eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر صبـــح🌤 زنـدگى براى ادامه پيدا كردن، به دنبـالِ بهانه ميگردد🌱 و چه بهانه اى زيبــاتـر از نگاهتان😍 🌷 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 💠 رفته بود عکاسی، عکس جدید گرفته بود... عکس را گرفته بود دستش به این و آن نشان می داد. ازم پرسید: «این عکس قشنگه؟» گفتم: خیلی. از مادر هم پرسید. روبه همه مون کرد و گفت: «می دونید چه وقتی این عکس قشنگ تر میشه؟» و خودش جواب داد: «وقتی روی تابوت شهادتم قرار بگیره.» همون عکس رو گذاشتیم روی تابوت شهادتش ...!! https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
◼️شفاعت مقربان ✍ رهبر انقلاب: از ابزارهای توسّل و تقرّب به پروردگار، توجّه به ارواح مطهّر شهیدان است. شب‌های قدر اگر می‌خواهیم دعای مستجاب داشته باشیم، شهدا را شفیع قرار بدهیم، و خانواده‌های شهدا این فرصت را دارند که از ارواح شهیدان عزیزشان استمداد کنند برای تقرب به خداوند. ۱۳۹۵/۴/۵ https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
مرزبان هنگ بانه، به علت کوهستانی و صعب العبور بودن منطقه حین کنترل و پایش نوار مرزی به فيض عظماي شهادت نائل آمد. شهید فعله گری اهل قرچک ورامین بوده و از وی یک فرزند به یادگار مانده است. https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
✅ ماموریت ویژه یکی از مدافعان حرم برای شناسایی پیکر مطهر بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها ، پیکر مطهرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند. ■ بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟" ● می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند. اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف مقرداعش. توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید. ■ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!" میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* . این بدن قطعه قطعه شده!" ● بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: *پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش*؟!" حاج سعید حرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده." دوباره فریاد زدم: "کجای شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!" داعشی به زبان آمد. گفت: " *تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!*" هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر." اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا." ■ نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد. توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم: *بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.* ■ یکهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله. از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم فرداش حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت_زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها اومد پیشم و گفت: "پدر و همسر شهید حججی اومده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم." من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی" ■ نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: "حاج‌آقا، پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش." گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو." التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برام آوردی، راضی ام." ● وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان." هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!" راوی: یکی از رزمندگان مدافع حرم https://eitaa.com/piyroo
یادداشت/ حامد افروغ 💢«دفاع مقدس»؛ شب قدر انقلاب اسلامی بخوانید 👇 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
یادداشت/ حامد افروغ 💢«دفاع مقدس»؛ شب قدر انقلاب اسلامی بخوانید 👇 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدا
ماه رمضان نه فقط به دلیل اینکه ماه میزبانی خداوند از بندگان خود و مجالی برای نفس تازه کردن عبادالرحمان برای یک سال دیگر عبادت و بندگی است، بلکه به خاطر نزول قرآن عظیم‌الشان در این ماه پر برکت از اهمیت و جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ماهی که در میان ماه‌های دیگر چون گل سرسبد جلوه‌گر است. ماه رمضان چونان زمانی است که مادرها کوله‌بار فرزند خود را پر از خوراکی و تنقلات و توشه راه می‌کنند تا آنها را به سفری مهم بفرستند و از هیچ راهی برای تقویت توشه آنها دریغ نمی‌ورزند چرا که راه درازی را پیش پای دلبند خود می‌بینند، از این رو شاید بیراه نباشد که ماه رمضان را مانند همان لحظات تعبیر کنیم که بلاتشبیه، ذات اقدس اله با همه‌گیر کردن برکت ماه مبارک، حتی با ارزش نهادن به خواب و نفس بندگانش در این ماه، سعی دارد زاد و توشه آنها را برای راه درازی که در پیش دارند، پر کند. دوران هشت ساله دفاع مقدس نیز برای ملت ایران و تاریخ پر رنج این سامان همانند موارد بالاست. دوران هشت سال دفاع مقدس زمان جمع کردن زاد و توشه ایران‌زمین برای راهی دراز و پر فراز و نشیب است، به طوریکه هر جا ملت ایران در حوزه های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی کم می‌آورد، به فرهنگ و برکت آن روزها رجوع می‌کند و از فضیلت‌ها و گنجینه‌های آن دوران بهره می‌برد. هشت سال دفاع مقدس در مقایسه با کوران تلاش ملت ایران برای به ثمر نشاندن انقلاب اسلامی، مانند شب قدر است، شبی که همه داشته‌ها و گنجینه مورد نیاز ملت ایران به یکباره به او داده شد و چراغ راهی شد برای او تا در تاریکی‌ها و گمراهی‌ها از نور آن تمتعی بردارد و در وانفسای آخرالزمان در وادی‌های سرگردانی معطل نشود. به قلم : حامد افروغ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃(مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ) سورة الحديد اية ٢٢ 🎙تلاوت با صدای مجاهد اسلام فرمانده حشدالشعبی، شهید ابومهدی المهندس https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓سی روز با قرآن روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان 99 💠 وصل سوره ناس به سوره حمد ✅ با اجرای معنوی و بسیار زیبای استاد عبدالباسط https://eitaa.com/piyroo
🕊🍂🍂🕊 🖋مادر شهید می‌گوید: درد فراق و دوری احمد برایم رنج‌آور شده بود و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم می‌افزود تا این‌که شبی در عالم رویا، احمد را در کنار بانویی پوشیه زده، خوشحال و سبکبار دیدم. آن خانم علت بی‌تابی را جویا شد و خطاب به من گفت: فرزندت در جوار من و در آرامش قرار دارد و در همان لحظه با دستان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد. از آن پس آرامش و طمأنینه بر من غالب شد و قلبم التیام یافت. 🌹 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
🕊 سال ۱۳۶۶ متولد شد. وی از کودکی عاشق مداحی و تلاوت قرآن بود و از سن پنج سالگی مداحی و قرائت قرآن به سبک مرحوم «عبد‌الباسط» را تمرین می‌کرد. حامد زندگی را در کنار حرم رضوی آغاز و تا ۲۰ سالگی در مشهد زندگی کرد؛ خیلی زود همه مراحل زندگی‌اش را پشت سر گذاشت و وارد بازار کار شد و از ۱۸ سالگی برای ازدواج اقدام کرد. او برای تشکیل خانواده به استان کرمان سفر کرد. شغلش حسابداری بود و همسرش هم نیز کارمند دولت بود و از لحاظ مالی هم چیزی کم نداشتند، در همین حال بود که خدا به آنها یک فرزند دختر به‌نام «فاطمه» عطا کرد. وی برای اینکه به سوریه برود به آموختن زبان افغانستانی پرداخت و با لشکر فاطمیون عازم سوریه شد که سرانجام سوم اردیبهشت‌ماه ۹۶ مصادف با روز شهادت اربابش امام موسی کاظم (ع) به شهادت رسید.🥀 https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠این فیلم را دوسال قبل ایام فاطمیه فاطمه خانم، دختر با حاج قاسم😭 ✳️ با رفتن حاج قاسم فرزندان شهدا مجدد یتیم شدن😭 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
2⃣ #قسمت_دوّم #دختر_مسیحی_ای_که_شیعه_شد 🦋خاطره به قرار زیر است: خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر
3⃣ 🌹 آقا شروع کرد با من حرف زدن، خوب یادم است که ایشان گفتند: 👇 «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهان‌آرا، شهدی همت، شهید باکری، شهید علمدار و...» همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند:👇 «علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی». به یک باره از خواب پریدم ، خیلی آشفته بودم نمی‌دانستم چکار کنم، هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می‌خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمی‌شد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبت‌نام موقع ثبت‌نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجی‌ها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمی‌دانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم. از بچه‌ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی‌دانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم، کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم.......،🦋 ادامه....... https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
◾ روایتی از آخرین حاج قاسم سلیمانی در حرم حضرت علی(علیه‌السلام) شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍در این شب‌ها درخواست ما از پروردگار دو چیز باشد: ترمیم‌ گذشته ترسیم‌ آینده 🤲