eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌹آن‌قدر قلب‌هایشان بہ هم نزدیک بود کہ پس از شهـادت #سردار_سلیمانی، روحش بیش از ایـن، توان تحمل جسم
معروف به ، فرمانده میدانی جنگ در شمال و جنوب بود که در معرکه درگیری، بر اثر اصابت مستقیم به دیوار خانه‌ای که در آن سنگر داشتند، مورد سنگین قرار گرفت و سینه‌اش شکافته و شد. در حین انتقال پیکر شهید با نفربر، مجددأ در پی یورش تکفیری‌ها پیکر این بزرگوار متأسفانه به دست حرامی‌ها افتاد و مورد هتک حرمت قرار گرفت و از بدنش شده و فیلم آن توسط تکفیری‌ها بر روی شبکه‌های اجتماعی مجازی قرار گرفت.... . پس از گذشت چند روز و آزادسازی مناطقی از ادلب توسط ارتش ، پیکر مطهر شهید ذاکر با دو تن از اسرای تکفیری و راهی گشت.... لازم به ذکر است پیکر مطهر شهید، بعد از تشییع در مشهد، به تهران منتقل و روز ۸ اسفندماه ساعت ۹صبح، از میدان امام حسین تا میدان شهدای تهران تشییع خواهد شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻 #خاکریز_اسارت روایت اسرای مفقودالاثر 💢 قسمت دویست و شصت و یکم 🔸روزهای سخت دانشجویان فرا
🍂 🔻 روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و شصت و دوم روزهای سخت دانشجویان فراری بعد از چند روز منتقل‌مون کرد اتاقی نزدیک همون بیمارستان که ازش فرار کرده بودیم. اونجا بشدت فلک شدیم و تا سر حد مرگ شکنجه مون کردن طوری‌که من کاملا بی‌حال شدم. صبح بی حرکت بودم رفتن پرستار آ‌وردن و یه سُرم به من وصل شد و مقداری حال اومدم. مسعود و هاشم رو شب قبلش از پیش من برده بودن و من براشون نگران بودم. بعد از مدتی دوتاشونو آوردن. مدت‌ زیادی توی همون اتاق ردهه بودیم. یه روز روی یکی از ظرفای غذا«قُصعه» کلماتی رو حک کردیم و برای بچه‌های قلعه پیام فرستادم. بعد از مدتی جواب پیام اومد و مطمئن شدیم بچه ها از زنده بودنمون با خبر شدن. بعد از چند روز یه دست لباس تمیز برامون اوردن و سوار یه ماشینمون کردن. سه چهار ساعت تو راه بودیم. متوجه شدیم که برمون گردوندن اردوگاه تکریت ۱۱ و انداختنمون داخل سلولای انفرادی. شب یکی از نگهبانا اومد و ما رو بشارت داد به شکنجه‌های فردا. دوباره برگشته بودیم به اردوگاه مخوف تکریت 11 با اون نگهبانا و شکنجه‌گرای معروف و سنگدل. من و مسعود رو هر کدوم تو یه سلول انداختن و هاشم رو بخاطر شکستگی دست تو راهرو رها کردن و رفتن. همین برای ما شد یه نعمت. هاشم وقتی مطمئن شد دیگه نگهبانا برنمی‌گردن اومد در سلولای من و مسعود رو وا کرد و سه نفری شروع کردیم به بحث و نقشه کشیدن. قرار شد خودمون رو به مریضی بزنیم. من با استفراغ خونی و اونا با اسهال خونی. هماهنگ کردیم که وقتی درا وا شد من وانمود کنم نمی‌تونم بیرون برم و هاشم بگه که حالش خرابه. داخل سلول بشدت بوی تعفن می‌داد و بعثیا حاضر نبودن بیان تو و منو ببرن. هاشم و مسعود رو فرستادن و اونا هم زیر بغلمو گرفتن و کشیدن بیرون. قبلش زبونمو گاز گرفته بودم و دهنم پر از خون بود و مقداری شوربا هم کردم تو دهانم و به محض اینکه بچه ها منو بیرون‌ آوردن شروع کردم به استفراغ خونی تصنعی و خودمو انداختم. مقداری زدن دیدن بی فایده‌س. فرمانده گفت «هذا دا ایموت راح نبتلی خابروا الدکتور» بابا این داره می‌میره حالا گرفتار می‌شیم برید دکتر رو خبرکنید. نقشه‌م گرفته بود و آخرش منتقلم کردن بیمارستان بدون اینکه شکنجه بشم. فقط چند تا لگد و کابل خوردم. یه هفته بستری شدم و بعدش به لطف خدا واقعاً مریض شدم و یه هفته دیگه تمدید شد. توی اون شرایط مریضی نعمت بزرگی بود و منو از مرگ نجات می‌داد. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
🍂 🔻 روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و شصت و سوم روزهای سخت دانشجویان فراری بعد از دو هفته از بیمارستان ترخیص شدم، اما دوباره یه فیلم جدی رو بازی کردم تا رسیدم نزدیک اردوگاه مقداری شربت سفید رنگ آلمنیوم‌.ام‌.جی رو که از قبل ریخته بودم توی دهانم بالا آوردم. نگهبان اردوگاه گفت اینکه خوب نشده چرا آوردینش اینجا؟ بُردنم اتاق «ردهه». بهیاری اردوگاه و دکتر دستور داد همونجا بستری بشم. مقداری خورش کرفس خوردم و مبتلا به اسهال شدم و دوباره اعزام شدم بیمارستان. خلاصه با دوز و کلکی که بود یه ماه بدون شکنجه در بیمارستان بستری شدم و هاشم و مسعود رو هم بخاطر اسهال خونی بستری کرده بودن. بعد از یه ماه منتقل شدیم به انفرادی. هر روز از سلول می بردنمون بیرون توی هواخوری مقداری کتک می‌زدن و دیگه اینقدر کتک خورده بودیم پوستمون کلفت شده بود و اگه روزی اتفاقی کتک نمی‌خوردیم تعجب می‌کردیم. تقریبا تموم بهار رو تو اون انفرادی‌ سر کردیم و ماه رمضان سال ۶۹ رو هم کامل توی سلول انفرادی بودیم. 🔅 انتگرال آبکی و ناتموم برای وقت گذرونی داخل سلول با مسعود و هاشم ریاضی کار می‌کردم زمین کاغذمون بود و قلم هم یه تکه چوب بود که کمی پارچه سرش بسته بودم و داخل آب می زدم و انتگرال می کشیدم. ولی تا مسئله به انتها می رسید اولش بخار می‌شد. آخرش نشد یه مسئله رو کامل روی زمین بکشم و به انتها برسه تازه حالا قدرِ مداد و دفتر رو می دونستیم. تموم این مدت چند ماه ما رنگ حموم به خودمون ندیدیم. گاهی که نیاز به غسل پیدا می‌کردیم. در اوقاتی‌که می‌بردنمون توالت سریع به نیت غسل سرمون رو زیر شیر می گرفتیم و بقیه غسل رو با یه لیوان آب و یه تکه اسفنج داخل سلول انجام می‌دادیم. چند ماه بعد ما رو به اتاقکی در مجاورت انفرادی منتقل کردن که حدود نه متر مربع بود و این برای ما به نسبت انفرادی، بهشت بود. بعد از مدتی منتقلِ مون کردن به زندانِ ملحق تکریت ۱۱ و اونجا اوضاع کم‌کم عادی شد. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جستجو کردم؛ تمام کلید واژه‌های آمدنت را، چیزی جز درد نیافتم ... دعا لازم است زمین! دعاهای مردی از جنس، نفس‌های گرم "تـ‌ــو" حضرت صاحب دلم! https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
108.mp3
3.22M
روایتگری شهدایی قسمت595 سیدمحمد باقرزاده کشاورز عراقی https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
شهید حمید پرکار فرزند: الهوردی تاریخ تولد :1340 محل تولد : مراغه تاریخ ومحل شهادت : 4/10/65 شلمچه (عملیات کربلای 4) شهید حمید پرکار در دی ماه 1340 در خانواده ای متدین وعاشق ائمه ی معصومین ، چشم به جهان گشود. حمید از همان کودکی به انجام فرایض دینی ومسائل مذهبی علاقه وافری داشت ودر نزد پدر بزرگوارش شیوه زندگی وچگونه زیستن را آموخت. او تاثیر زیادی در تقویت بنیه مذهبی و مکتبی بچه های محلش ودوستان وهمرزمانش داشت .شهید در دوران انقلاب در پخش اعلامیه های امام راحل به مردم وتهییج مردم برای شرکت در تظاهرات وراهپیمایی وتهیه وتدارک مواد لازم و... حضور فعالی داشت. با آغاز جنگ به ندای "هل من ناصر ینصرنی" مراد ومریدش جانانه لبیک گفت. 6سال تمام وبلکه بیشتر در جبهه های نبرد حق علیه باطل، حضور آگاهانه داشت و در عملیاتهای زیادی از جمله عملیات های « مسلم ابن عقیل» ،«والفجر مقدماتی»،« شکست حصر آبادان» ، «طلوع فجر»، «عملیات پارتیزانی کردستان وبوکان» ،«خیبر»،«بدر» و«کربلای 4» شرکت کرده و تا دل دشمن بعثی نفوذ پیدا می کرد. حمید آنچنان شیفته ی سادگی و قناعت بود که اکثرا برروی خاک نماز می گزارد وازنشستن بر روی فرش کراهت داشت .چند روز قبل از عملیات «کربلای 4 »نیروهای گردان امیر المومنین لشکر 31 عاشورا با فرماندهی حمید در کانالی که قبل از عملیات آماده کرده بودند با تجهیزات بصورت ستونی استقرار یافته بودند ،که وی هنگام اذان صبح توسط گلوله خمپاره 120 دشمن به شهادت رسید. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
شهید حمید پرکار فرزند: الهوردی تاریخ تولد :1340 محل تولد : مراغه تاریخ ومحل شهادت : 4/10/65 شلمچه (ع
🥀قسمتی از وصیت نامه شهید حمیدپرکار ای شهیدانی که امام ومقتدای خویش را آیت حق یافتید ودر بازار عاشقی به او نقد، جان باختید و با یاران طاهر خود در بهشت موعود وجایگا هی نمونه، که هم اکنون نیز هر هفته وعده گاه رهروانتان می باشد جای گرفتید. ای برادران وخواهرانم !مواظب باشید عنکبوت غفلت بر دیوار وجودتان لانه نکند وموریانه ی وسوسه ، بر دلتان نیفتد؛ محکم باشید وصبور ،صادق وصالح ،خاشع وراکع ؛قرآن زمزمه لبتان ؛دعا سلاحتان ؛مسجد سنگرتان ؛نبرد تا شهادت شعارتان باد. 🥀آخرین مناجات در عملیات کربلای چهار مارا در منطقه پیاده کردند و گفتند: "گردان ولی عصر برود خط بشکندبعد شما ادامه دهید". یک کانال بود که به اروند وصل می شد .منتظر ماندیم تا غواص ها مشغول شوند ،تقریبا شب بودشبی بود که خیال از افلاک گذر می کرد وما درهولناک ترین مرکز خطر بودیم .از هر خراش خمپاره ای خاک بیتاب می شد .یک پارچه آسمان پر از آتش بود. رزمندگان تا صبح مشغول نیایش و مناجات بودند. سیاهی شب و نزدیکی عملیات و نماز شب در اوج سیاهی وباران تیرهای مذاب . به گوش می رسید طنین سطوت آور ابرمردانی که می نالیدند و التماسی متعالی برای شهادت را در شعله های هر ناله ای همراه با بارقه ای بیرون می ریختند.تنها خواسته ای که از دل و جانشان بیرون می آمد ودر لبانشان می نشست ، شهادت بود . بسیاری باهم وداع می کردند و هم دیگر را همچون دو موج در تلاقی شکوهمند تاریخ در آغوش می کشیدند . همه منتظر اعلان عملیات بودیم مسئول دسته همه را درکانال جمع کرد .بالاخره سپیده از راه رسید وانتهای افق اندکی سفیدی گرفت.صدای اذان عادل محمد رضا نسبت وبرادر پرکارخفته ها را ازخواب پراند.آنان که دمی نخوابیده بودندجلوتر از بقیه آستین ها را بالا زدند و وضوی عشق آغاز گردید.عده ای در اطراف به نماز قیام نمودندولی اکثربچه ها به دنبال آن بودند که نماز سپیده را پشت سر فرمانده قهرمان خویش ادا نمایند. حمید به سوی نماز راه افتاد وعادل به اذان خویش ادامه می داد.در چند قدمی عادل که هنوز اذان می گفت حمید به همراه منصور خدائی دیده بان دلاور گردان با قامت استوار ایستاده بود.اذان به انتها می رسید که ناگهان غرشی رعب آور برخاست این غرش از توپخانه ی دشمن بود.در همین حال گلوله ای در میان حمید و عادل افتاد وترکش هایش قیامتی برپانمود .حمید در کنار خدایی وعادل با بدن سوراخ سوراخ شده برزمین افتاد هرسه باهم، که گوئی در رفتن سوی معبود خویش پیمانی باهم بسته بودند. خودرا به حلقه ی محزون برادران رسانده، دیدم برادر پرکار روی دست های رزمندگان است واز گردن و پشت زخمی شده ولی با آن حال که خون از وجودش جاری می شد واز نوک انگشتانش بر زمین می چکید لبانش تکان می خورد؛ آنان اذان ونماز ناتمام خود را با آخرین ارتعاشات گلوی خونینشان به پایان رساندند و در آخر، صدای ضعیفشان در میان هیاهوی گریه ی رزمندگان محو گردید. ((روحش شاد وراهش پر رهرو)) https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅ ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅ ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّىٰ عَفَوا وَّقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» سپس (هنگامى که این هشدارها در آنان اثر نگذاشت) نیکى (و فراوانى نعمت و رفاه) را به جاى بدى قرار دادیم. آنچنان که فزونى گرفتند، (و مغرور شدند) و گفتند: «(تنها ما نبودیم که گرفتار این مشکلات شدیم.)» به پدران ما نیز ناراحتى و شادمانى رسید.» چون چنین شد، آنها را (به سبب اعمالشان) ناگهان گرفتیم (و مجازات کردیم)، در حالى که درک نمى کردند. (سوره مبارکه اعراف/ آیه ۹۵) https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
⊰❀⊱اولین ⊰❀⊱⊰❀⊱⊰❀⊱━═━━═━ا تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان 【عجل الله فرجه】 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان ⊰❀⊱و ━═━━═━⊰❀⊱⊰❀⊱⊰❀⊱ا اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْــن.. https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 #شادی_روح_شهدا_صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا