احمد تشنه شهادت و همیشه نگران مردن در بستر بود. همیشه می گفت: نمی خواهم به غیر از شهادت وارد آن دنیا شوم.
یک روز قبل از حادثه با احمد رفتیم دفتر عزیز جعفری.
احمد بعد از آنکه جزئیات سقوط هواپیمای سی 130 ارتش را تشریح کرد، رو به من کرد و گفت: جعفر برایم دعا کن شهید شوم.
با دل گرفتگی گفتم: تو حالا حالا ها باید خدمت کنی . وقتش که برسد شهید می شوی...
عزیز جعفری خطاب به احمد گفت: دعا کن شهید شویم؛ اما نه با هواپیما و ماشین. احمد گفت: من فقط شهید شوم؛ حالا به هر طریق که باشد قبول است.
فردا وقتی اخبار ضد و نقیض سقوط هواپیمای احمد را شنیدم، زنگ زدم به سردار رشید. گفت: احمد رفت پیش شهیدحسین خرازی ؛ در نوزدهمین سالگرد عملیات کربلای پنج.
"شهیداحمدکاظمی"
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
تو این اوضاع کرونایی و ماه ضیافت؛
بیایید #محمد_نوروزی باشیم🌷
🍃محمد کفشی داشت، که پاره نبود ولی از ۵ قسمت پاشنه بسیار سائیده شده بود و تقریباً از بین رفته بود..
بهش گفتم:
پاشنه کفشت خراب شده و ناجور است!کفشی برای خودت بخر.
گفت:
نه کفشم سالم است و هنوز پاره نشده..
🌱در حوزه هم بچه ها وضعیت شان همین طوری است اگر من کفش نو بپوشم آن کفش نو من را آزار می دهد.!!
زیرا بچه های دیگر قدرت خرید این کفش را ندارند.
#شهید_محمد_نوروزی🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
💠علامه حسن زاده آملی:
من هر وقت در هر جا به عکس یک شهید می رسم می گویم:
السلام علیک یا ولی الله
و به عکس چند شهید میرسم می گویم:
السلام علیکم یا اولیا الله
💐 ۱۷ اردیبهشت ماه #سالروز_شهادت شهدای مظلوم خانطومان گرامی باد.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
کانال عقیق مادحین4_6050816919504683285.mp3
زمان:
حجم:
1.46M
🍃هوای مجنون، طلاییه...
🎤 مجتبی_رمضانی
شهدا؛ به ما نفس دادند...
دوست شهید من؛ الگوی من
🌷🌷🌷🌷🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔸رفته بوديم سریلانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود. چند تا از فرماندهان نظام و مسئولین #سريانكا آمده بودند استقبالمان. افراد را من به آنها معرفی میكردم. موقع معرفی #احمد گفتم:
🔹ايشان #فاتح_خرمشهر بوده. چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمیكردند. احمد به عنوان يك فرماندهی با اقتدار💪 در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه میگفت، تندتند مینوشتند📝
🔸احمد راجع به بحثهای نظامی زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاری كه خودش در #عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت❌ نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام دربارهی خدماتی كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفی بزند.
🔹خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيهی #حسين_خرازی و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكی از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كمنظير، در هيچ كجا صحبت نكرد
🌹شهید_احمد کاظمی
🌷🌷🌷🌷🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سرهنگ_دوم_پاسدارشهیدیاسین_قنبری
از پاسداران لشکر 3 حمزه نیروی زمینی سپاه پاسداران و اصالتا اهل ارومیه بود. از وی یک پسر 2 ساله به نام «امیررضا» یادگار مانده است. پیکر شهید روز شنبه 31 تیرماه در ارومیه تشییع و در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد.
💢وصیت نامه کوتاهی از این شهید به یادگار مانده است که آن را در ادامه میخوانیم:
«وصیت نامه اینجانب یاسین قنبری از جمیع حق جویان و عدالت خواهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ارومیه، از دوستان و آشنایان به خصوص خانواده گرامیام و همسر و مادر گرامی و مهربانم حلالیت می طلبم، اگر خداوند قبول کند و از تقصیرات این بنده حقیر گذشت و راضی نشد در بستر مرگ طبیعی بمیرم بلکه شهادت که راه سرخ محمد و آل محمد است نصیب این بنده حقیر نماید، زمان شهادتم گریه نکنید که آن وقت دشمن فکر می کند ضربه ای زده.عزیزانم و سروران گرامی بدانید که شهادت مرگی است که من خود انتخاب کرده ام نه مثل مرگ طبیعی که انتخابم کند.از تمامی کسانی که این وصیت نامه را می خوانید می خواهم که همیشه پیرو خط رهبری و حامی اسلام و قرآن باشید و نگذارید که نامحرمان بر اسلام و ایران حکومت کنند.
و از تمام عزیزان و سروران گرامی تقاضا دارم مقایسه کنید دوستان انقلاب اسلامی چه کسانی هستند و دشمنان چه کسانی هستند آنوقت حقانیت جمهوری اسلامی برایتان ثابت می گردد. در آخر شهادت می دهم خداوند مهربان خالق زمین و زمان و یگانه و بی همتاست محمد مصطفی(ص) آخرین پیامبر اوست.امانت من نزد شما فرزندم امیررضا است.
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
4.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗓سی روز با قرآن
روز دوازدهم ماه مبارک رمضان 99⚜تلاوت زیبا و ناب از سوره مبارکه کهف
#استاد_عبدالباسط
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
•┈┈••✾❀❀✾••┈┈•
شهادت،مهمانی خداوند است
وشهید مهمان خداست.
#شهید_حاج_حسین_خرازی
درحال تدارکات سفره افطار
قبول باشه حاج حسین
#ماه_رمضان_در_جبهه
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
#بهشت همیشه نباید
درختانی🌳 داشته باشد
که #رودهایی از پایینش
جریان دارند
گاهی #بیابانی ست
و زائرانی👥
که #خون_شهدا
از زیر پایشان
جاری ست❣
#شلمچه
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
www.Aviny.comمکالمات_شهید_باقری،_همت_متوسلیان.mp3
زمان:
حجم:
979.3K
📆 اردیبهشت1361- نبرد بیتالمقدس
📢 صوت | مکالمات شهید باقری، #همت ... متوسلیان از طریق بیسیم📞
🔹در حین عملیات بیتالمقدس و در جریان پاتکهای شدید دشمن🚷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
#شهید_محسن_حججی
خاطرات شهید محسن حججی
#قسمت7
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش
اصلا نمی فهمیدمش.😳
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت. ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد. ☺️
یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.
تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!😔
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
🌸🌸🌸🌸🌸
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه. من هم همینطور.
دو تایی یک دل سیر گریه کردیم.😭😭
#ادامهدارد...
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾