرآن بود. عموی مادربزرگمان حاج‌شیخ غلامرضا فقیه‌یزدی‌خراسانی مرجع‌تقلید بودند. والدینمان در یک خانواده مذهبی در یزد پرورش پیدا کرده بودند. پدرم کارگر و خیلی زحمتکش بود. بعدها که مغازه لبنیات و ماست‌بندی راه‌اندازی کرد، همه بچه‌ها و مادرمان در تهیه و چرخاندن مغازه به پدر کمک می‌کردند. در زمان جنگ هم که برادرها و پدر یکی بعد از دیگری راهی جبهه می‌شدند، ما به کمک مادر می‌رفتیم تا دست‌تنها نماند. 🥀اولین رزمنده خانه‌تان که بود؟ محمدعلی اولین کسی بود که لباس رزم پوشید و راهی شد. قبل از آغاز جنگ در زمان انقلاب فعالیت داشت. برادرم سرباز بود که با فرمان امام خمینی(ره) از محل خدمتش فرار کرد. به ما هم سفارش کرده بود اگر دنبال من آمدند بگویید نمی‌دانیم کجا رفته است و اطلاعی از محمدعلی نداریم. می‌ترسیدیم نکند بیایند و محمدعلی را پیدا کنند و اتفاقی برایش بیفتد. محمدعلی 27سال داشت که راهی جبهه شد. متأهل بود و دو فرزند پنج ساله و سه ساله هم داشت. دو سال بعد از حضور در جبهه به شهادت رسید. محمدعلی قبل از جنگ در بسیج محل فعالیت می‌کرد. شب‌ها برای نگهبانی و کشیک به بسیج می‌رفت تا اینکه تصمیم گرفت به جبهه برود. چند باری هم زخمی شد . یک سال بعد از رفتن محمدعلی، پدرم هم رفت. یک مرتبه هر دویشان مجروح شدند و در استادیوم آزادی بستری و بعد از بهبودی دوباره راهی شدند. 🥀محمدعلی در کدام عملیات به شهادت رسید؟ محمدعلی 30دی ماه 1365 در عملیات کربلای5 شهید شد. ترکش به شقیقه‌اش خورده بود. پدرم همزمان با محمدعلی در جبهه بود. همرزمان پدر که متوجه شهادت برادرمان شده بودند از ایشان خواستند چند روزی مرخصی بگیرد و به خانه برگردد. فردای روزی که پدر به خانه رسید چند نفر از اهالی مسجد به دیدار پدر آمدند و خبر شهادت محمدعلی را دادند. 🥀محمدعلی چطور آدمی بود؟ اهل گذشت بود. همیشه می‌گفت اگر از کسی دلگیرید ، گذشت کنید. هر زمانی که می‌خواست به منطقه برود همه خواهرها و برادرها را دور هم جمع می‌کرد و یک ولیمه برای خداحافظی می‌داد و از همه حلالیت می‌طلبید. یادم است یک بخاری هیزمی داشت که داخل حال خانه گذاشته بود و روی همان برای همه مهمان‌ها کباب درست می‌کرد. آخرین باری که می‌خواست برود سال 65 بود. من و همسرشان کنار در برای بدرقه ایستاده بودیم که کتاب مفاتیح‌الجنان و قرآن تو جیبی‌اش را درآورد. قرآن را به من و مفاتیح را به همسرش داد. بعد خانمش گفت: محمدعلی من مفاتیح دارم. من هم گفتم: قرآن تو جیبی کوچک دارم. از ما خواست کتاب‌ها را با هم جابه‌جا کنیم. آخرین یادگاری‌اش همان مفاتیح کوچک و قرآن جیبی شد که در آن لحظات آخر به ما هدیه کرد و برای ما پر از معنا و مفهوم بود. با این کار از ما خواست تا بخوانیم و عامل به دستورات آن باشیم. مفاتیح همیشه در کیفم بود، اما این اواخر برای اینکه تنها یادگار برادرم خراب نشود در خانه از آن نگهداری می‌کنم. محمدعلی در وصیتنامه‌اش نوشته بود که من راضی نیستم که بی‌حجاب‌ها در مراسمم شرکت کنند. از همه ما خواست تا حامی دین و رهبر و پیرو راه شهدا باشیم. شهادتش برای ما سخت بود، اما خدا صبر و تحمل شهادتش را به ما داد. https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅