eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
احمد تشنه شهادت و همیشه نگران مردن در بستر بود. همیشه می گفت: نمی خواهم به غیر از شهادت وارد آن دنیا شوم. یک روز قبل از حادثه با احمد رفتیم دفتر عزیز جعفری. احمد بعد از آنکه جزئیات سقوط هواپیمای سی 130 ارتش را تشریح کرد، رو به من کرد و گفت: جعفر برایم دعا کن شهید شوم. با دل گرفتگی گفتم: تو حالا حالا ها باید خدمت کنی . وقتش که برسد شهید می شوی... عزیز جعفری خطاب به احمد گفت: دعا کن شهید شویم؛ اما نه با هواپیما و ماشین. احمد گفت: من فقط شهید شوم؛ حالا به هر طریق که باشد قبول است. فردا وقتی اخبار ضد و نقیض سقوط هواپیمای احمد را شنیدم، زنگ زدم به سردار رشید. گفت: احمد رفت پیش شهیدحسین خرازی ؛ در نوزدهمین سالگرد عملیات کربلای پنج. "شهیداحمدکاظمی" https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
تو این اوضاع کرونایی و ماه ضیافت؛ بیایید باشیم🌷 🍃محمد کفشی داشت، که پاره نبود ولی از ۵ قسمت پاشنه بسیار سائیده شده بود و تقریباً از بین رفته بود.. بهش گفتم: پاشنه کفشت خراب شده و ناجور است!کفشی برای خودت بخر. گفت: نه کفشم سالم است و هنوز پاره نشده.. 🌱در حوزه هم بچه ها وضعیت شان همین طوری است اگر من کفش نو بپوشم آن کفش نو من را آزار می دهد.!! زیرا بچه های دیگر قدرت خرید این کفش را ندارند. 🌹 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
💠علامه حسن زاده آملی: من هر وقت در هر جا به عکس یک شهید می رسم می گویم: السلام علیک یا ولی الله و به عکس چند شهید میرسم می گویم: السلام علیکم یا اولیا الله 💐 ۱۷ اردیبهشت ماه شهدای مظلوم خانطومان گرامی باد. https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال عقیق مادحین4_6050816919504683285.mp3
زمان: حجم: 1.46M
🍃هوای مجنون، طلاییه... 🎤 مجتبی_رمضانی شهدا؛ به ما نفس دادند... دوست شهید من؛ الگوی من 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔸رفته بوديم سر‌یلانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود. چند تا از فرماندهان نظام و مسئولین آمده بودند استقبال‌مان. افراد را من به آنها معرفی می‌كردم. موقع معرفی گفتم: 🔹ايشان بوده. چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمی‌كردند. احمد به عنوان يك فرمانده‌‌ی با اقتدار💪 در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه می‌گفت، تندتند می‌نوشتند📝 🔸احمد راجع به بحث‌های نظامی زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاری كه خودش در فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت❌ نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام درباره‌ی خدماتی كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفی بزند. 🔹خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيه‌ی و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكی از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كم‌نظير، در هيچ كجا صحبت نكرد 🌹شهید_احمد کاظمی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
از پاسداران لشکر 3 حمزه نیروی زمینی سپاه پاسداران و اصالتا اهل ارومیه بود. از وی یک پسر 2 ساله به نام «امیررضا» یادگار مانده است. پیکر شهید روز شنبه 31 تیرماه در ارومیه تشییع و در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده شد. 💢وصیت نامه کوتاهی از این شهید به یادگار مانده است که آن را در ادامه می‎خوانیم: «وصیت نامه اینجانب یاسین قنبری از جمیع حق جویان و عدالت خواهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ارومیه، از دوستان و آشنایان به خصوص خانواده گرامی‌ام و همسر و مادر گرامی و مهربانم حلالیت می طلبم، اگر خداوند قبول کند و از تقصیرات این بنده حقیر گذشت و راضی نشد در بستر مرگ طبیعی بمیرم بلکه شهادت که راه سرخ محمد و آل محمد است نصیب این بنده حقیر نماید، زمان شهادتم گریه نکنید که آن وقت دشمن فکر می کند ضربه ای زده.عزیزانم و سروران گرامی بدانید که شهادت مرگی است که من خود انتخاب کرده ام نه مثل مرگ طبیعی که انتخابم کند.از تمامی کسانی که این وصیت نامه را می خوانید می خواهم که همیشه پیرو خط رهبری و حامی اسلام و قرآن باشید و نگذارید که نامحرمان بر اسلام و ایران حکومت کنند. و از تمام عزیزان و سروران گرامی تقاضا دارم مقایسه کنید دوستان انقلاب اسلامی چه کسانی هستند و دشمنان چه کسانی هستند آنوقت حقانیت جمهوری اسلامی برایتان ثابت می گردد. در آخر شهادت می دهم خداوند مهربان خالق زمین و زمان و یگانه و بی همتاست محمد مصطفی(ص) آخرین پیامبر اوست.امانت من نزد شما فرزندم امیررضا است. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
4.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗓سی روز با قرآن روز دوازدهم ماه مبارک رمضان 99⚜تلاوت زیبا و ناب از سوره مبارکه کهف https://eitaa.com/piyroo ‌‌•┈┈••✾❀❀✾••┈┈•
شهادت،مهمانی خداوند است وشهید مهمان خداست. درحال تدارکات سفره افطار قبول باشه حاج حسین https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
همیشه نباید درختانی🌳 داشته باشد که از پایینش جریان دارند گاهی ست و زائرانی👥 که از زیر پایشان جاری ست❣ https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
www.Aviny.comمکالمات_شهید_باقری،_همت_متوسلیان.mp3
زمان: حجم: 979.3K
📆 اردیبهشت1361- نبرد بیت‌المقدس 📢 صوت | مکالمات شهید باقری، ... متوسلیان از طریق بی‌سیم📞 🔹در حین‌ عملیات بیت‌المقدس و در جریان پاتک‌های شدید دشمن🚷 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
خاطرات‌ شهید‌ محسن‌ حججی چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش اصلا نمی فهمیدمش.😳 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟" سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید." گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت. ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد. تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 🌸🌸🌸🌸🌸 بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند. نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد. می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت. میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی‌‌ بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم. فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر . من هم همینطور. دو تایی یک دل سیر گریه کردیم.😭😭 ... https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾