eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امام هادی علیه السلام: 👈به راستى که حـرام، افزایش نمی یابد 👈و اگر افزایش یابد، برکتى ندارد 👈و اگر انـفاق شود، پاداشى ندارد 👈و اگر بماند، توشه اى به سوى آتـش خواهد بود 📚کافى، ج ۵، ص ١٢۵، ح ٧ https://eitaa.com/piyroo
شهید مهدی زین الدین: بچه ها قدر این زمان و این شرایطی که ما در آن هستیم بدانید! همانطور که ما الان غبطه میخوریم بحال شهدای صدر اسلام و شهدای کربلا... درآینده هم انسان هایی می آیند که به حال ماغبطه میخورند..... [ چقدر دقیق فرمودند ] https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌸 در ﺳﺎل 1342 در ﺧﺎﻧﻮاده ای ﻣﺘﺪﯾﻦ و در داﻣﺎن ﻣﺎدری ﻣﺘﻌﻬﺪ و ﻣﺆﻣﻨﻪ دﯾﺪه ﺑﻪ ﺟﻬﺎن ﮔﺸﻮد و ﺗﺤﺖ ﺗﻮﺟﻬﺎت و ﺗﻌﻠﯿﻤﺎت واﻟﺪﯾﻨﺶ ﻓﺮزﻧﺪی ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ برای اﺳﻼم ﮔﺮدﯾﺪ. از ﮐﻮدﮐﯽ ﺑﻪ ﻣﺒﺎﻧﯽ ﻣﺬﻫﺒﯽ و ﻋﺒﺎدی ﻋﻼﻗﻪ ای ﺧﺎص داﺷﺖ و شعاﺋﺮ ﻣﺬﻫﺒﯽ را ﻣﺤﺘﺮم ﻣﯽ داﺷﺖ و ﭘﺲ از ﭘﺎﯾﺎن ﺗﺤﺼﯿﻼت اﺑﺘﺪاﯾﯽ و ورود ﺑﻪ دﺑﯿﺮﺳﺘﺎن ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎی ﻣﺬﻫﺒﯽ -  ﺳﯿﺎﺳﯽ اش اﺑﻌﺎد ﺗﺎزه ای ﺑﻪ ﺧﻮد ﮔﺮﻓﺖ. در دﺑﯿﺮﺳﺘﺎن ﺑﺎ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻣﻘﺎﻻت و اﻧﺸﺎﺋﺎت اﻓﺸﺎﮔﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﺒﺎرزه ﺑﺎ ﻃﺎﻏﻮت زﻣﺎن ﻣﯽ ﭘﺮداﺧﺖ و ﭘﺲ از اوج ﮔﯿﺮی اﻧﻘﻼب ﺷﮑﻮﻫﻤﻨﺪ اﺳﻼﻣﯽ در ﺻﻔﻮف ﻣﻘﺪم اﯾﻦ ﻧﻬﻀﺖ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺖ و در ﺗﻈﺎﻫﺮات و راﻫﭙﯿﻤﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻧﻘﺶ ﭼﺸﻤﮕﯿﺮی اﯾﻔﺎ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﭘﺲ از ﭘﯿﺮوزی اﻧﻘﻼب در زﻧﺪان اوﯾﻦ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ و ﺣﻔﺎﻇﺖ از ﺿﺪ اﻧﻘﻼﺑﯿﻮن و ﻋﺎﻣﻠﯿﻦ ﮐﺸﺘﺎر اﻣﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎن را ﺑﺮ ﻋﻬﺪه ﮔﺮﻓﺖ و ﭘﺲ از ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺣﺰب ﺟﻤﻬﻮری اﺳﻼﻣﯽ از اوﻟﯿﻦ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ اﯾﻦ ﺣﺰب اﻟﻬﯽ ﭘﯿﻮﺳﺖ و ﺑﺎ دﯾﮕﺮ ﯾﺎران ﺻﺪﯾﻖ اﻣﺎم ﻫﻤﮕﺎم ﮔﺮدﯾﺪ. همزﻣﺎن ﺑﻪ ﻋﻀﻮﯾﺖ ﮐﯿﻤﺘﻪ ﻫﺎی اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﯽ ﻧﯿﺰ درآﻣﺪ و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ در اﻧﺠﻤﻦ اﺳﻼﻣﯽ دﺑﯿﺮﺳﺘﺎن ﺟﻼل آل اﺣﻤﺪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﮔﺴﺘﺮده ای را آﻏﺎز ﻧﻤﻮد و ﻋﻼوه ﺑﺮ رﺳﯿﺪﮔﯽ ﺑﻪ اﻣﻮر اﯾﻦ اﻧﺠﻤﻦ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ اﻧﺠﻤﻦ ﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد. در ﺣﺰب ﺟﻤﻬﻮری اﺳﻼﻣﯽ وی از ﻓﻌﺎﻟﯿﻦ ﺷﺎﺧﻪ داﻧﺶ آﻣﻮزی ﺑﻮد و ﺑﺎ دﯾﮕﺮ ﯾﺎراﻧﺶ ﻣﻨﺸﺄ اﻗﺪاﻣﺎت ﻣﺆﺛﺮ ﻓﺮاواﻧﯽ ﮔﺮدﯾﺪ.با ﺷﺮوع ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ، داوﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﻋﺎزم ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎی ﻧﺒﺮد ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ و دﯾﺎر ﻋﺎﺷﻘﺎن ﮔﺮدﯾﺪ و ﻣﺪﺗﯽ در ﺧﻂ ﻣﻘﺪم ﻋﻠﯿﻪ ﮐﻔﺎر ﺑﻌﺜﯽ ﻣﺒﺎرزه ﻧﻤﻮد و ﭘﯿﺮوزﻣﻨﺪاﻧﻪ ﺑﻪ ﺗﻬﺮان ﺑﺎزﮔﺸﺖ. ﭘﺲ از ﻣﺮاﺟﻌﺖ ﺑﻪ ﺗﻬﺮان ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎی ﺳﯿﺎﺳﯽ - ﻣﺬﻫﺒﯽ اش را ﺑﺎ ﺷﻮق و ﺷﺪت ﺑﯿﺸﺘﺮی از ﺳﺮ ﮔﺮﻓﺖ و در ﻣﺒﺎرزه ﺑﺎ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ و دﯾﮕﺮ ﮔﺮوﻫﮏ ﻫﺎی ﺿﺪ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﻫﻤﮑﺎری ﻧﺰدﯾﮑﯽ را ﺑﺎ دادﺳﺘﺎﻧﯽ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﯽ ﺗﻬﺮان آﻏﺎز ﻧﻤﻮد. ﺻﺪاﻗﺖ، اﯾﻤﺎن و اﯾﺜﺎر او ﺳﺒﺐ ﮔﺸﺖ ﺗﺎ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ اﻣﻮر داﻧﺶ آﻣﻮزی ﺣﺰب ﺟﻤﻬﻮری اﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮ ﻋﻬﺪه اش ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﻮد. از ﻧﻈﺮ اﺧﻼﻗﯽ، اﻧﺴﺎﻧﯽ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺑﻮد و ﺑﺎ ﺻﻮﺗﯽ ﮔﯿﺮا ﻗﺮآن را ﺗﻼوت ﻣﯽ ﮐﺮد. ﺑﻪ ﻣﺎدﯾﺎت ﻋﻼﻗﻪ ای ﻧﺪاﺷﺖ و ﮔﺮﭼﻪ وﺿﻊ ﺧﺎﻧﻮاده اش از ﻟﺤﺎظ ﻣﺎدی ﺧﻮب ﺑﻮد، ﻟﯿﮑﻦ او ﻫﻤﻮاره ﻣﯽ ﮐﻮﺷﯿﺪ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺤﻘﺮ و ﺳﺎده ای را در ﭘﯿﺶ ﺑﮕﯿﺮد. ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﺘﻮن اﺳﻼﻣﯽ ﻋﻼﻗﻪ داﺷﺖ و ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺷﻬﺎدت ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ای ارزﺷﻤﻨﺪ از ﺧﻮد ﺑﺠﺎ ﮔﺬاﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺰب ﺟﻤﻬﻮری اﺳﻼﻣﯽ ﻫﺪﯾﻪ ﮔﺮدﯾﺪ. از ﻣﺎﻫﯿﺖ ﭘﻠﯿﺪ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ اﻃﻼع داﺷﺖ و ﻗﺒﻞ از ﺷﻬﺎدت ﺑﺎ آﻧﺎن ﻣﺒﺎرزه ای ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻧﺒﻪ داﺷﺖ. او در ﺑﻠﻮای 30 ﺧﺮداد 1360 ﺷﺎﻫﺪ ﺟﻨﺎﯾﺖ اﯾﻦ دار و دﺳﺘﻪ ﻣﺰدور ﺑﻮد و از ﺟﺎﻧﺐ آﻧﻬﺎ ﻧﯿﺰ ﺑﺮای ﺗﺮور ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﺷﺪه ﺑﻮد. در روز 5 ﻣﻬﺮ 1360 وﺣﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ اﻃﻼع از اﻏﺘﺸﺎش ﻣﺴﻠﺤﺎﻧﻪ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ، ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﺧﻨﺜﯽ ﺳﺎزی اﯾﻦ دﺳﯿﺴﻪ ﺑﻪ اﺗﻔﺎق ﭼﻨﺪ ﺗﻦ از ﯾﺎراﻧﺶ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﻣﺰدوران آﻣﺮﯾﮑﺎ ﻣﯽ ﺷﺘﺎﺑﺪ. ﺗﺮورﯾﺴﺖ ﻫﺎ ﮐﻪ این ﺳﺮﺑﺎز ﻓﺪاﮐﺎر اﺳﻼم را ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﮐﺮده ﺑﻮدﻧﺪ، در     اوﻟﯿﻦ ﻓﺮﺻﺖ و در ﮐﻤﺎل ﻧﺎﺟﻮاﻧﻤﺮدی وی را ﮐﻪ ﻣﺴﻠﺢ ﻧﯿﺰ ﻧﺒﻮد، ﻫﺪف ﮔﻠﻮﻟﻪ ﻗﺮار ﻣﯽ دﻫﻨﺪ و ﭘﯿﮑﺮ ﭘﺎﮐﺶ را ﻏﺮﻗﻪ در ﺧـﻮن ﻣﯽ ﺳﺎزﻧﺪ و ﺑﺎ ﭘﺮﺗﺎب ﻣﻮاد ﻣﻨﻔﺠﺮه وی را ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﻣﯽ رﺳﺎﻧﻨﺪ. ﭘﺰﺷﮑﯽ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎدت ﺑﺮادر وﺣﯿﺪ ﺳﺮﺷﺎر را ﺑﻪ ﺷﺮح زﯾﺮ ﮔﺰارش ﮐﺮده اﺳﺖ: «در ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﭘﺎرﮔﯽ ﻋﻤﯿﻖ و وﺳﯿﻊ در ﮐﺘﻒ و ﺳﻤﺖ راﺳﺖ ﻗﻔﺴﻪ ﺳﯿﻨﻪ در ﺟﻠﻮ و ﭘﺸﺖ دارد ﮐﻪ دارای ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ و در اﺛﺮ اﺻﺎﺑﺖ ﻣﻮاد ﻣﻨﻔﺠﺮه اﯾﺠﺎد ﺷﺪه اﺳﺖ. ﻋﻠﺖ ﻣﺮگ اﺻﺎﺑﺖ ﻣﻮاد ﻣﻨﻔﺠﺮه و اﺳﻠﺤﻪ ﮔﺮم ﺗﻌﯿﯿﻦ و ﭘﺮواﻧﻪ دﻓﻦ ﺻﺎدر ﺷﺪ». آن زﻣﺎن ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﯿﮑﺮی ﮔﻠﮕﻮن ﺑﺮ زﻣﯿﻦ اﻓﺘﺎده ﺑﻮد و آﺧﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎت زﻧﺪﮔﯿﺶ را ﻣﯽ ﮔﺬراﻧﺪ ﺑﺎ ﺧﻮن ﺧﻮد ﺷﻬﺎدﺗﯿﻦ را ﺑﺮ آﺳﻔﺎﻟﺖ ﺧﯿﺎﺑﺎن ﻧﻮﺷﺖ و ﻣﯿﺜﺎﻗﯽ را ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﺪای ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﺎ ﺧﻮن ﺧﻮﯾﺶ اﻣﻀﺎ ﮐﺮد و ﺗﺎ آﺧﺮﯾﻦ دم ﺣﯿﺎت ﺑﻪ ﻋﻬﺪ و ﭘﯿﻤﺎن ﻣﻘﺪس ﺧﻮد وﻓﺎدار ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪ. روﺣﺶ ﻗﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎت ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺑﺎد. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌸 در ﺳﺎل 1342 در ﺧﺎﻧﻮاده ای ﻣﺬﻫﺒﯽ در ﺷﻬﺮ ﺗﻬﺮان دﯾﺪه ﺑﻪ ﺟﻬﺎن ﮔﺸﻮد. ﺷﺶ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺗﺤﺼـﯿﻼت اﺑﺘﺪاﯾﯽ را ﺷﺮوع ﮐﺮد و ﭘﺲ از ﭼﻨﺪ ﺳﺎل ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺘﺐ اﺳﻼﻣﯽ روآورد. ﺑﺎ اوج ﮔﯿﺮی اﻧﻘﻼب ﺷﮑﻮﻫﻤﻨﺪ اﺳﻼﻣﯽ روﺣﯽ ﺗﺎزه در او دﻣﯿﺪه ﺷﺪ و ﮔﻮﺋﯽ ﺗﻮﻟﺪی دوﺑﺎره ﯾﺎﻓﺖ. ﭘﺲ از ﭘﯿﺮوزی اﻧﻘﻼب، ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎی ﺳﯿﺎﺳﯽ ﮔﺴﺘﺮده ﺧﻮد را آﻏﺎز ﻧﻤﻮد و ﺑﻪ ﺻﻒ ﯾﺎران وﻓﺎدار اﻣﺎم در ﺣﺰب ﺟﻤﻬـﻮری اﺳـﻼﻣﯽ ﭘﯿﻮﺳﺖ. ﻫمزﻣﺎن ﺑﺎ اوج ﮔﯿﺮی ﺗﻼش ﻫﺎی ﺧﺎﺋﻨﺎﻧﻪ ﮐﻔﺎر و ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ و ﻣﺤﺎرﺑﻪ آﻧﺎن ﺑﺎ ﺟﻤﻬﻮری اﺳﻼﻣﯽ، ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺣﺴـﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﮐﻔﺎر واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺷﺮق و ﻏﺮب ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ و در ﻋﯿﻦ ﺣﺎل ﺑﺎ ﻗﻮام ﮔﺮﻓﺘﻦ زﯾﺮﺑﻨﺎی اﺳﻼﻣﯽ و اﻋﺘﻘﺎدی اش ﻣﺒﺪل ﺑﻪ ﺳـﺮﺑﺎزی ﺟﺎن ﺑﺮ ﮐﻒ و رﺷﯿﺪ در راه اﺳﻼم و اﻣﺎم ﮔﺮدﯾﺪ. ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎی ﮔﺴﺘﺮده ﻣﺬﻫﺒﯽ و ﺳﯿﺎﺳﯽ، ﻓﺮﺻﺖ اداﻣﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ را از وی ﮔﺮﻓﺖ و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﻠﺖ زﻧﺪﮔﯽ ﺷﺨﺼـﯽ ﺧـﻮد را ﺗـﺎ ﺣﺪ اﻣﮑﺎن ﺧﻼﺻﻪ ﻧﻤﻮد و ﺧﻮد را وﻗﻒ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ اﺳﻼم و اﻣﺎم اﻣﺖ ﮐﺮد. ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺑﺎ اﺧﺬ دﯾﭙﻠﻢ ﻣﺘﻮﺳﻄﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮی ﺑﺮای ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ اﻧﻘﻼب ﭘﯿﺪا ﮐﺮد و ﺑﺎ ﻗﻠﺒـﯽ ﭘﺮ از اﯾﻤﺎن و اﻧﺪﯾﺸﻪ ﺑﺮﺧﺎﺳـﺘﻪ از ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت اﺳﻼﻣﯽ و دﺳﺘﯽ ﭘﺮ از ﺗﺠﺮﺑﻪ وارد ﻋﻤﻞ ﺷﺪ. اﻣﺎ اﻓﺴﻮس ﮐﻪ دﺷﻤﻨﺎن اﺳﻼم ﻓﺮﺻﺖ را از اﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎز ﻓﺪاﮐﺎر اﺳﻼم ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ و در ﻋﻨﻔﻮان ﺟﻮاﻧﯽ ﺣﺠﻠﻪ اش را ﺑﻪ ﺧﻮن آراﺳﺘﻨﺪ. ﺷﻬﯿﺪ اﻣﺎﻣﯽ ﺧﻄﯽ ﺧﻮش و ﻃﺒﻌﯽ ﻟﻄﯿﻒ داﺷﺖ و آﺛﺎر ﺑه ﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪه از وی حاﮐﯽ از روح ﭘﺮ ﺷﻮر و ﺣﺴﺎس وی ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ. در روز 5 ﻣﻬﺮ 1360 ﺟﻤﻌﯽ از ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻓﺮزﻧﺪان ﻗﺮآن و اﺳﻼم ﺑﻪ دﺳﺖ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ آﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺧﺎک و ﺧﻮن ﮐﺸﯿﺪه ﺷـﺪﻧﺪ و صفحه ﻧﻨﮓ آور دﯾﮕﺮی ﺑﺮ ﮐﺎرﻧﺎﻣﻪ ﺳﯿﺎه اﯾﻦ ﮔﺮوﻫﮏ واﺑﺴﺘﻪ اﻓﺰوده ﮔﺮدﯾﺪ. ﺣﺴﯿﻦ اﻣﺎﻣﯽ در زﻣﺮه اﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪان ﺑﻮد. او در آن روز ﮐﻪ اﺳﺘﮑﺒﺎر ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎده از ﻣﺰدوران داﺧﻠﯽ اش ﺑﺎ ﺗﻤﺎم ﻗﻮا ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه ﺑﻮد ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﯿﺎل ﺑﺎﻃﻞ ﺧﻮد ﺿﺮﺑﻪ ای ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ اﻧﻘﻼب وارد ﺳﺎزد، ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪ و دﯾﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ اﯾﻦ ﻓﺮوﻣﺎﯾﮕﺎن، آﺗﺶ ﺑﻪ روی ﻣﺮدم و ﻋﺎﺑﺮﯾﻦ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﻨﺪ و در ﻣﻬـﺪ ﺷﻬﯿﺪان ﺑﻪ ﻧﻔﻊ اﻣﯿﺎل و اﻫﺪاف آﻣﺮﯾﮑﺎ ﺷﻌﺎر ﻣﯽ دﻫﻨﺪ و ﻟﺬا ﺑﻪ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ آﻧﻬﺎ ﺷﺘﺎﻓﺖ و در اﯾﻦ راه ﻣﺮﮔﯽ ﺳﺮخ را ﭘﺬﯾﺮا ﺷﺪ. ﻣﺮﮔﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﻫﻤﻪ ﺣﺴﯿﻨﯿﺎن زﻣﺎﻧﻪ اﺳﺖ. پزﺷﮑﯽ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎدت وی را ﺑﻪ ﺷﺮح زﯾﺮ ﮔﺰارش ﮐﺮده است: ﺟﻨﺎزه ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻣﺮدی اﺳﺖ ﺟﻮان، ﺣﺪود 20 ﺳﺎﻟﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ در ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﻣﺤﻞ اﺻﺎﺑﺖ ﯾﮏ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ و ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ران ﻣﺸﺎﻫﺪه ﺷﺪ. اﯾﻦ ﺿﺎﯾﻌﺎت ﺳﺒﺐ ﻣﺮگ ﻣﺘﻮﻓﯽ ﺷﺪه است. ﺑﺮای اﺳﻼم ﺑﻪ دﻧﯿﺎ آﻣﺪ، ﺑﺮای اﺳﻼم زﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮد، ﺑﺮای اﺳﻼم ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﯿﺪ و در ﻋﺮوﺟﯽ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺑﻪ دﯾﺪار ﻣﻌﺒﻮد ﺷﺘﺎﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺳﯿﺪاﻟﺸﻬﺪاء اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﯽ، ﺑﻬﺸﺘﯽ ﻣﻈﻠﻮم ﻫﻤﺠﻮار ﮔﺮدد. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
سرباز وظيفه‌ شهيد كاظم‌ آرش‌ فرزند شادروان‌ برارعلي‌ به‌ سال‌1/5/ 1341 در روستاي‌ نوگوراب‌ شهرستان فومن ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. پس‌ از گذران‌ دوره‌ كودكي‌، وارد مدرسه‌ گرديد و تا كسب‌ ديپلم‌ اقتصاد به‌ پيش‌ رفت‌.اين‌ شهيد، سال‌ اول‌ ابتدايي‌ را مي‌گذراند كه‌ پدرش‌ را از دست‌ داد و از آن‌ پس‌، تحت‌ تربيت‌ مادر قرار گرفت‌ و در آغوش‌ گرم‌ مادر پرورش‌ يافت‌. وي‌ از همان‌ آغاز نوجواني‌، خود را به‌ حركت‌ توفنده‌ انقلاب‌ همگام‌ ساخت‌ و در اغلب‌ مجالس‌ مذهبي‌، شركت‌ فعال‌ داشت‌. مدتي‌ عضو انجمن‌ اسلامي‌ روستاي‌ نوگوراب‌ بود و در اين‌ انجمن‌ به‌فعاليت‌ مي‌پرداخت‌. درنیمه دوم سال 1360 سن‌ هيجده‌ سالگي‌ بود كه‌ به‌ خدمت‌ سربازي‌ اعزام‌ شد و‌ بنابر ضرورت‌ به‌مناطق‌ جنگي‌ كشور اعزام‌ گرديد. اين‌ سرباز فداكار اسلام‌ و ايران‌، مدتها در جبهه‌ حضوري‌ سبز و فعال‌ داشت‌، تا اينكه‌ سرانجام‌ دراول‌ مرداد 1362 در منطقه‌ عملياتي‌ سردشت‌ كه‌ در آنوقت‌ تحت‌ نفوذ حزب‌ مزدور كومله‌ كردستان‌ بود، در حين‌ انجام‌ ماموريت،‌ از مسير جاده‌ سردشت‌ ـ مريوان‌ مي‌گذشت‌ كه‌ با تني‌ چند از اعضاي‌حزب‌ كومله‌ درگير شد و بعلت‌ اصابت‌ گلوله‌ از سوي‌ ايشان‌ به‌ شهادت‌ رسيد و بدينسان‌ به‌ وصال‌دوست‌ نايل‌ آمد. پيكر پاكش‌ پس‌ از انتقال‌ به‌ فومن‌، تشييع‌ و در گلزار شهداي‌ اين‌ شهر به‌ خاك‌ سپرده‌شد. ************************** قسمتی از پیام شهید به مادر عزیز خود در تاریخ 17/2/1361 مادرم آن وظیفه ای که در قبال اسلام وکشور عزیزمان داشتم ،دارم انجام وظیفه می کنم تا بتوانم ذره ای از وظیفه انسانی خود را به این انقلاب انجام دهم مادر جان به خاطر فرزندت نا را حت نباش زیرا فرزندت اولا برای خدا وثانیا برای کشور ثالثا رای شماها در اینجا خدمت می کند پس نباید هیچ نا راحتی داشته باشید اگر من ودیگران در اینجا نباشیم پس چه کسی می خواهد امنیت را بر قرار کند واسلام عزیز را به تمام دنیا صادر نماید فرزندت را به خدای سپرده ای ودر راه خدا فرستاده ای پس چه باک است از تو مادر مهربان که چنین در این انقلاب سهم دار ی تود د رنزد خدایت محترم هستی خدایت از تو راضی هست که فرزندت را در راهش وبرای اسلام به جبهه می فرستی . تو از دیگران با آبروتر در نزد خدا هستی در ود خدا بر تو مادر که برایم زحمت کشیده ی من امروز یک جوان 20 ساله هستم بار مسئولیت ورسالت زینب بر دوش منست وباید به نحو احسن انجام دهم . باید در مقابل ستمگران چون کوه ایستادگی کرد ومانند اولاد علی (ع)مبارزه کرد. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه وداع سید حسن نصرالله با پیکر فرزندش «هادی» که طی عملیاتی محرمانه در سرزمین‌های اشغالی به شهادت رسید. خویشتنداری و طمأنینه دبیرکل حزب‌الله در این صحنه غم‌انگیز، ستودنی است. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی روز اعزام معلوم شد، دو هفته بعد (از نوشته شدن اسمش تو اعزامی ها) رفتیم امام زاده شاهزاده حسین، آنجا تلفن محسن زنگ خوردفکر کردم یکی از دوستانش است یواشکی گفت: چشم آماده می‌شم گفتم: کی بود؟ میخواست از زیرش در برود پاپی‌اش شدم گفت: فردا صبح اعزامه. احساس کردم روی زمین نیستم پاهایم دیگر جان نداشت سریع برگشتیم نجف آباد گفت: باید اول به پدرم بگم اما مادرم نباید هیچ بویی ببره ناراحت میشه ازم خواهش کرد این لحظات را تحمل کنم و بدون گریه بگذرانم تا آب ها از آسیاب بیفتد همان موقع عکس پروفایل تلگرامم را عوض کردم: من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود ... ‌ ‌‌ 📚برشےازکتاب "سربلند" https://eitaa.com/piyroo
💠ما نیازی به نداریم!💠 ⭕️قهرمان‌های ما از جنس شخصیت‌های خیالی سینمایی و داستانی نیست. ⭕️قهرمان‌های ما نیازی به داستان‌پردازی ندارند. آن‌ها خود داستان حماسه‌شان را از قبل خلق کرده‌اند. ما فقط باید قهرمان‌هایمان را روایت کنیم. ؛ 🌷 https://eitaa.com/piyroo
شهید ارادت ویژه ای به چهارده معصوم بویژه حضرت زهرا (س)، امام رضا (ع) و امام زمان (عج) داشت بطوری که در ایام زیارتی امام رضا (ع)، در هر جایی که بود، خود را به مشهد می‌رساند در حد یک شبانه روز به زیارت می‌پرداخت. حاج مجید بنی‌فاطمه نقل می‌کنند که شهید در هیئت ریحانه الحسین(ع) توسل و ارادت خاصی به امام زمان (عج) داشت و در این هیئت با دوستان خود پیرامون این موضوع به گفت‌وگو می‌پرداختند و در مسجد جمکران نیز در درس استاد تهرانی حضور پیدا می‌کرد و در فرصت‌هایی که پیش می‌آمد در هیئت حضور پیدا می‌کرد. مادر شهید تعریف می‌کرد که شهید به خواب‌اش آمده و گفته است: برای زمینه سازی ظهور امام زمان (عج)، تنها شعار دادن کافی نیست  باید حرکت کرد و در عمل ارادت خود را نشان دهید. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌعِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزدیک پروردگارشان روزی داده می شوند. حجت ‏الاسلام سيد حسن بهشتي ‏نژاد در سال 1332 در اصفهان به دنيا آمد و پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي براي فراگيري علوم اسلامي راهي قم شد. وي در قم از محضر استاداني همچون حضرات آيات: حسين نوري همداني، محمد فاضل لنكراني، يوسف صانعي و مرتضي حائري يزدي استفاده برد و سطوح عالي حوزه را طي كرد. اين شهيد گرانقدر، پس از پيروزي انقلاب اسلامي به تبليغ و تدريس در نهادهاي انقلابي همچون جهاد سازندگي و سپاه مشغول شد و در نهايت از طرف مردم اصفهان به نمايندگي مجلس شوراي اسلامي انتخاب گرديد. شهيد بهشتي ‏نژاد سرانجام در سوم مرداد ماه سال 1360 برابر با روز شهادت امام علي(ع)، در 21 رمضان توسط تروريست‏های گروهك منافقين در خانه‏اش ترور شد و به شهادت رسيد. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
💞 ازدواج من و ،ڪاملاً سنٺے بود. روزےڪہ بہ خواستگارے بندہ آمدند، همسر شہیدم گفت: «من دنباݪ عاقبٺ بخیرے و هستم🕊 و دوسٺ دارم همســ💍ـر آیندہ ‌ام نیز با من هم‌قدم باشد...». ایمان و عشق بہ اهݪ بیٺ(ع) در همان روز خواسٺگارے در چہـرہ ‌اش متبلور بود و باڪلام دلنشینش ڪہ بوے خدا می‌داد، من را جذب ڪــ😍ـرد. https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 🍃 چشمانم را باز ڪردم،قلبم هنوز با شدت مے تپید‌. نفس عمیقے ڪشیدم. شروع ڪردم بہ تڪان دادن دستانم،میخواستم دستانم را باز ڪنم؛با چند تقلا دستانم باز شد! از قصد محڪم نبستہ بود! بوے عطرش هنوز در اتاق‌ ماندہ بود،مخلوط بوے شڪلات تلخ و سیگار! سرم داشت منفجر میشد،آب دهانم را با شدت قورت دادم. دستانم را جلوے قفسہ ے سینہ ام گرفتم و شروع ڪردم بہ ماساژ دادن. حس میڪردم هنوز در خانہ است! سریع از روے تخت بلند شدم و وارد پذیرایے شدم،با احتیاط اطراف را نگاہ ڪردم. ڪسے نبود،در ورودے نیمہ باز ماندہ بود! وارد حیاط شدم،سرم را بلند ڪردم و بہ بالا پشت بام چشم دوختم،ڪسے نبود! وارد پذیرایے شدم،رفتم ڪنار میز تلفن‌. موهاے آشفتہ ام را از مقابل صورتم ڪنار زدم،خواستم شمارہ ے صد و دہ را بگیرم ڪہ یاد اخلاق پدرم افتادم،بهتر بود اول پدر و مادرم را خبر ڪنم! با اخلاقے ڪہ پدرم داشت اگر پلیس را زودتر خبر میڪردم سڪتہ میڪرد! لبم را بہ دندان گرفتم و با پایم روے زمین ضرب میزدم. ڪسے ڪہ آمد دزد نبود! پس ڪہ بود و چہ میخواست؟! زنگ آیفون بہ صدا در آمد،میدانستم همسایہ ها هستند؛تصمیم گرفتم اول پدر و مادرم را خبر ڪنم. گوشے تلفن را برداشتم و شروع ڪردم بہ گرفتن شمارہ ے همراہ مادرم. هنوز شوڪہ بودم،بہ زور سر پا ایستادہ بودم. بعد از پنج بوق مادرم جواب داد:بلہ! با شنیدن صداے مادرم آرام گرفتم،بغضم را آزاد ڪردم:الو۰۰۰ما۰۰۰مان۰۰۰ مادرم انگشتر طلایش را درآورد و داخل لیوان آب انداخت،با عجلہ ڪنارم روے مبل نشست و گفت:بخور،رنگت عین گچ دیوار شدہ! لیوان را از دستش گرفتم و یڪ نفس سر ڪشیدم. پدرم با اخم در خانہ راہ مے رفت،نزدیڪ من و مادرم ایستاد و گفت:تو روے من وایمیسے تنها میمونے خونہ همین میشہ! با فریاد ادامہ داد:آخہ دخترہ ے ڪلہ شق اون مرتیڪہ ے دزد یہ غلطے میڪرد من چے ڪار میڪردم؟! چرا بہ حرف بزرگترت گوش نمیدے؟! مادرم با چشم و ابرو بہ پدرم اشارہ ڪرد چیزے نگوید. چیزے نگفتم،لیوان را روے میز گذاشتم. پدرم عصبے تر شد،دستانش را در هوا تڪان داد و رو بہ مادرم گفت:چرا ساڪت شم؟! آبرومون تو محل رفت! مادرم با تعجب بہ پدرم زل زد و گفت:خونہ ے هرڪے دزد بیاد آبروش میرہ؟!انقد همہ چیزو گندہ نڪن! یاسین آرام ڪنارم نشستہ بود و دستم را مے فشرد،تنها برادر شش سالہ ام آرامم میڪرد و پشتم بود۰ چشمان قهوہ اے درشتش را از من گرفت و رو بہ پدرم با عصبانیت گفت:بابا خودم دزدہ رو پیدا میڪنم میڪشم! مادرم با لبخند یاسین را نگاہ ڪرد و گفت:قوربون پسر غیرتیم بشم. یاسین دستم را رها ڪرد و از روے مبل بلند شد،همانطور ڪہ بہ سمت در مے دوید گفت:بابا بیا بریم پیش پلیس! پدرم آنقدر عصبانے بود ڪہ بر سر یاسین هم فریاد زد:تو دیگہ رو عصاب من راہ نرو بچہ! یاسین آرام ڪنار در ایستاد. پدرم دوبارہ شروع ڪرد بہ راہ رفتن،دستانش را درهم قفل ڪردہ بود و مدام لبش را مے جوید! همانطور ڪہ راہ میرفت زیر لب گفت:پیش عسگرے ڪہ آبروم رف،از فردام تو محل میگن دخترِ مصطفے شب خونہ ش پسر میارہ! مات و مبهوت بہ پدرم‌ نگاہ ڪردم،چطور درمورد ناموسِ خودش اینگونہ صحبت میڪرد؟! مادرم با چشمان گرد شدہ بہ پدرم زل زد خواست لب باز ڪند ڪہ پیش دستے ڪردم. مثل فنر از روے مبل پریدم،همانطور ڪہ دندان هایم را از شدت حرص روے هم فشار میدادم رو بہ پدرم گفتم:شما چیزے نگید هیچڪس هیچے نمیگہ! نفسم را با حرص بیرون دادم:واقعا براتون متاسفم! لبم را گزیدم تا حرفے نزنم ڪہ بے احترامے شود. بغضم گرفت،مگر دختر بودن جرم بود؟! مگر تمام مردان جهان صاحب اختیار بودند؟! پدرم با حرص گفت:من حرف مردمو میگم! سرم را بہ نشانہ ے تاسف تڪان دادم و بہ سمت اتاقم دویدم. با حرص در را ڪوبیدم؛خودم را روے تخت پرت ڪردم‌ اشڪانم جارے شدند۰۰۰ نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 🍃 صداے جر و بحث پدر و مادرم بلند شد. مادرم پدرم را سرزنش میڪرد،ڪسے در اتاق را باز ڪرد؛بے توجہ صورتم را روے بالش فشار دادم. انگار ڪسے روے تخت آمد،سرم را بلند ڪردم؛یاسین ڪنارم روے تخت نشستہ بود. دست ڪوچڪش را بہ سمت صورتم آورد و گفت:گریہ نڪن آبجے! چیزے نگفتم،فقط چند قطرہ اشڪ از گوشہ ے چشمانم چڪید. یاسین ادامہ داد:من بزرگ شم پلیس میشم نمیذارم ڪسے اذیتت ڪنہ! روے تخت نشستم،با لبخند بہ یاسین زل زدم. روے زانوهایش بلند شد تا قدش بہ صورتم برسد. دوبارہ دستش را روے گونہ ام ڪشید و گفت:من هیچوقت مرد نمیشم! با تعجب گفتم:چرا؟! _آخہ نمیخوام گریہ تو دربیارم! محڪم در آغوشش گرفتم،چرا همہ مثل ڪودڪ ها خوب نبودند؟! اصلا چرا بزرگ میشدیم؟! ڪنار گوشش زمزمہ ڪردم:مرداے واقعے ڪہ گریہ ے دخترا رو درنمیارن! آرام گفت:پس مردا چے ڪار میڪنن؟! چشمانم را بستم و ڪنار گوش مردے ڪہ میخواستم بزرگ ڪنم گفتم:مَردا مراقبتن! لبانش را روے موهایم گذاشت:من مراقبتم آبجے! من هم لبانم را روے گونہ اش گذاشتم:تو بزرگ شدے مرد باش،باشہ یاسین؟! مردانہ و محڪم گفت:چشم! روے تخت دراز ڪشیدم،یاسین هم در آغوشم بود. چشمانم را بے توجہ بہ صداے بحث پدر و مادرم دوبارہ بستم. در حالے ڪہ عطر تلخے ڪہ در اتاق ماندہ بود را نفس میڪشدم گفتم:بالاخرہ یہ مرد میاد! از بچہ ها خداحافظے ڪردم و از ڪلاس خارج شدم. دوهفتہ از ماجراے شب دزدے میگذشت،رابطہ ے من و پدرم هم سردتر از همیشہ شدہ بود. ڪسے پلیس را در جریان نگذاشت،مهم این بود صدمہ اے بہ جان و مالمان نرسیدہ! مطهرہ ڪنارم راہ مے آمد با خجالت گفت:آیہ میشہ از این بہ بعد باهم بیایم مدرسہ و برگردیم؟! با لبخند نگاهش ڪردم و گفتم:آرہ چرا ڪہ نہ؟!منم تنها میام. با لبخند جوابم را داد و چیزے نگفت. از سالن خارج شدیم،خیلے خجالتے بود. شروع ڪردم بہ تعریف ڪردن خاطرات خندہ دار بچہ ها،اول فقط لبخند میزد ڪم ڪم یخش باز شد و همراہ من خندید. از مدرسہ خارج شدیم،از ڪوچہ ے رو بہ رو باید میرفتیم. مطهرہ نگاهے بہ ڪوچہ انداخت و گفت:آیہ من باید برم خونہ مادربزرگم،امروز راهمون بہ هم نمیخورہ! ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
شهید فتاحی.mp3
17.99M
روایتگری شهدایی قسمت735 🧔 شهید فتاحی 🎧 روایت محمد احمدیان از شهیدی که به ۶زبان زنده ی دنیا مسلط بود! https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄